حکمت و حکایت - 8

حکمت و حکایت

نقشه سایت

خانه
خوراک

آمار

    آمار مطالب
    کل مطالب : 896 کل نظرات : 15 آمار کاربران
    افراد آنلاین : 1 تعداد اعضا : 23 آمار بازدید
    بازدید امروز : 1,266 بازدید دیروز : 141 ورودی امروز گوگل : 6 ورودی گوگل دیروز : 2 آي پي امروز : 108 آي پي ديروز : 60 بازدید هفته : 2,699 بازدید ماه : 5,013 بازدید سال : 20,465 بازدید کلی : 481,035 اطلاعات شما
    آی پی : 3.147.42.34 مرورگر : Safari 5.1 سیستم عامل : امروز : یکشنبه 30 اردیبهشت 1403

    آرشیو

    امکانات جانبی

    جدید ترین مطالب

    تاریخ : شنبه 16 شهریور 1398در درون خود چه دارید؟
    تاریخ : پنجشنبه 14 شهریور 1398یا ابوالفضل العباس
    تاریخ : چهارشنبه 13 شهریور 1398یا زهرا
    تاریخ : یکشنبه 10 شهریور 1398الاغ و امید
    تاریخ : پنجشنبه 15 مرداد 1394 امروز متوجه شدم که من در آینده زندگی میکنم
    تاریخ : یکشنبه 11 مرداد 1394استادى از شاگردانش پرسید: چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد می‌زنیم؟
    تاریخ : یکشنبه 11 مرداد 1394سوار تاکسی بین شهری شدم،
    تاریخ : شنبه 10 مرداد 1394خانم تهمینه میلانی در دلنوشته هایش مینویسد
    تاریخ : جمعه 09 مرداد 1394👈 فاصله حرف تا عمل
    تاریخ : جمعه 09 مرداد 1394لزوما هر چه در نت منتشر میشود نمیتواند صحیح باشد
    تاریخ : جمعه 09 مرداد 1394ﺯﻧﯽ ﻋﺎﺩﺕ ﺩﺍﺷﺖ، هر شب قبل از خواب، ﺑﺎﺑﺖ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ دارد خوشحالیهایش را بنویس
    تاریخ : جمعه 09 مرداد 1394خانه
    تاریخ : پنجشنبه 08 مرداد 1394افرادي كه انرژى مثبت دارند
    تاریخ : پنجشنبه 08 مرداد 1394شنیدن عبارت «دوستت دارم
    تاریخ : پنجشنبه 08 مرداد 1394ﮔﺮﻭﻫﯽ ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺩﺭ ﻧﺰﺩﯾﮑﯽ ﺩﻭ ﺭﯾﻞ ﺭﺍﻩ ﺁﻫﻦ، ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﺑﻮﺩﻧﺪ،
    تاریخ : پنجشنبه 08 مرداد 1394 مارلون براندو
    تاریخ : چهارشنبه 07 مرداد 1394پادشاهي تصمیم گرفت پسرش را جای خود بر تخت بنشاند
    تاریخ : چهارشنبه 07 مرداد 1394او حتی لحظه ای هم ناامید نشد
    تاریخ : چهارشنبه 07 مرداد 1394 داستان سگ باهوش و صاحب ناشکر
    تاریخ : چهارشنبه 07 مرداد 1394دختری با پدرش میخواستند از یک پل چوبی رد شوند
    تاریخ : چهارشنبه 07 مرداد 1394از لابلای پیج اینستاگرام مهراب قاسم خانی
    تاریخ : چهارشنبه 07 مرداد 1394خاطره ای از مهراب قاسم خانی در مورد سیامک انصاری
    تاریخ : چهارشنبه 07 مرداد 1394آشغال سيب
    تاریخ : چهارشنبه 07 مرداد 1394هر پادشاهي ابتدا يک نوزاد بوده
    تاریخ : سه شنبه 06 مرداد 1394هفت کلید طلایی آرامش در ارتباطات
    تاریخ : سه شنبه 06 مرداد 1394 وقتی بچه بودم کنار مادرم می‌خوابیدم
    تاریخ : سه شنبه 06 مرداد 1394 چنار عباسعلی
    تاریخ : سه شنبه 06 مرداد 1394 آسیب های انرژی منفی
    تاریخ : سه شنبه 06 مرداد 1394تا به حال شده است که با یک پرسش نا مربوط از دهان یک آشنای دورو یا حتا نزدیک
    تاریخ : دوشنبه 05 مرداد 1394تو خوبی عزیزم خوب خوب خوب !
    تاریخ : دوشنبه 05 مرداد 1394یک انرژی مثبت قشنگ از سهراب سپهری
    تاریخ : دوشنبه 05 مرداد 1394زندگی در لحظه
    تاریخ : دوشنبه 05 مرداد 1394آموزنده
    تاریخ : دوشنبه 05 مرداد 1394تغییر نگاه به زندگی
    تاریخ : یکشنبه 04 مرداد 1394احترام
    تاریخ : یکشنبه 04 مرداد 1394همه چیز در زندگی گذرا و موقتی است.
    تاریخ : یکشنبه 04 مرداد 1394اصل ۷۰ به ۳۰ چیست؟
    تاریخ : یکشنبه 04 مرداد 1394نامه ای سرگشاده به والدین لطفا با من بازی کنید
    تاریخ : یکشنبه 04 مرداد 1394سگ قاسم خان
    تاریخ : یکشنبه 04 مرداد 1394ماهواره یا خانه خراب کن

    درباره ما

    حکمت و حکایت
    گاهی نمی توان به كتابی بیان نمود / حرفی كه یك حكایت كوتاه می زند

    آخرين ارسال هاي تالار گفتمان

    کمی طاقت داشته باشید...
    عنوان پاسخ بازدید توسط
    1 1076 admin
    3 285 admin
    1 306 admin
    4 218 admin
    0 182 admin

    تبلیغات

    درخت سختی ها

    نجاری که برای بازسازی خانه مزرعه استخدام کرده بودم ، اولین روز سخت کاریش راتمام کرده بود. تایر پنچر ماشینش باعث شده بود یک ساعت از زمان کار را از دست بدهد و حالا ماشین قدیمی اش استارت نمى زد. من او را به خانه رساندم و او تمام راه در سکوت سنگینی فرو رفته بود. وقتی رسیدیم او مرا دعوت کرد تا خانواده اش را ببینم. همانطور که ما به سمت در پیش می رفتیم ، او در کنار یک درخت کوچک ایستاد و نوک شاخه های درخت را با دستانش لمس کرد. با باز شدن در حالش كاملاً تغيير كرد. صورتش غرق لبخند بود. هر دو کودکش را بغل کرد و سپس همسرش را بوسید. سپس من را تا ماشینم همراهی کرد.وقتى از كنار درخت مى گذشتيم از روى كنجكاوى در مورد آنچه كه قبل از ورود به خانه ديده بودم ، پرسيدم. و او اين چنين جواب داد: "آن درخت سختيها و مشكلات من است.مى دانم كه سختيها و مشكلات كارى اجتناب ناپذيرند ولى آنها به داخل خانه و همسر و فرزندانم تعلق ندارند. به همين دليل هر شب مشكلات و سختيها را به درخت مى آويزم و صبح آنها را بر مى دارم." سپس با لبخند اضافه كرد: "جالب اينكه ، وقتى صبح براى برداشتن مشكلات و سختيهايم از خانه بيرون مى آيم تعدادشان از آنچه شب پيش آويخته بودم كمتر است."

    LIKE UNLIKE

    طولانی ترین عملیات هوایی جهان

    تیمسار خلبان خلیلی، طی یک موقعیت اضطراری و اعلام آلرت و اسکرامبل ( آژیر) در ساعت 4 صبح روز 14 بهمن ماه سال 1366 برای دفاع از تاسیسات نفتی در خلیج فارس و برای مقابله با جنگنده های میراژ اف1 تازه خریداری شده توسط عراق، با اف14 خود به پرواز در می آید. بقیه در ادامه مطلب

    LIKE UNLIKE

    معجزه فلفل قرمز

    آیا ماده ای را سراغ دارید که در کمتر از یک دقیقه شما را از مرگ برهاند؟  بقیه در ادامه مطلب

    LIKE UNLIKE

    ناز را می کشیم

    . چه جالب است! ناز را می کشیم؛ آه را می کشیم؛ انتظار را می کشیم؛ فریاد را می کشیم؛ درد را می کشیم؛ ولی بعد از این همه سال، آنقدر نقاش خوبی نشده ایم که بتوانیم دست بکشیم! .... " از هر انچه آزارمان میدهد" .... ديروز قصد داشتم دست اتفاق را بگيرم تا نيفتد! اما امروز فهميدم که اتفاق خواهد افتاد ...! اين ما هستيم که نبايد با او بيفتيم ...! "روزگارتان پر از اتفاقهای قشنگ"

    LIKE UNLIKE

    آدم‌ها همدیگر را پیدا می کنند

    آدم‌ها همدیگر را پیدا می کنند.. حتی از فاصله های دور... از انتهای افق‌های دور و نزدیک.. انگار جایی نوشته بود که اینها باید کنار هم باشند.. یک روزی .. یک جایی که باید ، برخورد میکنند.. میشوند همدم، میشوند دوست، میشوند رفیق.. اصلا میشوند جان شیرین... مهرشان به دل هم می افتد.. حرفهایشان میشود آرامش... خنده هایشان، کلامشان می نشیند روی طاقچه دلتان.. نباشند دلتنگشان میشوی.. هی همدیگر را مرور می کنید.. ازهم خاطره می سازید.. مدام گوش بزنگ آمدن هم هستید.. ویادتان باشد.. حضور هیچکس اتفاقی نیست در لحظه هایتان.. از قبل پیش بینی شده است که باید باشد!! قدر این لحظه ها و این آدم ها را بدانید...!!

    LIKE UNLIKE

    سخت می گذرد

    چقد زیبااست. . . . .از شيخ بهايي پرسيدند: "سخت ميگذرد" چه بايد کرد؟ گفت: خودت که ميگويي سخت "ميگذرد" سخت که "نميماند"! پس خدارو شکر که "مي گذرد" و "نميماند" ديروزت خوب يا بد "گذشت" و امروز روز ديگري است... قدري شادي با خود به خانه ببر... راه خانه ات را که ياد گرفت فردا با پاي خودش مي آيد را

    LIKE UNLIKE

    اگر تیم فوتبال مدرسه بود

    ﺍﮔﺮ ﻓﻮﺗﺒﺎﻝ ﯾﮏ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺑﻮﺩ . . . ﻣﺪﯾﺮ ﻣﺪﺭﺳﻪ : ﺳﺮ ﺍﻟﮑﺲ ﻓﺮﮔﻮﺳﻦ ﻣﻌﺎﻭﻥ : ﮐﺎپلو معلم اقتصاد: کارلو آنجلوتی ﻣﻌﻠﻢ ﺭﯾﺎﺿﯽ : ﯾﻮﺭﮔﻦ ﮐﻠﻮﺏ ﻣﻌﻠﻢ ﺷﯿﻤﯽ : ﻟﻮﯾﺲ ﻓﻦ ﺧﺎﻝ ﻣﻌﻠﻢ ﻓﻠﺴﻔﻪ ﻭ ﻣﻨﻄﻖ : ﭘﭗ ﮔﻮﺍﺭﺩﯾﻮﻻ ﻣﻌﻠﻢ ﺑﻬﺪﺍﺷﺖ : ﺧﻮﺯﻩ ﻣﻮﺭﯾﻨﯿﻮ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﺑﺎﺯﯼ ﮔﻮﺵ : ﻧﯿﻤﺎﺭ شاگرد اول کلاس: مسی ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ممتازی ﮐﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﺣﻘﺶ ﻧﻤﺮﻩ ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ :ﺭﻭﻧﺎﻟﺪﻭ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯﯼ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﮐﻤﮏ ﻣﯿﮑﻨﻪ : ﺗﻮﻧﯽ ﮐﺮﻭﺱ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﺑﺎ ﺍﺳﺘﻌﺪﺍﺩ : ﺭﻭﻧﺎﻟﺪﯾﻨﯿﻮ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯﯼ ﮐﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﺪﺍﺩ ﻫﺎﺵ ﺭﻭ ﮔﺎﺯ ﻣﯿﮕﯿﺮﻩ : ﺳﻮﺍﺭﺯ! ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯﯼ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻌﻠﻢ ﺗﻮ ﺩﺭﺱ ﺩﺍﺩﻥ ﮐﻤﮏ ﻣﯿﮑﻨﻪ : ﮊﺍﻭﯼ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯﯼ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻣﻌﻠﻢ ﺑﺎﻫﻮﺷﺘﺮﻩ : ﭘﯿﺮﻟﻮ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯﯼ ﮐﻪ ﻧﻘﺎﺷﯿﺶ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺑﻬﺘﺮﻩ : ﺍﯾﻨﯿﺴﺘﺎ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯﺍﻥ ﺷﺮ ﮐﻼﺱ : ﭘﭙﻪ ، دیگو کاستا ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯﯼ ﮐﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺍﺯ ﮐﻼﺱ ﻣﯿﻨﺪﺍﺯﻧﺶ ﺑﯿﺮﻭﻥ :ﺭﺍﻣﻮﺱ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯﯼ ﮐﻪ ﺗﻮﮐﻼﺱ ﻭﻗﺖ ﺭﻭ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﯿﺪﻩ : ﻓﺮﻧﺎﻧﺪﻭ ﺗﻮﺭﺱ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯﯼ ﮐﻪ ﻫﻮﺍﺳﺶ ﺑﻪ ﮐﻼﺱ ﻫﺴﺖ : ﻧﻮﯾﺮ ﺧﻮﺷﺘﯿﭗ ﮐﻼﺱ : ﺩﯾﻮﯾﺪ ﺑﮑﻬﺎﻡ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯﯼ ﮐﻪ ﺍﺯ ﮐﻨﺘﺮﻝ ﺧﺎﺭﺟﻪ : ﺑﺎﻟﻮﺗﻠﯽ!! . ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯﯼ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺳﺎﻝ ﺗﻮ ﯾﻪ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺍﯾﻪ : ابراهیموویچ دانش آموزایی که هی اجازه میگیرن برن دستشویی:شیث و نصرتی!

    LIKE UNLIKE

    یعقوب لیث

    یعقوب لیث صفاری؛ پادشاه سلسله صفاریان و نخستین شهریار ایرانی پس از اسلام ؛ شبی هرچه کرد ؛ خوابش نبرد. غلامان را گفت حکمأ به کسی ظلم شده؛ او را بیابید . پس از کمی جست و جو ؛ غلامان بازگشتند و گفتند سلطان به سلامت باشد؛ دادخواهی نیافتیم اما سلطان را دوباره خواب نیامد ؛ پس خود برخواست و با جامه مبدل؛ از قصر بیرون شد ؛ در پشت قصر و ناله ای شنید که خدایا ! یعقوب هم اینک به خوشی در قصر خویش نشسته و در نزدیک قصرش اینچنین ستم میشود ؛ سلطان گفت؛ چه میگویی؟ اینک من یعقوبم و از پی تو آمده ام . بگو ماجرا چیست؟ آن مرد گفت : یکی از خواص تو که نامش را نمیدانم؛ شبها به خانه من می آید و به زور ؛ زن من را مورد آزار و اذیت قرار میدهد . سلطان گفت : اکنون کجاست؟ مرد گفت: شاید رفته باشد ؛ شاه گفت : هرگاه آمد؛مرا خبر کن و آن مرد را به نگهبان قصر؛معرفی کرد و گفت هرزمان این مرد ؛ مرا خواست؛ به من برسانیدش حتی اگر در نماز باشم . شب بعد ؛ باز همان شخص به خانه آن مرد بینوا رفت ؛ مرد مظلوم به سرای سلطان شتافت . یعقوب لیث سیستانی؛ با شمشیر برهنه به راه افتاد؛ در نزدیکی خانه صدای عیش مرد را شنید ؛ دستور داد تا چراغها و آتشدانها را خاموش کنند آنگاه ظالم را با شمشیر کشت . پس از آن دستور داد تا چراغ افروزند و در صورت کشته نگریست ؛ پس در دم سر به سجده نهاد ، آنگاه صاحب خانه را گفت قدری نان بیاورید که بسیار گرسنه ام . صاحبخانه گفت : پادشاهی چون تو؛ چگونه به نان درویشی چون من قناعت توان کردن؟ شاه گفت:هرچه هست؛بیاور. مرد؛پاره ای نان آورد و سبب خاموش و روشن کردن چراغ و سجده و نان خواستن سلطان را پرسید ؛ سلطان گفت: آن شب که از ماجرای تو آگاه شدم؛ با خود اندیشیدم در زمان سلطنت من ؛ کسی جرأت این کار را ندارد مگر یکی از فرزندانم ؛ پس گفتم چراغ را خاموش کن تا محبت پدری؛مانع اجرای عدالت نشود ؛ چراغ که روشن شد ؛ دیدم بیگانه است؛پس سجده شکر گذاشتم . اما غذا خواستنم از این رو بود که از آن شب که از چنین ظلمی در سرزمین خود آگاه شدم؛ با پروردگار خود پیمان بستم لب به آب و غذا نزنم تا داد تو را از آن ستمگر بستانم . از آن ساعت تا به حال چیزی نخورده ام . . . گر به دولت برسی ؛ مست نگردی ؛ مردی گر به ذلت برسی ؛ پست نگردی ؛ مردی اهل عالم همه بازیچه دست هوسند گر تو بازیچه این دست نگردی ؛ مردی ...

    LIKE UNLIKE

    طنز پارتی

    روش مصاحبه استخدام درایران با پارتی یارو:سلام حال شما چطوره؟ متقاضی:خوبم مرسی دایی جان سلام رسوند یارو:سلامت باشن رفتی خونه سلام ویژه بهشون برسون،شما هم فردا بیا سرکار از الان استخدامید روش مصاحبه استخدام درایران بدون پارتی یارو: تو هواپیما نشستی 30تا آجر داری یکیشو انداختی پایین چندتا موند؟ متقاضی: 29تا یارو: خب سه روش گذاشتن ی فیل رو تو یخچال بگو متقاضی: اول یخچالو بازمیکنیم دوم فیلو میذاریم سوم دریخچالو میبندیم یارو: چهارروش گذاشتن یک زرافه رو تو یخچال بگو متقاضی: اول دریخچالو بازمیکنیم دوم فیلو ازیخچال درمیاریم سوم زرافه رومیذاریم چهارم در یخچالو میبندیم یارو: سلطان جنگل کیه؟ متقاضی: شیر یارو: خب شیر براخودش جشن تولد گرفته همه حیوانات رو دعوت کرده،یکی نرفته کی نرفته؟ متقاضی: زرافه نرفته چون تویخچاله یارو: یه پیرزن میخاد ازیه رودخونه کم عمق رد شه چطور ازمیان تمساح ها رد شه؟ متقاضی: خیلی راحت رد میشه،چون تمساحها رفتن جشن تولد شیر یارو: پیره زنه درحال عبور افتاد مرد چرا مرد؟ متقاضی: نمیدونم شاید غرق شد یارو: نه اون آجرکه انداختی ازهواپیما پایین خورد تو سرش متاسفم شما رد شدی.ف

    LIKE UNLIKE

    99 سکه

    پادشاهی دیدکه خدمتکارش بسیار شاد است.از او علت شاد بودنش را پرسید؟! خدمتکار گفت : قربان همسر و فرزندی دارم و غذایی برای خوردن و لباسی برای پوشیدن چراراضى و شاد نباشم؟ !! . پادشاه موضوع را به وزیر گفت . وزیر هم گفت: قربان چون او عضو گروه ۹۹ نیست بدان جهت شاد است ! پادشاه پرسید گروه ۹۹ دیگر چیست؟ وزیر گفت : قربان یک کیسه برنج را با ۹۹ سکه طلا جلو خانه وی قرار دهید.، و چنین هم شد . خدمتکار وقتی به خانه برگشت با دیدن کیسه وسکه ها بسیار شادشد و شروع به شمردن کرد ، ۹۹ سکه ؟؟!!؟ او بارها شمرد و تعجب کرد که چرا۱۰۰ تا نیست؟ !! همه جا را زیر و رو کرد ولی اثری از یک سکه نبود ! او ناراحت شد و تصمیم گرفت از فردا بیشتر کار کند تا یک سکه طلای دیگر پس انداز کند ، او از صبح تا شب کار میکرد،و دیگر خوشحال نبود... وزیر هم که با پادشاه او را زیر نظر داشت گفت : قربان او اکنون عضو گروه ۹۹ است و اعضای این گرو کسانیند که زیاد دارند اما راضی نیستند. خوشبختی در سه جمله است: تجربه از دیروز ، استفاده از امروز، امید به فردا ولی ما با سه جمله دیگر زندگی را تباه میکنیم: حسرت دیروز ، اتلاف امروز ، ترس از فردا امیدوارم 99یی نباشیم

    LIKE UNLIKE

    زندگی

    برای خندیدن وقت بگذارید ... زیرا موسیقی قلب شماست برای گریه کردن وقت بگذارید ... زیرا نشانه یک قلب بزرگ است. برای خواندن کتاب وقت بگذارید ... زیرا منبع کسب دانش و رشد کردن است. برای رؤیا پردازی وقت بگذارید ... زیرا سرچشمه شادی است. برای فکر کردن وقت بگذارید ... زیرا کلید رسیدن به موفقیت است. برای كودكانه بازی کردن وقت بگذارید ... زیرا یاد آور شادابی دوران کودکی است. برای گوش کردن وقت بگذارید ... زیرا نیروی هوش است. برای زندگی کردن وقت بگذارید ... زیرا زمان به سرعت می گذرد و هرگز باز نمی گردد. مأموریت ما در زندگی « بدون مشکل زیستن » نیست، « با انگیزه زیستن » است...

    LIKE UNLIKE

    بخشی از صحبتهای شهید بهشتی

     از پلکان حرام که نمی‌شود به بام سعادت حلال رسید.

    گفتند حالا که «مرگ بر شاه» همه‌گیر شده؛ شعا ر جدید بدیم. «شاه زنازاده است، خمینی آزاده است». آشفته شده‌بود. گفت: رضاخان ازدواج کرده، این شعار حرام است. از پلکان حرام که نمی‌شود به بام سعادت حلال رسید.
    بقیه در ادامه مطلب

    LIKE UNLIKE

    زندگی کن

    من زندگی خودم را میکنم و برایم مهم نیست چگونه قضاوت میشوم. چاقم،لاغرم،قد بلندم،کوتاه قدم،سفیدم،سبزه ام همه به خودم مربوط است. مهم بودن یا نبودن رو فراموش کن. روزنامه ی روز شنبه زباله ی روز یکشنبه است. زندگی کن به شيوه خودت با قوانين خودت با باورها و ايمان قلبی خودت. مردم دلشان می خواهد موضوعی برای گفتگو داشته باشند. برايشان فرقی نمی کند چگونه هستی هر جور که باشی حرفی برای گفتن دارند. شاد باش و از زندگی لذت ببر چه انتظاری از مردم داری؟ آنها حتی پشت سر خدا هم حرف میزنند! اگر خواستی چیزی را پنهان کنی لای یک کتاب بگذار! این ملت کتاب نمیخوانند...
     احمد شاملو

    LIKE UNLIKE

    مکالمه شوهر روستایی با تلفن بیمارستان

    مکالمه شوهر روستایی با تلفن بیمارستان برای همسر مریض از لحظه ای که در یکی از اتاق های بیمارستان بستری شده بودم، زن و شوهری در تخت روبروی من مناقشه بی پایانی را ادامه می دادند. زن می خواست از بیمارستان مرخص شود و شوهرش می‌خواست او همان جا بماند.

    LIKE UNLIKE

    ﯾﮏ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻋﺠﯿﺐ ﻭ ﺁﻣﻮﺯﻧﺪﻩ

     ﺭﻭﺯﻯ ﻣﺮﺩﻯ ﺑﺎ ﺯﻥ ﺧﻮﺩ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﻏﺬﺍ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻏﺬﺍ ﻣﺮﻍ ﺑﺮﯾﺎﻥ ﺑﻮﺩ، ﺳﺎﺋﻠﻰ ﺑﺮ ﺩﺭﺏ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﻇﻬﺎﺭ ﺣﺎﺟﺖ ﮐﺮﺩ، ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﺤﺮﻭﻡ ﮐﺮﺩ ﻭ ﭼﯿﺰﻯ ﻧﺪﺍﺩ، ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺪّﺗﻰ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﺑﺮ ﺍﻭ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﻭ ﺛﺮﻭﺕ ﻭ ﺩﺍﺭﺍﯾﻰ ﺍﺵ ﺍﺯ ﺑﯿﻦ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺯﻥ ﺭﺍ ﻧﯿﺰ ﻃﻼﻕ ﺩﺍﺩ . ﺯﻥ ﺑﺎ ﻣﺮﺩ ﺩﯾﮕﺮﻯ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻧﻤﻮﺩ . ﺍﺯ ﺍﺗﻔﺎﻗﺎﺕ ﻋﺠﯿﺐ ﺁﻥ ﮐﻪ
    بقیه در ادامه مطلب

    LIKE UNLIKE

    فهرست صد جاي ايران كه قبل از مرگ بايد ديد،

    فهرست صد جاي ايران كه قبل از مرگ بايد ديد، به انتخاب گروه كارشناسي مجله جهانگردان:
    1. تخت جمشید
    2. پاسارگاد
    3. حافظیه و سعدیه
    بقیه در ادامه مطلب

    LIKE UNLIKE

    خراش هايي از جنس عشق

    روزي پسرکي لباس هايش را درآورد و داخل درياچه نزديک خانه شان شيرجه زد. مادرش از پنجره نگاهش ميکرد و از شادي کودکش لذت مي برد. ناگهان تمساحي را ديد که به آرامی به پسرش نزدیک ميشد. وحشت زده به سمت درياچه دويد و فريادکنان،پسرش را صدا زد. تمساح با يک چرخش،پاهاي کودک را به دهان گرفت
    بقیه در ادامه مطلب

    LIKE UNLIKE

    رفاقت

    پیشکش میکنم "عشق " و "رفاقت" و "مهربانی" را به همه کسانی که ، از دل شکستن بیزارند و در تمنای آنند که دلی را بدست آورند .. آنانکه می خواهند در زندگی ، پل باشند نه دیوار آنانکه همیشه یکرنگند ، نه هزار رنگ آنانکه در سختیها ، یار و نگرانت هستند نه بی خیالت آنانکه با خود رحمت می آورند ، نه زحمت پس روز و روزگارتان سرشار و آکنده ، از "عشق" و "رفاقت" و "مهربانی" باد.

    LIKE UNLIKE

    تفاوت ديدگاهها

    پسرک جلوي خانمي را ميگيرد و با التماس ميگويد : خانم، تو رو خدا يه شاخه گل بخريد زن در حالي که گل را از دستش ميگرفت نگاه پسرک را روي کفش هايش حس کرد! پسرک گفت، زيباست، چه کفش هاي قشنگي داريد ! زن لبخندي زد و با غرور گفت : بله، برادرم برايم خريده است، دوست داشتي جاي من بودي ؟ پسرک بي هيچ درنگي محکم گفت : نه، ولي دوست داشتم جاي برادرت بودم، تا من هم براي خواهرم کفش ميخريدم … " تفاوت ديدگاهها!

    LIKE UNLIKE

    مشكل روشنفكري نسل ما

     يك هموطن متولد 1327 مینویسد: ﻣﻦ ﻣﺘﻮﻟﺪ ﺷﺪم و ﭘﺎ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺗﺎ ﻓﺮﺩا ﺭﺍ ﺑﺴﺎﺯم. ﺩﺑﺴﺘﺎﻥ ﺭﻓﺘﻢ ﻣﺪﯾﺮ ﺩﺑﺴﺘﺎﻥ ﻣﺎ ﺗﻮﺩﻩ ﺍﯼ ﺑﻮﺩ! ﻧﺎﻇﻤﺶ ﻣﺼﺪﻗﯽ ﺑﻮﺩ! ﻣﻌﻠﻤﻢ ﻓﺪﺍﺋﯽ ﺍﺳﻼﻡ ﺑﻮﺩ! ﺑﻪ ﺩﺑﯿﺮﺳﺘﺎﻥ ﺭﻓﺘﻢ ﻣﺪﯾﺮ ﻣﺎ ﻋﻀﻮ ﻧﻬﻀﺖ ﺁﺯﺍﺩﯼ ﺑﻮﺩ! ﻧﺎﻇﻤﺶ ﺗﻮﺩﻩ ﺍﯼ ﺑﻮﺩ ﺩﺑﯿﺮ ﺍﺩﺑﯿﺎﺕ ﻣﺎ میگفت ﺣﯿﻒ ﮐﻪ ﻣﯿﺮﺯﺍ ﮐﻮﭼﮏ ﺧﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﯾﻦ ﺑﯽ ﭘﺪﺭﺍﻥ ﮐﺸﺘﻨﺪ! ﺑﻘﯿﻪ ﺩﺑﯿﺮﺍﻥ ﻫﻢ ﯾﺎ ﭼﺮﯾﮏ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﯾﺎ ﻓﺪﺍﺋﯽ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﯾﺎ ﻣﯿﮕﻔﺘند ﺣﯿﻒ ﮐﻪ ﻣﺼﺪﻕ ﺩﺭ ﺗﺒﻌﯿﺪ ﺍﺳﺖ !! ﻣﻦ ﺑﻪ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺭﻓﺘﻢ
    بقیه در ادامه مطلب

    LIKE UNLIKE

    ليست صفحات

    تعداد صفحات : 45

    مطالب پربازدید

    ورود کاربران


    » رمز عبور را فراموش کردم ؟

    عضويت سريع

    نام کاربری :
    رمز عبور :
    تکرار رمز :
    موبایل :
    ایمیل :
    نام اصلی :
    کد امنیتی :
     
    کد امنیتی
     
    بارگزاری مجدد