رضا سگه ... یه لات بود تو مشهد ... هم سگ خرید و فروش می کرد و هم دعواهاش از نوع سگ بود ...
یه روز داشت می رفت سمت کوه سنگی برای دعوا و غذا خوردن ... دید یه ماشین داره تعقیبش می کنه ... آرم ماشین ، ستاد جنگ های نا منظم راننده، شهید چمران ...
شهید چمران از ماشین پیاده شد و دست اونو گرفت :
فکر کردی خیلی مردی ؟!
- بروبچه ها این جور میگن !!
- اگه مردی بیا بریم جبهه ..................
به غیرتش بر خورد ... راضی شد .... بردش جبهه ......
شهید چمران تو اتاق نشسته بود ... یه دفعه دید که صدای دعوا میاد ! ... با دست بند، رضا رو آوردن تو اتاق ... رضا رو انداختنش رو زمین .
این کیه آوردید جبهه ؟! .......
رضا شروع کرد به فحش دادن ...چه فحشای رکیکی... اما چمران مشغول نوشتن بود.........
دید که شهید چمران توجه نمی کنه .... یه دفه داد زد :
کچل با توام ...!!!!
یک دفعه شهید چمران با مهربانی سرش رو بالا آورد :
بله عزیزم ! چی شده عزیزم ؟ چیه آقا رضا ؟ چه اتفاقی افتاده ؟
قضیه این بود.... آقا رضا داشت می رفت بیرون .... بره سیگار بگیره و برگرده ... با دژبان دعواش شده بود ....
شهید چمران : آقا رضا چی می کشی ؟!! .... برید براش بخرید و بیارید ...!
شهید چمران و آقا رضا ... تنها تو سنگر ...
آقا رضا : میشه یه دو تا فحش بهم بدی ؟! کشیده ای، چیزی !!
شهید چمران : چرا ؟!
آقا رضا : من یه عمر به هرکی بدی کردم، بهم بدی کرده ... تا حالا نشده بود به کسی فحش بدم و این طور برخورد کنه ...
شهید چمران : اشتباه فکر می کنی ...! یکی اون بالاست، هر چی بهش بدی می کنم، نه تنها بدی نمی کنه، بلکه با خوبی بهم جواب میده ... هی آبرو بهم میده ... تو هم یکیو داشتی که هی بهش بدی می کردی بهت خوبی می کرده ...! گفتم بذار یه بار یکی بهم فحش بده بگم بله عزیزم ... یکم مثل اون شم ...!