حکمت و حکایت,داستان کوتاه طنز,داستان من و,داستان,داستان واقعی,حکایت,جک,جک جدید,جک باحال,داستان طنز,د

حکمت و حکایت,داستان کوتاه طنز,داستان من و,داستان,داستان واقعی,حکایت,جک,جک جدید,جک باحال,داستان طنز,داستان کوتاه طنز,داستان خنده دار,لطیفه

حکمت و حکایت,داستان کوتاه طنز,داستان من و,داستان,داستان واقعی,حکایت,جک,جک جدید,جک باحال,داستان طنز,داستان کوتاه طنز,داستان خنده دار,لطیفه

نقشه سایت

خانه
خوراک

آمار

    آمار مطالب
    کل مطالب : 896 کل نظرات : 15 آمار کاربران
    افراد آنلاین : 4 تعداد اعضا : 23 آمار بازدید
    بازدید امروز : 26 بازدید دیروز : 504 ورودی امروز گوگل : 0 ورودی گوگل دیروز : 1 آي پي امروز : 21 آي پي ديروز : 209 بازدید هفته : 804 بازدید ماه : 1,640 بازدید سال : 17,092 بازدید کلی : 477,662 اطلاعات شما
    آی پی : 18.119.139.50 مرورگر : Safari 5.1 سیستم عامل : امروز : چهارشنبه 19 اردیبهشت 1403

    آرشیو

    امکانات جانبی

    جدید ترین مطالب

    تاریخ : شنبه 16 شهریور 1398در درون خود چه دارید؟
    تاریخ : پنجشنبه 14 شهریور 1398یا ابوالفضل العباس
    تاریخ : چهارشنبه 13 شهریور 1398یا زهرا
    تاریخ : یکشنبه 10 شهریور 1398الاغ و امید
    تاریخ : پنجشنبه 15 مرداد 1394 امروز متوجه شدم که من در آینده زندگی میکنم
    تاریخ : یکشنبه 11 مرداد 1394استادى از شاگردانش پرسید: چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد می‌زنیم؟
    تاریخ : یکشنبه 11 مرداد 1394سوار تاکسی بین شهری شدم،
    تاریخ : شنبه 10 مرداد 1394خانم تهمینه میلانی در دلنوشته هایش مینویسد
    تاریخ : جمعه 09 مرداد 1394👈 فاصله حرف تا عمل
    تاریخ : جمعه 09 مرداد 1394لزوما هر چه در نت منتشر میشود نمیتواند صحیح باشد
    تاریخ : جمعه 09 مرداد 1394ﺯﻧﯽ ﻋﺎﺩﺕ ﺩﺍﺷﺖ، هر شب قبل از خواب، ﺑﺎﺑﺖ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ دارد خوشحالیهایش را بنویس
    تاریخ : جمعه 09 مرداد 1394خانه
    تاریخ : پنجشنبه 08 مرداد 1394افرادي كه انرژى مثبت دارند
    تاریخ : پنجشنبه 08 مرداد 1394شنیدن عبارت «دوستت دارم
    تاریخ : پنجشنبه 08 مرداد 1394ﮔﺮﻭﻫﯽ ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺩﺭ ﻧﺰﺩﯾﮑﯽ ﺩﻭ ﺭﯾﻞ ﺭﺍﻩ ﺁﻫﻦ، ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﺑﻮﺩﻧﺪ،
    تاریخ : پنجشنبه 08 مرداد 1394 مارلون براندو
    تاریخ : چهارشنبه 07 مرداد 1394پادشاهي تصمیم گرفت پسرش را جای خود بر تخت بنشاند
    تاریخ : چهارشنبه 07 مرداد 1394او حتی لحظه ای هم ناامید نشد
    تاریخ : چهارشنبه 07 مرداد 1394 داستان سگ باهوش و صاحب ناشکر
    تاریخ : چهارشنبه 07 مرداد 1394دختری با پدرش میخواستند از یک پل چوبی رد شوند
    تاریخ : چهارشنبه 07 مرداد 1394از لابلای پیج اینستاگرام مهراب قاسم خانی
    تاریخ : چهارشنبه 07 مرداد 1394خاطره ای از مهراب قاسم خانی در مورد سیامک انصاری
    تاریخ : چهارشنبه 07 مرداد 1394آشغال سيب
    تاریخ : چهارشنبه 07 مرداد 1394هر پادشاهي ابتدا يک نوزاد بوده
    تاریخ : سه شنبه 06 مرداد 1394هفت کلید طلایی آرامش در ارتباطات
    تاریخ : سه شنبه 06 مرداد 1394 وقتی بچه بودم کنار مادرم می‌خوابیدم
    تاریخ : سه شنبه 06 مرداد 1394 چنار عباسعلی
    تاریخ : سه شنبه 06 مرداد 1394 آسیب های انرژی منفی
    تاریخ : سه شنبه 06 مرداد 1394تا به حال شده است که با یک پرسش نا مربوط از دهان یک آشنای دورو یا حتا نزدیک
    تاریخ : دوشنبه 05 مرداد 1394تو خوبی عزیزم خوب خوب خوب !
    تاریخ : دوشنبه 05 مرداد 1394یک انرژی مثبت قشنگ از سهراب سپهری
    تاریخ : دوشنبه 05 مرداد 1394زندگی در لحظه
    تاریخ : دوشنبه 05 مرداد 1394آموزنده
    تاریخ : دوشنبه 05 مرداد 1394تغییر نگاه به زندگی
    تاریخ : یکشنبه 04 مرداد 1394احترام
    تاریخ : یکشنبه 04 مرداد 1394همه چیز در زندگی گذرا و موقتی است.
    تاریخ : یکشنبه 04 مرداد 1394اصل ۷۰ به ۳۰ چیست؟
    تاریخ : یکشنبه 04 مرداد 1394نامه ای سرگشاده به والدین لطفا با من بازی کنید
    تاریخ : یکشنبه 04 مرداد 1394سگ قاسم خان
    تاریخ : یکشنبه 04 مرداد 1394ماهواره یا خانه خراب کن

    درباره ما

    حکمت و حکایت
    گاهی نمی توان به كتابی بیان نمود / حرفی كه یك حكایت كوتاه می زند

    آخرين ارسال هاي تالار گفتمان

    کمی طاقت داشته باشید...
    عنوان پاسخ بازدید توسط
    1 1074 admin
    3 284 admin
    1 305 admin
    4 216 admin
    0 181 admin

    تبلیغات

    در درون خود چه دارید؟

    سالها پیش کشور آلمان به دو بخش تقسیم شده بود، آلمان شرقی و آلمان غربی و دیواری شهر برلین را به دو قسمت برلین شرقی و برلین غربی تقسیم کرده بود.

    یک روز، افرادی از برلین شرقی کامیونی پر از زباله و خوراکی‌های گندیده متعفن را به سمت غربی دیوار یعنی برلین غربی ریختند.

    مردم برلین غربی به سادگی می توانستند تلافی و انتقام جویی کنند، ولی این کار را انجام ندادند! ولی به جای آن کامیونی پر از کنسروهای خوراکی،بسته های نان و شیر و دیگر مایحتاج خوراکی تازه را در سمت شرقی دیوار یعنی برلین شرقی با نظم آنجا گذاشتند.

    و بر روی بسته ها تابلویی نهادند که بر آن نوشته شده بود:

    هرکس از آنچه دارد به دیگران می دهد

    چه حقیقت زیبایی، ما تنها از آن‌چه پر هستیم به دیگران می دهیم!

    چه چیزی در درون شماست؟
    محبت یا نفرت؟
    صلح یا جنگ؟
    حیات یا مرگ؟
    برکت یا لعنت؟
    ظرفیت ساختن یا ظرفیت تخریب؟

    شما چه چیز به دیگران هدیه می دهید ...؟


    LIKE UNLIKE

    یا ابوالفضل العباس

    سبحانی قم
    :مسئول مشاوره به زندانیان محکوم ‌به اعدام در #زندان_رجایی_شهر خاطره جالبی دارد

    حدود ۲۳ سال پیش جوانی که تازه به تهران آمده بوده در یک کبابی مشغول کار می‌شود، ‌شبی پس از تمام شدن کار، صاحب کبابی دخل آن روز را جمع می‌کند و می‌رود در بالکن مغازه تا استراحت کند. درآمد آن روز کبابی، شاگرد جوان را وسوسه می‌کند و در جریان سرقت پول‌ها، صاحب مغازه به قتل می‌رسد. او متواری می‌شود؛ اما مدتی بعد، دستگیرش می‌کنند و به اینجا منتقل می‌شود.

    حکم قصاص جوان صادر می شود، اما اجرای آن حدود ۱۸-۱۷ سال به طول می‌انجامد؛ می‌گویند شاگرد جوان در

    طول این مدت

    بقیه در ادامه مطلب


    LIKE UNLIKE

    یا زهرا

    .اگه خوندی اشکت در اومد منو هم دعا کنید

    يه خونه مجردي با رفيقامون درست کرده بوديم، اونجا شده بود خونه گناه و معصيت...دیگه توضیحش باخودتون....
    شب عاشورا بودهرچي زنگ زدم به رفيقام، هيچکدوم در دسترس نبودند
    نه نماز، نه هیئت، نه پیراهن مشکی هيچي
    ميگفتم اينارو همش آخوندا درآوردند، دو تا عرب با هم دعواشون شده به ما چه
     ماشينو برداشتم برم يه سرکي، چي بهش ميگن؟ گشتي بزنم
    تو راه که ميرفتم يه خانمي را ديدم، خانم چادري وسنگینی بود کنارخیابون منتظرتاکسی بود
    خلاصه اومدم جلو و سوار ماشينش کردم یه دفعه یه فکری مثل برق توذهنم جرقه زد بله شیطان خوب بلده کجاواردبشه ازچندتاخیابون عبورکردم ورسیدم به میدون ورفتم سمت خونه مجردیمون خانمه که دید مسیری که اون گفته بودنمیرم گفت نگهدارومنم سرعتوبیشترکردموهرچی جیغ ودادمیزدتوجه نمیکردم شانس آوردم درهای ماشین قفل مرکزی داشت وگرنه خودشومینداخت پایین
    خلاصه، بردمش توي اون خانه ي مجردي

    بقیه در ادامه مطلب


    LIKE UNLIKE

    الاغ و امید

    «کشاورزی الاغ پیری داشت که یک روز اتفاقی به درون یک چاه بدون آب افتاد. کشاورز هر چه سعی کرد نتوانست الاغ را از درون چاه بیرون بیاورد.
    پس برای اینکه حیوان بیچاره زیاد زجر نکشد، کشاورز و مردم روستا تصمیم گرفتند چاه را با خاک پر کنند تا الاغ زودتر بمیرد و مرگ تدریجی او باعث عذابش نشود.
    مردم با سطل روی سر الاغ خاک می ریختند اما الاغ هر بار خاک های روی بدنش را می تکاند و زیر پایش می ریخت و وقتی خاک زیر پایش بالا می آمد، سعی می کرد روی خاک ها بایستد.
    روستایی ها همینطور به زنده به گور کردن الاغ بیچاره ادامه دادند و الاغ هم همینطور به بالا آمدن ادامه داد تا اینکه به لبه چاه رسید و در حیرت کشاورز و روستائیان از چاه بیرون آمد ...
    نتیجه این که مشکلات، مانند تلی از خاک بر سر ما می ریزند و ما همواره دو انتخاب داریم: اول اینکه اجازه بدهیم مشکلات ما را زنده به گور کنند و دوم اینکه از مشکلات سکویی بسازیم برای صعود


    LIKE UNLIKE

    استادى از شاگردانش پرسید: چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد می‌زنیم؟

    استادى از شاگردانش پرسید: چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد می‌زنیم؟ چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند می‌کنند و سر هم داد می‌کشند؟ .... بقیه در ادامه مطلب

    LIKE UNLIKE

    سوار تاکسی بین شهری شدم،

    سوار تاکسی بین شهری شدم، میخواستم به بیرون شهر برم اصلا با راننده درباره مقدار کرایه صحبتی نکردم از بابت پول هم نگران نبودم اما وسط راه که بیابان بود، دست کردم تو جیب راست شلوارم ولی پول نبود…! جیب چپ نبود… جیب پیرهنم! نبود که نبود … گفتم حتما تو کیفمه! اما خبری از پول نبود… به راننده گفتم: اگر کسی رو سوار کردی و بعد از طی یک مسیری به شما گفت که پول همراهم نیست، چیکار میکردی ؟!! گفت: به قیافه اش نگاه می کنم! گفتم : الان فرض کن من همان کسی باشم که این اتفاق براش افتاده…!!! یکدفعه کمی از سرعتش کم کرد و نگاهی از آینه به من انداخت و گفت : به قیافه ات نمیاد که آدم بدی باشی ، می رسونمت … . خدای من! من مسیر زندگی ام رو با تو طی کردم به خیال اینکه توشه ای دارم اما الان هرچه نگاه می کنم ، می بینم هیچی ندارم، خالیه خالی ام … فقط یک آه و افسوس که مفت عمرم از دست رفت … خدایا ما ر و می رسونی؟؟؟ یا همین جا وسط این بیابان سردرگمی پیاده مون میکنی؟؟؟ الهی و ربی من لی غیرک ... www.100k.ir

    LIKE UNLIKE

    خانم تهمینه میلانی در دلنوشته هایش مینویسد

    ته پیاز و رنده رو پرت کردم توی سینک، اشک از چشم و چارم جاری بود. در یخچال رو باز کردم و تخم مرغ رو شکستم روی گوشت ، روغن رو ریختم توی ماهیتابه و اولین کتلت رو کف دستم پهن کردم و خوابوندم کف ش ، برای خودش جلز جلز خفیفی کرد که زنگ در را زدند...... بقیه در ادامه مطلب

    LIKE UNLIKE

    👈 فاصله حرف تا عمل

    مادر تنها کنج خانه نشسته بود و پسرک بی توجه غرق در فیسبوک این پست را گذاشت: " همه هستی ام مادرم " .... !!! ...................................................... دخترک در لاین عکس کارگری پیر را گذاشت و زیرش نوشت پدرای زحمتکش چند تا لایک دارن... همزمان پدر پیرش صدایش کرد که دخترم ناهار آماده است.... دختر داد زد من میل ندارم صد دفعه نگفتم وقتی تو اتاقم هستم انقد صدام نکنید... راستی... پست دخترک کلی لایک خورده بود!!!!!!!! ...................................................... مرد تابلوی خاتم کاری شده زیبایی را که خریده بود روی دیوار نصب کرد.... همسرش گفت حال برادرت را که بیمار است پرسیده ای... با عصبانیت گفت الان حوصله ندارم... راستی روی تابلو نوشته بود: بیا تا قدر یکدیگر بدانیم.....www.100k.ir

    LIKE UNLIKE

    لزوما هر چه در نت منتشر میشود نمیتواند صحیح باشد

    چند وقت پیش مطلبی در مورد طاووس و نحوه جفت گیری اون که اشاره میکنه طاووس ماده با خوردن اشک طاووس نر تخمش باردار میشه از نت پیدا کردم واونو توی سایتم گذاشتم که با نظر یکی از دوستان فرهیخته به شرح ذیل روبرو شدم: با سلام! لطفا قبل از گذاشتن اینگونه متن ها کمی روی آن فکر کنید و عقل خودتونو به کار بندازید! هر کس دیگه که این متنو ببینه میگه چه چرت و پرتی تو اسلام یا نهح البلاغه حضرت علی که دومین کتاب ما شیعه هاس نوشته شده! من یه پزشکم. این متنو که دیدم یه لحظه شک کردم که نکنه واقعا یه همچین چرتو پرت واااضح و کاملا خنده داری که یه مشت احمق فقط باورش میکنن واقعا تو نهج البلاغه باشه!! رفتم نهجالبلاغرو چک کردم خداروشکر دیدم اونجا اتفاقا گقته این سخن سخن عوام هست و طاووس مانند خروس جفت گیری میکنه! به مشکلات این نوشته می پردازیم: 1- اولا این خطبه 164 هست نه 165 2- دومند محال ممکنه سلول زنده ای بدون کیست یا اسپور از دستگاه گوارش هر موجود زنده ای عبور کنه و حتی دفع بشه و زنده بمونه! بعد بر فرض محااال و تو تخیلمون مثلا اگر هم زنده بمونه چجوری میره تو دستگاه تولید مثلی؟؟؟؟؟ 3- متن اصلی خطبه هم اینه!! طاووس بر زيبايى رنگهاى خود مى‏بالد و مغرور به جلوه‏گريهاى دمش ، مى‏خرامد . چون خروس با ماده خود جمع مى‏آيد و چون نرنيه‏هاى شهوتناك با ماده خود نزديكى مى‏كند و بارورش مى‏سازد . در اين باب از تو مى‏خواهم كه خود به چشم خود ببينى ، تا آنچه گفته‏ام ، باورت گردد و من مانند كسى باشم كه آنچه مى‏گويد به عيان ديده نه از ديگرى شنيده ، كه به قول او اعتماد نشايد كرد . اگر چنان باشد كه بعضى پندارند كه طاووس ماده از خوردن قطره اشكى كه از چشم طاووس نر مى‏تراود و در گوشه‏هاى چشمش مى‏ماند ، بار مى‏گيرد و تخم مى‏نهد نه از راه جماع ، اين امر عجيبتر از بارور شدن ماده كلاغ نيست كه پندارند از چيزى كه كلاغ نر در دهان او مى‏گذارد ، بارور مى‏گردد مثل اینکه این متن تو شبکه های اجتماعیم پخش شده! فردا روز قیامت جواب هرکسیو که منحرف بشه باید بدین!!! اینم عکس تولید مثل طاووس http://mangalorean.com/images/features2/20090407peacock7.jpg نویسنده سایت: من همین جا از ایشون و همه خوانندگان عذر خواهی کرده و متن کامل خطبه 165 نهج البلاغه امیر رومیذارم. در ضمن من خودم اعتقاد دارم لزوما هر آنچه در نت منتشرمیشه درست نیست. و با این وضعیت از این به بعد مطالبی که میذارم رو بیشتر درش تامل می کنم متن کامل خطبه در ادامه مطلب

    LIKE UNLIKE

    ﮔﺮﻭﻫﯽ ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺩﺭ ﻧﺰﺩﯾﮑﯽ ﺩﻭ ﺭﯾﻞ ﺭﺍﻩ ﺁﻫﻦ، ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﺑﻮﺩﻧﺪ،

    ﮔﺮﻭﻫﯽ ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺩﺭ ﻧﺰﺩﯾﮑﯽ ﺩﻭ ﺭﯾﻞ ﺭﺍﻩ ﺁﻫﻦ، ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺩﻭ ﺭﯾﻞ ﻗﺎﺑﻞ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ، ﻭﻟﯽ ﺁﻥ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻏﯿﺮ ﻗﺎﺑﻞ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ، ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺭﻭﯼ ﺭﯾﻞ ﺧﺮﺍﺏ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﺮﺩ، ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﯽ ﺭﻭﯼ ﻫﻤﺎﻥ ﺭﯾﻞ ﻏﯿﺮ ﻗﺎﺑﻞ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﺧﻮﺍﺑﺶ ﺑﺮﺩ. سه ﺑﭽﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﻫﻢ ﭘﺲ ﺍﺯ ﮐﻤﯽ ﺑﺎﺯﯼ ﺭﻭﯼ ﺭﯾﻞ ﺳﺎﻟﻢ، ﻫﻤﺎنﺟﺎ ﺧﻮﺍﺑﺸﺎﻥ ﺑﺮﺩ. .... بقیه در ادامه مطلب


    LIKE UNLIKE

    مارلون براندو

    تو یه کلاس بازیگری که مارلون براندو هم در اون بود، از کلاس خواسته شد نقش مرغ‌هایی رو بازی کنن که قراره یه بمب اتمی بیفته رو سرشون. اکثر افراد کلاس با وحشت شروع کردن به قدقد کردن، اما براندو سر جای خودش نشسته بود و وانمود می‌کرد که داره تخم میذاره. وقتی استلا آدلر دلیل این رفتارش رو پرسید براندو گفت: "من یه مرغ‌ام، بمب چه میدونم چیه؟" تفاوت در نوع اندیشیدن به قضایاست🌷🌻🌷🌻🌷🌻

    LIKE UNLIKE

    پادشاهي تصمیم گرفت پسرش را جای خود بر تخت بنشاند

    پادشاهي تصمیم گرفت پسرش را جای خود بر تخت بنشاند، اما بر اساس قوانین کشور پادشاه می بایست متاهل باشد. پدر دستور داد یکصد دختر زیبا جمع کنند تا برای پسرش همسری انتخاب کند. آنگاه همه دخترها را در سالنی جمع کرد و.... بقیه در ادامه مطلب

    LIKE UNLIKE

    او حتی لحظه ای هم ناامید نشد

    در سال 1968 مسابقات المپیک در شهر مکزیکوسیتی برگزار شد. در آن سال مسابقه دوی ماراتن یکی از شگفت انگیز ترین مسابقات دو در جهان بود. کیلومتر آخر مسابقه بود. دوندگان، قسمت آخر جاده را طی کردند و یکی پس از دیگری وارد استادیوم شدند..... بقیه در ادامه مطلب

    LIKE UNLIKE

    داستان سگ باهوش و صاحب ناشکر

    قصاب با دیدن سگی که به طرف مغازه اش نزدیک می شد حرکتی کرد که از مغازه دورش کند . اما ناگهان کاغذی را در دهان سگ دید . کاغذ را گرفت . روی کاغذ نوشته بود " لطفا دوازده سوسیس و یک ران گوشت بدین " . یک اسکناس 10 دلاری هم همراه کاغذ بود !.... بقیه در ادامه مطلب

    LIKE UNLIKE

    دختری با پدرش میخواستند از یک پل چوبی رد شوند

    دختری با پدرش میخواستند از یک پل چوبی رد شوند. پدر رو به دخترش گفت: دخترم دست من را بگير تا از پل رد شويم. .... بقیه در ادامه مطلب

    LIKE UNLIKE

    از لابلای پیج اینستاگرام مهراب قاسم خانی

    امروز توى ايسنا داشتم يه خبرى رو ميخوندم كه يه آقاى روانشناسى ميگفت نود درصد مردم ايران ماهواره دارن. نميدونم اين آمار رو از كجا آورده ولى اگه درست باشه معنيش اينه كه نود درصد مردم ايران دارن يه كار بر خلاف قانون كشور انجام ميدن... من اصلاً كارى به خوب يا بد بودن شبكه هاى ماهواره اى ندارم

    بقیه در ادامه مطلب


    LIKE UNLIKE

    وقتی بچه بودم کنار مادرم می‌خوابیدم

    چارلي چاپلين:
    وقتی بچه بودم کنار مادرم می‌خوابیدم و هرشب یک آرزو می‌کردم. مثلاً آرزو می‌کردم برایم اسباب بازی بخرد؛ می‌گفت «می‌خرم به شرط اینکه بخوابی.» یا آرزو می‌کردم برم بزرگترین شهربازیِ دنیا؛ می‌گفت «می‌برمت به شرط اینکه بخوابی.» یک شب پرسیدم «اگر بزرگ بشوم به آرزوهایم می‌رسم؟» گفت «می‌رسی به شرط اینکه بخوابی.» هر شب با خوشحالی . اِنقدر خوابیدم که بزرگ شدم و آرزوهایم کوچک شدند. دیشب مادرمو خواب دیدم؛ پرسید «هنوز هم شب‌ها قبل از خواب به آرزوهایت فکر می‌کنی؟» گفتم «شب‌ها نمی‌خوابم.» گفت «مگر چه آرزویی داری؟» گفتم «تو اینجا باشی و هیچ آرزویی نداشته باشم.» گفت «سعی خودم را می‌کنم به خوابت بیایم به شرط آنکه بخوابی.
    ````تقدیم به تمامی مادران ``` 100k.ir

    LIKE UNLIKE

    چنار عباسعلی

    آورده اند که حرمسرای عریض و طویل" ناصرالدّین شاه" هر روز شاهد دعوا و رقابتهای پنهان و آشکار بود، روزی کنیز یکی از بانوان حرم، مرتکب خلافی میشود و از آنرو که میدانست بانو عصبانی خواهد شد و تنبیهش میکند، تا قبل از آنکه خبر به او رسد خود را به" ری" رسانده..... بقیه در ادامه مطلب

    LIKE UNLIKE

    تو خوبی عزیزم خوب خوب خوب !

    در یه قبیلۀ بدوی آفریقایی؛ اگر کسی کار اشتباهی انجام بده، می برنش وسط میدون دِهشون..! (عمرا اگه پیش بینی کنی چرا ) و باقی افراد قبیله دورش جمع می شن ..!.... بقیه در ادامه مطلب

    LIKE UNLIKE

    زندگی در لحظه

    لذت بردن را یادمان ﻧﺪﺍﺩﻧﺪ ! از گرما می نالیم. از سرما فرار می کنیم. در جمع، از شلوغی کلافه می شویم و در خلوت، از تنهایی بغض می کنیم. تمام هفته منتظر رسیدن روز تعطیل هستیم و آخر هفته هم بی حوصلگی تقصير غروب جمعه است و بس! ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺭﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯿﻤﺎﻥ ﺭﺍﺗﺸﮑﯿﻞ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ: ﻣﺪﺭﺳﻪ.. ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ .. ﮐﺎﺭ.. ﺣﺘﯽ ﺩﺭﺳﻔﺮﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺑﻪ ﻣﻘﺼﺪ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﯾﺸﯿﻢ ﺑﺪﻭﻥ ﻟﺬﺕ ﺍﺯ ﻣﺴﯿﺮ! ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﺎﺗﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﯿﻢ ﺑﮕﺬﺭﻧﺪ... 100k.ir

    LIKE UNLIKE

    آموزنده

    “در کنار ساحل قدم می زدم و می خواستم به جایی دیگر بروم که درخشش چیزی از فاصله ی دور توجهم را به خود جلب کرد. جلوتر رفتم تا به شئ درخشان رسیدم. نگاه کردم و دیدم یک قوطی نوشابه است. با خودم فکر کردم در زندگی چند بار چیزهای بی ارزش من را فریب داده و من را از مسیر اصلی خودم غافل کرده است و وقتی به آن رسیدم فهمیدم که چقدر بی ارزش بوده است! ولی آیا اگر به سمت آن شئ بی ارزش نمی رفتم، واقعا می فهمیدم که بی ارزش است یا سال ها حسرت آن را می خوردم؟!” پائولو کوئیلو 100k.ir

    LIKE UNLIKE

    سگ قاسم خان

    روزی ﺳﮕﯽ داﺷﺖ در ﭼﻤﻦ ﻋﻠﻒ ﻣﯽ ﺧﻮرد. ﺳﮓ دﯾﮕﺮی از ﮐﻨﺎر ﭼﻤﻦ ﮔﺬﺷﺖ. ﭼﻮن اﯾﻦ ﻣﻨﻈﺮه را دﯾﺪ ﺗﻌﺠﺐ ﮐﺮد و اﯾﺴﺘﺎد، آﺧﺮ ھﺮﮔﺰ ﻧﺪﯾﺪه ﺑﻮد ﮐﻪ ﺳﮓ ﻋﻠﻒ ﺑﺨﻮرد. اﯾﺴﺘﺎد و ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﮔﻔﺖ ﺗﻮ ﮐﯽ ھﺴﺘﯽ؟ ﭼﺮا ﻋﻠﻒ ﻣﯽ ﺧﻮری؟.... بقیه در ادامه مطلب

    LIKE UNLIKE

    ماهواره یا خانه خراب کن

    ماهواره یا خانه خراب کن (دوستان عزیز خواهش می کنم قبل از اینکه جبهه بگیرید این پست را به دقت مطالعه کنید واقعا ارزش خوندن مخصوصا برای متاهلین رو داره) آمریکا تقریبا چهار برابر ایران جمعیت داره، ۹۰٪ ماهواره های دنیا در اختیار آمریکاست، مردم آمریکا به دولتشون مالیات میدن اما برای استفاده از ماهواره باید پول پرداخت کنن !!!...... بقیه در ادامه مطلب

    LIKE UNLIKE

    هميشه سعى کن براى خوشحاليت ببخشى نه بستاني

    بزرگى با شاگردش از باغى ميگذشت.چشمشان به يک کفش کهنه افتاد شاگرد گفت گمان ميکنم اين کفشهاي کارگرى است که در اين باغ کار ميکند بيا با پنهان کردن کفشها عکس العمل کارگر را ببينيم و بعد کفشها را پس بدهيم و کمى شاد شويم استاد گفت.... بقیه در ادامه مطلب

    LIKE UNLIKE

    آقاي هیلتون سرایدار یک هتل بود

    آقاي هیلتون سرایدار یک هتل بود ... و تمام جوانی و نوجوانیش سرایدار بود اما الان ٨۴ هتل هیلتون تو دنیا داریم ! او یکی از بزرگترین هتلداران زنجیره ای دنیاست. ..... بقیه در ادامه مطلب

    LIKE UNLIKE

    دوستت دارم فقط همین

    روزی زنی به شوهرش گفت امروز مقاله ای خواندم در یک مجله برای بهبود رابطه زناشویی حاضری امتحانش کنیم؟! مرد گفت: بله حتما..... بقیه در ادامه مطلب

    LIKE UNLIKE

    بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت

    گویند روزی ناصر الدین شاه تمام ادیبان را جمع کرد و پرسید حافظ در غزلی گفته است: بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت و اندر آن برگ و نوا خوش ناله‌های زار داشت ..... بقیه در ادامه مطلب

    LIKE UNLIKE

    یکی از دوستام و خانمش میخواستن از هم جدا بشن

    یکی از دوستام و خانمش میخواستن از هم جدا بشن... یه روز تو یه مهمونی بودیم ازش پرسیدم خانومت چه مشکلی داره که میخوای طلاقش بدی؟ گفت: یه مرد هیچ وقت عیب زنشو به کسی نمیگه... وقتی از هم جدا شدن پرسیدم چرا طلاقش دادی؟! گفت آدم، پشت سر دختر مردم حرف نمیزنه... بعد از چند ماه از هم جدا شدن و سالِ بعدش خانومش با یکی دیگه ازدواج کرد... یه روز ازش پرسیدم خب حالا بگو چرا طلاقش دادی؟ گفت: یه مرد هیچوقت پشت سر زنِ مردم حرف نمیزنه... یادمان نرود کثیفترین انسان کسی است که راز دوران دوستی را به وقت دشمنی فاش سازد. 100k.ir

    LIKE UNLIKE

    وقتی راه نمی روی

    وقتی که راه نمیروی ، نمی دوی زمین هم نمیخوری و این " زمین نخوردن " محصول سکون است نه مهارت ! .....بقیه در ادامه مطلب

    LIKE UNLIKE

    مرد ۲۵۶ ساله چینی

    مرد ۲۵۶ ساله چینی: "لی شینون" نزدیک بیش از دو قرن و نیم زندگی کرده است. لی در سال 1677 میلادی متولد شده و در سال 1933 از دنیا رفته است و عمری بالغ بر 256 سال داشته است. نام اصلی وی "چو لیانگ" بوده است و اکثر عمر خود را در کوهستان ها در... بقیه در ادامه مطلب

    LIKE UNLIKE

    زندانی بدون دیوار

    بعد از جنگ آمریکا با کره، ژنرال ویلیام مایر که بعدها به سمت روانکاو ارشد ارتش آمریکا منصوب شد، یکی از پیچیده ترین موارد تاریخ جنگ در جهان را مورد مطالعه قرارمیداد:..... بقیه در ادامه مطلب

    LIKE UNLIKE

    سخنرانی براد پیت در مراسم اسکار در مورد زندگی خصوصی ا

    سخنرانی براد پیت در مراسم اسکار در مورد زندگی خصوصی اش: "همسر من ناگهان مریض شد، او ۳۰ پوند از وزنش را از دست داد، بی اختیار گریه میکرد. خوشحال نبود، از سردرد و ناراحتی اعصاب رنج میبرد. ساعات کمی میخابید و همیشه خسته بود. رابطه ما در آستانه جدایی بود،.... بقیه در ادامه مطلب

    LIKE UNLIKE

    جنگ بین ارتش فرانسه وانگلیس هر روز شدید تر میشد

    جنگ بین ارتش فرانسه وانگلیس هر روز شدید تر میشد و نتیجه اون هم تعدادمجروحان و زخمیهای بیشتری بود. گوشه ای از میدان جنگ بیمارستان صحرایی بر پاشده بود تا زخمیهای انگلیسی رو برای عمل جراحی یا هر مداوای دیگه ای سریعا به اونجاحمل کنند..... بقیه در ادامه مطلب

    LIKE UNLIKE

    در نزدیکی ده ملا نصرالدین مکان مرتفعی بود که شبها باد می آمد

    در نزدیکی ده ملا نصرالدین مکان مرتفعی بود که شبها باد می آمد و فوق العاده سرد می شد. دوستان ملا گفتند: ملا اگر بتوانی یک شب تا صبح بدون آنکه از آتشی استفاده کنی در آن تپه بمانی، ما یک سور به تو می دهیم و گرنه توباید یک مهمانی مفصل به همه ما بدهی !........ بقیه در ادامه مطلب

    LIKE UNLIKE

    مار را چگونه باید نوشت؟

    روستایی بود دور افتاده که مردم ساده دل و بی سوادی در آن سکونت داشتند. مردی شیاد از ساده لوحی آنان استفاده کرده و بر آنان به نوعی حکومت می کرد. برحسب اتفاق گذر یک معلم به آن روستا افتاد و متوجه...... بقیه در ادامه مطلب

    LIKE UNLIKE

    خاطره ای از یک پزشک متخصص اطفال

    من دکتر س.ص متخصص اطفال هستم. سالها قبل چکی از بانک نقد کردم و بیرون آمدم کنار بانک دستفروشی بساط باطری ، ساعت ،فیلم و اجناس دیگری پهن...... بقیه در ادامه مطلب

    LIKE UNLIKE

    یکی داشت راه می رفت، پاش به سکه ای خورد.

    یکی داشت راه می رفت، پاش به سکه ای خورد. فکر کرد سکه طلا است، نورکافی هم نبود، کاغذی را آتش زد و گشت ببيند چی هست، ديد يک دو ريالی است. بعد ديد کاغذی که آتش زده، هزار تومانی بوده است. گفت: چی را برای چی آتش زدم! واقعا اين زندگیِ غالب ما انسانها است. ما يک چيزهای بزرگ را برای چيزهای بسيار کوچک آتش می زنيم. و خودمان هم خبر نداريم!

    LIKE UNLIKE

    نادر شاه کبیر در حال قدم زدن در باغش بود

    نادر شاه کبیر در حال قدم زدن در باغش بود که باغبان خسته و ناراضی نزد وی رفت و گفت : پادشاه فرق من با وزیرت چیست ؟؟!! من باید اینگونه زحمت بکشم و عرق بریزم ولی او درناز و نعمت زندگی میکند و از روزگارش لذت میبرد !!! نادر شاه کمی فکر کرد و دستور داد...... بقیه در ادامه مطلب

    LIKE UNLIKE

    سکه

    در خلال یک نبرد بزرگ، فرمانده قصد حمله به نیروی عظیمی از دشمن را داشت. فرمانده به پیروزی نیروهایش اطمینان داشت ولی سربازان دو دل بودند. فرمانده سربازان را جمع کرد، سکه از جیب خود بیرون آورد. رو به آنها کرد و گفت: سکه را بالا می‏اندازم...... بقیه در ادامه مطلب

    LIKE UNLIKE

    جسیکا کاکس

    جسیکا کاکس اهل آمریکا با وجود نداشتن دو دست ، گواهینامه خلبانی خود را از انجمن هواپیمایی امریکا دریافت و به عنوان بهترین خلبان زن بدون دست امریکا لقب گرفته است. ........ بقیه در ادامه مطلب

    LIKE UNLIKE

    ليست صفحات

    تعداد صفحات : 17

    مطالب پربازدید

    ورود کاربران


    » رمز عبور را فراموش کردم ؟

    عضويت سريع

    نام کاربری :
    رمز عبور :
    تکرار رمز :
    موبایل :
    ایمیل :
    نام اصلی :
    کد امنیتی :
     
    کد امنیتی
     
    بارگزاری مجدد