آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
|
موضوعات
آمار
امکانات جانبی
جدید ترین مطالب
درباره ما
|
درکنار یکی از سواحل دریای سیاه باران می بارد، و شهری کوچک, همانند صحرا خالی به نظر می رسد. درست هنگامی که همه در یک بدهکاری به سر می برند و هر کدام برمنبای اعتبارشان زندگی را گذران می کنند, مرد بسیار ثروتمندی وارد شهر می شود.
او وارد تنها هتلی که در این ساحل است ،می شود، اسکناس 100 یوروئی را روی پیشخوان هتل می گذارد و برای بازدید اتاق هتل و انتخاب آن به طبقه بالا می رود.
صاحب هتل اسکناس 100 یوروئی را برمی دارد و در این فاصله می رود و بدهی خودش را به قصاب می پردازد.
قصاب اسکناس 100 یوروئی را با عجله به مزرعه پرورش خوک می رود و بدهی خود را به او می پردازد.
مزرعه دار، اسکناس 100 یوروئی را با شتاب برای پرداخت بدهی اش به تامین کننده خوراک دام و سوخت می دهد.
تامین کننده سوخت و خوراک دام , برای پرداخت بدهی خود اسکناس 100 یوروئی را با شتاب به داروغه شهر که به او بدهکار بود، می برد.
داروغه اسکناس را با شتاب به هتل می آورد؛ زیرا او به صاحب هتل بدهکار بود؛ چون هنگامی که دوست خودش را یک شب به هتل آورد , اتاق را به اعتبار کرایه کرده بود تا بعدا پولش را بپردازد. حالا هتل دار اسکناس را روی پیشخوان گذاشته است.
در این هنگام توریست ثروتمند پس از بازدید اتاق های هتل برمی گردد و اسکناس 100 یوروئی خود را برمی دارد و می گوید از اتاق ها خوشش نیامده و شهر را ترک می کند.
در این چرخه هیچ کس صاحب پول نشده است؛ ولی همه شهروندان در این هنگام بدهی ندارند و همه بدهی هایشان را پرداخته اند .
مطالب پربازدید
مطالب تصادفی
عضويت سريع
لینک دوستان