آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
|
موضوعات
آمار
امکانات جانبی
جدید ترین مطالب
درباره ما
|
مستي ما مستي از هر جـام نیست
مست گشتن کار هر بـد نـام نیست
ما ز جـام دوست، مستي مي کنیم
خویش را فـارغ ز هستي مي کنیم
مي، پلیـــدی را ز سر بیـرون کند
عشق را در جـام دل، افزون کند
چون که ما مستیم و از هستي تهي
کي شود هستي، به مستي منتهي؟
مست، یعني: عاشقي بي قید و بند
فـــارغ از بود و نبود و چون و چند؟
چون و چند از ابلهـــي آید میـــان
در طریق عاشقي کي ميتـــوان؟
مست بود و فکـــر هستي داشتن
کـــوه غـــم را از میان ، برداشتن
کــي بُــوَد کـــار حساب و هندسه؟
کــي چنین درسي بود در مدرسه؟
عاشقي را خود جهــان دیگــریست
منطق عاشق همــان پیغمــبریست
عشق بر عاشق دهـــد ، دستور را
عقـــل، کي فهمـد چنین منظور را
تا نگـــردی عاشق از این ماجـــرا
کـــي تواني کرد درک نکته هـــا؟
فهـم عاقل را به عاشق، راه نیست
هرچه گویم باز میگویي که چیست؟
بایـــد اول ، تـــرک هشیاری کني
عشق را در خویشتن جاری کني
هر زمان گشتي تو مست جام عشق
خویش را انــداختـــي در دام عشق
آن زمان شاید بدانـــي عشق چیست
چون کني درک یکـــي را از دویست
زيباترين متن سال به انتخاب اساتيد دانشكده ادبيات دانشگاه تهران :
گاهى خودت رامثل یک کتاب ورق بزن،
انتهای بعضی فکرهایت " نقطه" بگذار که بدانی باید همانجا تمامشان کنی.
بین بعضی حرفهايت "کاما" بگذار که بدانی باید با کمی تامل ادایشان کنی .
پس از بعضی رفتارهایت هم "علامت تعجب" و آخر برخی عادت هایت نیز علامت "سوال" بگذار .
تا فرصت ویرایش هست... خودت را هر چند شب یکبار ورق بزن...
حتی بعضی از عقایدت را حذف کن ... اما بعضی را پر رنگ...
هرگز هیچ روز زندگیت را سرزنش نکن !
روز خوب به تو شادی میدهد،
روز بد به تو تجربه،
و بدترین روز به تو درس میدهد ...!
فصلها برای درختان هر سال تکرار میشود،
اما فصلهای زندگی انسان تکرار شدنی نیست ...
تولد ... کودکی ... جوانی... پیری و دیگر هیچ ...
تنها زمانی صبور خواهی شد که صبر را یک قدرت بدانی نه یک ضعف!
آنچه ویرانمان میکند، روزگار نیست،
حوصله کوچک و آرزوهای بزرگ است ...!
ﻓﺮﯾﺪﻭﻥ ﻣﺸﯿﺮﯼ ﺷﻌﺮﯼ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ " ﺑﯽ ﺗﻮ ﻣﻬﺘﺎﺏ ﺷﺒﯽ ﺑﺎﺯ ﺍﺯ ﺁﻥ ﮐﻮﭼﻪ ﮔﺬﺷﺘﻢ "...
و ﺧﺎﻧﻢ ﻫﻤﺎ ﻣﯿﺮﺍﻓﺸﺎﺭ ﺩﺭ ﺟﻮﺍﺑﺶ ﺳﺮﻭﺩ :
ﺑﯽ ﺗﻮ ﻣﻦ ﺯﻧﺪﻩ ﻧﻤﺎﻧﻢ ...
ﺑﯽ ﺗﻮ ﻃﻮﻓﺎﻥ ﺯﺩﻩﯼ ﺩﺷﺖ ﺟﻨﻮﻧﻢ
ﺻﯿﺪ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺑﻪ ﺧﻮﻧﻢ
ﺗﻮ ﭼﻪ ﺳﺎﻥ ﻣﯽﮔﺬﺭﯼ ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺍﻧﺪﻭﻩ ﺩﺭﻭﻧﻢ؟
*
ﺑﯽ ﻣﻦ ﺍﺯ ﮐﻮﭼﻪ ﮔﺬﺭ ﮐﺮﺩﯼ ﻭ ﺭﻓﺘﯽ
ﺑﯽ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺷﻬﺮ ﺳﻔﺮ ﮐﺮﺩﯼ ﻭ ﺭﻓﺘﯽ
ﻗﻄﺮﻩﺍﯼ ﺍﺷﮏ ﺩﺭﺧﺸﯿﺪ ﺑﻪ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺳﯿﺎﻫﻢ
ﺗﺎ ﺧﻢ ﮐﻮﭼﻪ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺗﻮ ﻟﻐﺰﯾﺪ ﻧﮕﺎﻫﻢ
ﺗﻮ ﻧﺪﯾﺪﯼ .
ﻧﮕﻬﺖ ﻫﯿﭻ ﻧﯿﻔﺘﺎﺩ ﺑﻪ ﺭﺍﻫﯽ ﮐﻪ ﮔﺬﺷﺘﯽ
ﭼﻮﻥ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺒﺴﺘﻢ،
ﺩﮔﺮ ﺍﺯ ﭘﺎﯼ ﻧﺸﺴﺘﻢ
ﮔﻮﯾﯿﺎ ﺯﻟﺰﻟﻪ ﺍﻣﺪ،
ﮔﻮﯾﯿﺎ ﺧﺎﻧﻪ ﻓﺮﻭ ﺭﯾﺨﺖ ﺳﺮ ﻣﻦ
*
ﺑﯽ ﺗﻮ ﻣﻦ ﺩﺭ ﻫﻤﻪﯼ ﺷﻬﺮ ﻏﺮﯾﺒﻢ
ﺑﯽ ﺗﻮ ﮐﺲ ﻧﺸﻨﻮﺩ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺩﻝ ﺑﺸﮑﺴﺘﻪ ﺻﺪﺍﯾﯽ
ﺑﺮﻧﺨﯿﺰﺩ ﺩﮔﺮ ﺍﺯ ﻣﺮﻏﮏ ﭘﺮﺑﺴﺘﻪ ﻧﻮﺍﯾﯽ
ﺗﻮ ﻫﻤﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻧﺒﻮﺩﯼ
ﺗﻮ ﻫﻤﻪ ﺷﻌﺮ ﻭ ﺳﺮﻭﺩﯼ
ﭼﻪ ﮔﺮﯾﺰﯼ ﺯ ﺑﺮ ﻣﻦ؟
ﮐﻪ ﺯ ﮐﻮﯾﺖ ﻧﮕﺮﯾﺰﻡ
ﮔﺮ ﺑﻤﯿﺮﻡ ﺯ ﻏﻢ ﺩﻝ،
ﺑﻪ ﺗﻮ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﺴﺘﯿﺰﻡ
ﻣﻦ ﻭ ﯾﮏ ﻟﺤﻈﻪ ﺟﺪﺍﯾﯽ؟
ﻧﺘﻮﺍﻧﻢ ﻧﺘﻮﺍﻧﻢ
ﺑﯽ ﺗﻮ ﻣﻦ ﺯﻧﺪﻩ ﻧﻤﺎﻧﻢ .
من عاشق امروزم...
دیروز را که نمیتوانم جان دوباره ببخشم،
برای همیشه دیروزم گذشته است،
تمام شده است،
همه ناکامیها،شادیها،پیروزیهای دیروزم از بین رفته اند،
چه ناتوانم که نمیتوانم به دیروزم برگردم،
رفت که رفت همه ی گذشته ام،
اما امیدی هست،
از دیروزم درس می گیرم،
تا امروزم را بسازم،
من عاشق امروزم...
امروز،همین حالا،این لحظه،
نمیگذارم فردا نگرانم کند،
شاید هیچ وقت فردایی نداشته باشم،
شادیها، موفقیتها،لبخندهای فردا نباید ذوق زده ام کند ، مشکلات، نا امیدیها و اشکهای فردا که از راه نرسیده تا نگرانش شوم،
من عاشق امروزم...
تنها هدیه خداوند
خداوند در سوره "تین"(انجیر) به این میوه قسم خورده است و دانشمندان دینپژوه میگویند، احتمالاً علت آن است که انجیر، یکی از میوههای همه چیز تمام است و کلکسیونی از املاح و ویتامینها دارد؛لذا مورد توجه خاص قرآن قرار گرفته است.
اما این سوگند، ویژگی ظریف دیگری هم در بر دارد که موجب مسلمان شدن یک تیم تحقیقاتی ژاپنی شده است.قصه از اینجا شروع شد که یک گروه پژوهشی ژاپنی، در بین مواد خوراکی به دنبال منبع پروتئین خاصی بودند که به میزان کم، درمغز انسان و حیوانات تولید میشود.این پروتئین، کاهش دهنده کلسترول خون ومسئول تقویت قلب و شجاعت انسان است و بازتولیدش بعد از ۶۰ سالگی تعطیل میشود.
ژاپنیها فهمیدند این ماده فقط در انجیر و زیتون موجود است و برای تأمین آن، باید انجیر و زیتون را به نسبت یک به هفت مصرف کرد. یعنی ۷ زیتون و ۱ انجیر !بعد از ارائه این نتیجه یکی از قرآن پژوهان مصری نامهای به این تیم تحقیقاتی مینویسد و اعلام میکند که در قرآن، خداوند به انجیر و زیتون در کنار هم قسم خورده.
نام انجیر فقط یک بار و نام زیتون نیز هفت بار .در قرآن آمده است.
هنگامی که لیلی و مجنون ده ساله بودند، روزی مجنون در مکتب خانه پشت سر لیلی نشسته بود . استاد سوالی را از لیلی پرسید ، لیلی جوابی نداد ، مجنون از پشت سر آهسته جواب را در گوش لیلی گفت، اما لیلی هیچ نگفت . استاد دوباره سوال خود را پرسید و باز مجنون در گوش لیلی و باز لیلی هیچ نگفت و بعد از بار سوم ،استاد لیلی را خواند و چوب را بر پای لیلی بست و او را فلک کرد . لیلی گریه نکرد و هیچ نگفت. بعد از کلاس ، لیلی با پای کبود لنگ لنگ قدم بر می داشت که مجنون عصبانی دستش را بر بازوی لیلی زد و گفت: دیوانه ، مگر کر بودی که آنچه را به تو گفتم نشنیدی یا لال که به استاد نگفتی . لیلی اشکش در آمد و دوید و رفت .
استاد که شاهد این منظره بود پیش رفت و گوش مجنون را کشید و گفت : لیلی نه کر بود و نه لال ، از عشق شنیدن دوباره صدای تو ، فلک را تحمل کرد و دم بر نیاورد ،
اما از ضربه اهسته دست تو اشکش در آمد ، من اگر او را به فلک بستم استادش بودم و حق تنبیه او را داشتم ،
اما تو عشق او بودی و هیچ حقی برای سرزنش کردنش نداشتی . مجنون کاش می فهمیدی که لیلی کر شد تا تو باز گویی...
خورشید که باشی...
هر روز می آیی و هر روز میروی ،
منظم و دقیق
کسی قَدرت را نمی داند
در حضورت سایه بانی جستجو می کنند
سایه را می پسندند و بر تو ترجیح می دهند
با آنکه تمام وجود و هستِ آن سایه از توست
تمام زندگی شان را از تو دارند،
اما از تو روی بر می تابند...!
ولی ماه که باشی ...
یک شب هستی و یک شب نیستی
یک روز کاملی و یک روز ناقص
همه شیفته ات می شوند،
برایت می سرایند، عزیز می شوی
حال آنکه ماه هم ،
نور و زیباییش را از خورشید دارد...!
خورشید باش...
حتی اگر همه تو را نخواهند
باز هم خورشید باش
معدنِ نور معدنِ بخشش...
اجازه بده تا همگان فکر کنند
تکراری بودن وظیفه توست
اما باز هم خورشید باش
تک و منحصر به فرد...!
دختر کوچولوی ملوس دو تا سیب در دو دست داشت. در این موقع مادرش وارد اطاق شد. چشمش به دو دست او افتاد. گفت، "یکی از سیباتو به من میدی؟" دخترک نگاهی خیره به مادرش انداخت و نگاهی به این سیب و سپس آن سیب. اندکی اندیشید. سپس یک گاز بر این سیب زد و گازی به آن سیب. لبخند روی لبان مادرش ماسید. سیمایش داد میزد که چقدر از دخترکش نومید شده است. امّا، دخترک لحظهای بعد یکی از سیبهای گاز زده را به طرف مادر گرفت و گفت، "بیا مامان این سیب شیرینتره!" مادر خشکش زد. چه اندیشهای به ذهن خود راه داده بود و دخترکش در چه اندیشه بود.
هر قدر باتجربه باشید، در هر مقامی که باشید، هر قدر خود را دانشمند بدانید، قضاوت خود را اندکی به تأخیر اندازید و بگذارید طرف مقابل شما فرصتی برای توضیح داشته باشد. شرمنده ایم از قضاوتهای نابجائی که کردیم و دلهائی که شکستیم و پلهائی که خراب کردیم..
توي مبل فرو رفته بودم و يكي از مجلات مدي كه زنم هميشه مي خرد نگاه مي كردم.چه مانكن هايي چقدر زيبا و شكيل و تمنا بر انگيز!
زنم داشت با گلدان شمعداني كه هميشه گوشه ي اتاق است ور مي رفت.شاخه هاي اضافي را مي گرفت و بر گهاي اضافه را جدا مي كرد.از ديدن اندام گرد وقلمبه اش لبخندي گوشه ي لبم پيدا شد؛از مقايسه او با دختر هاي توي مجله،خنده ام گرفته بود.
زنم آنچنان سريع برگشت و نگاهم كرد كه فرصت نكردم لبخندم را جمع و جور كنم.
گلدان شمعداني را برداشت روبرويم ايستاد گفت:"نگاه كن!
اين گلها هيچ شكل رزهاي تازه اي نيستند كه ديروز خريده ام.من عاشق عطر و بوي رز هستم؛جوان،نو رسته،خوشبو و با طراوت.گلهاي شمعداني هرگز به زيبايي و شادابي آنها نيستند.
اما مي داني تفاوتشان چيست؟
در ريشه هايي كه تو خاكند.
رز ها ريشه ندارند دوروزي به اتاق صفا مي دهند وبعد پژمرده ميشوند،
ولي اين شمعداني ها ريشه در خاك دارند.سعي مي كنند هميشه صفا بخش اتاقمان باشند."
چرخي زد و روي يك صندلي راحتي نشست.
كنارش رفتم و گونه اش را بوسيدم.اين لذت بخش ترين بوسه اي بود كه به گونه يك گل شمعداني زدم.
دكتر صدر الدين الهي
رحمان نصر اصفهانی
عاشقم.....
اهل همین کوچه ی بن بست کناری ،
که تو از پنجره اش پای به قلب منِ دیوانه نهادی ،
تو کجا ؟
کوچه کجا ؟
پنجره ی باز کجا ؟
من کجا ؟
عشق کجا؟
طاقتِ آغاز کجا ؟
تو به لبخند و نگاهی ،
منِ دلداده به آهی ،
بنشستیم
تو در قلب و
منِ خسته به چاهی......
گُنه از کیست ؟
از آن پنجره ی باز ؟
از آن لحظه ی آغاز ؟
از آن چشمِ گنه کار ؟
از آن لحظه ی دیدار ؟
کاش می شد گُنهِ پنجره و لحظه و چشمت ،
همه بر دوش بگیرم
جای آن یک شب مهتاب ،
تو را یک نظر از کوچه ی عشاق ببینم..
به كسي كينه نگيريد
دل بي كينه قشنگ است
به همه مهر بورزيد
به خدا مهر قشنگ است
دست هر رهگذري را بفشاريد به گرمي
بوسه هم حس قشنگي است
بوسه بر دست پدر
بوسه بر گونه مادر
لحظه حادثه بوسه قشنگ است
بفشاريد به آغوش عزيزان
پدر و مادر و فرزند
به خدا گرمي آغوش قشنگ است
نزنيد سنگ به گنجشك
پر گنجشك قشنگ است
پر پروانه ببوسيد
پر پروانه قشنگ است
نسترن را بشناسيد
ياس را لمس كنيد
به خدا لاله قشنگ است
همه جا مست بخنديد
همه جا عشق بورزيد
سينه با عشق قشنگ است
بشناسيد خدا را
هر کجا یاد خدا هست
سقف آن خانه قشنگ است...
ﺳﮓ ﺍﯾﻨﺠﻮﺭﯼ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﻪ:
ﺍﯾﻦ ﺁﺩﻡِ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻏﺬﺍ ﻣﯿﺪﻩ, ﻧﺎﺯﻡ ﻣﯿﮑﻨﻪ , ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺩﺍﺭﻩ , ﺣﺘﻤﺎّ ﺧﺪﺍﺳﺖ!
اما.....
یه گربه اینجوری فکر میکنه:
این آدمه به من غذا میده؛ نازم میکنه ؛ دوستم داره ؛ حتما من خدام!
به این میگن
" گربه صفتی "....!
حکایت بعضی آدماس . . .
من به خودم قول میدهم که ... آنقدر قوی باشم که هیچ چیز نتواند آرامش ذهنم را برهم زند .
هرکسی را که میبینم با او از سلامتی ، خوشبختی و توانگری صحبت کنم .
کاری کنم که دوستانم احساس کنند گوهر ارزشمندی در درون آنهاست
تنها به بهترینها بیندیشم ، تنها برای رسیدن به بهترینها کار کنم و تنها انتظار بهترینها را داشته باشم .
درست به همان اندازه که مشتاق موفقیت خود هستم ، مشتاق موفقیت دیگران نیز باشم .
من به خودم قول میدهم که ... اشتباهات گذشته را فراموش کنم و تمرکزم را روی دستاوردهای بزرگ آینده بگذارم .
همیشه سیمایی بشاش داشته باشم و به هر آفریده ی زنده ای که میبینم لبخند ببخشم .
آن قدر روی رشد خود وقت بگذارم که دیگر وقتی برای انتقاد از دیگران نداشته باشم .
آن قدر آزاده باشم که فرصتی به نگرانی ، آن قدربلند نظر که فرصتی به خشم ، آن قدر قوی که فرصتی به ترس و آن قدر خوشبخت که فرصتی به بدبختی ندهم.
تصورم از خود نیک باشد و این را به جهان اعلام کنم ؛ نه با صدای بلند ، بلکه با کردار نیک .
با این اعتقاد زندگی کنم که کل جهان طرف من است ؛ مادامیکه به آن بهترینی که در در وجودم است ، وفادار بمانم.
چه آسان تماشاگر سبقت ثانیههاییم؛
و به عبورشان میخندیم!
چه آسان لحظهها را به کام هم تلخ میکنیم ؛
و چه ارزان میفروشیم لذت با هم بودن را!
چه زود دیر میشود
و نمیدانیم که؛ فردا میآید
شاید ما نباشیم....
سلام یادمان باشد...........
بخشش را "بخش کنیم".
محبت را "پخش کنیم" .
غضب "پریشانی" است.
نهایتش "پشیمانی" است .
شکیبایی؛بر هر "دعوایی"، "دواست".
هر چه "بضاعتمان" کمتراست؛
"قضاوتمان" بیشتر است.
با "خویشتنداری" ؛
"خویشاوند داری" کنيم.
به "خشم" ؛"چشم" نگوییم .
سوء تفاهم، "تیر خطایی"است؛
که از "گمان" رها می شود.
انسان "خوشرو" ؛
گل "خوشبو" است.
"دوست داشتن" را
"دوست بدارییم".
از" تنفر " ؛"متنفر"باشیم.
به "مهربانی" ؛ "مهر" بورزیم.
با "آشتی"؛ "آشتی" کنیم.
و از "جدایی"؛"جدا "باشیم.
ﺍﮔﺮ ﻗﻄﺮﻩ ﺍﯼ ﺁﺏ ﺩﺭﻭﻥ ﺩﺭﯾﺎﭼﻪ ﺍﯼ ﺑﯿﻔﺘﺪ، ﻫﯿﭻ ﺍﺛﺮﯼ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻧﻤﯽ ﻣﺎﻧﺪ ...
ﺍﻣﺎ ﺍﮔﺮ ﻫﻤﯿﻦ ﻗﻄﺮﻩ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺑﺮﮔﯽ ﺍﻓﺘﺪ، ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺁﻥ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺭﺧﺸﯿﺪ ...
ﭘﺲ، ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻣﮑﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﻨﯿﺪ ﺗﺎ ﺑﺪﺭﺧﺸﻴﺪ ....
ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﺗﻮﺳﻂ ﮐﻔﺶ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﭘﻮﺷﯿﺪﻩ ﺍﯾﻢ، ﺭﻗﻢ ﻧﻤﻴﺨﻮﺭﺩ، ﺑﻠﮑﻪ ﺑﻪ ﻗﺪﻡ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺮ ﻣﯽ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﻭﺍﺑﺴﺘﻪ ﺍﺳﺖ ....
ﺍﻫﺪﺍﻓﺘﺎﻥ ﺯﯾﺒﺎ
توت ها بخشنده ترین درختانند
درکمترین زمان به ثمر می نشینند . ثمرشان زیاد کال نمی ماند و زود می رسد .
قبل از آنکه دستانتان را به سمتش دراز کنید میوه هایشان را پایین ریخته اند.
اما همین میوه توت ، بیشترین هدر روی را درمیان درختان دارد.
هرسال چند تن توت هایی که در کوچه خیابان ها و حتی حیاط خانه ها جارو می شوند ؛ پای درختان ازبین می روند یا در سطل زباله ها بی استفاده می مانند.
این است نتیجه بخشندگی
بعضی وقت ها ؛وقتی بیش از حد بخشنده می شوی بلااستفاده می مانی ؛ بی ارزش و بی حرمت
مراقب باشید
وقت، عمر و ثمره مهربانی هایتان را چطور به چه کسانی می بخشید ؟
بعضی توت هایتان را نگه دارید ؛ برای ادمهای قدرشناس و....
چون این ادمهایی که من دیدم خیلی فراموشکارند . نمی بینند خیلی چیزها را یا اگرهم دیدند زود فراموش می کنند.
نگران از خشکیدن توت هایتان نباشید . همین توت ها وقتی خشک می شوند تازه جان می گیرند.
آنوقت جان می دهند برای فنجانی چای.
زندگی آموزگار سختگیریست.
به من آموخت که به بضاعت قضاوت کنم و گرنه دنیا تمام تلاشش را خواهد کرد تا به قضاوت بی بضاعتان قرار گیرم و به من ثابت خواهد کرد در تاریکی همه ما شبیه به هم هستیم و چشمی برای قضاوت کردن یکدیگر نخواهیم داشت!
احساس تاسف می کنم برای تمام نا ادمهایی که با چشمهایشان قضاوت می کنند.
حس نمی کنند!!!!
درک نمی کنند !!!!
نمی چشند!!!!
فقط می بینند!!!!
و متهم می کنند!!!
خدایا به ناآدمهایت بیاموز تو خدایی نه آنها تا دست از خدایی کردنشان بردارند.
جوانی موبایلش رو کنار قرآن جا گذاشت و رفت بیرون از منزل وفرصتی برای گفتگو بین قرآن وموبایل فراهم شد..
موبایل:این اولین بار است که منو فراموش میکنه
قرآن : منو همیشه فراموش میکنه
موبایل: من همیشه با اون حرف میزنم ،اونم با من
قرآن:منم همیشه بااون حرف میزنه ولی گوش نمیده
موبایل:آخه من خاصیت پیام دادن و پیام گرفتن دارم..
قرآن:من کلا پیام و بشارت دارم وعده های زیبا دادم ولی بازم منو فراموش میکنه
موبایل:از من امواج و مطالب زیادی خارج میشه که ممکنه به عقل انسان ضرر بزنه ولی با این همه ضررباز هم منو ترک نمیکنه..
قرآن:من طبیب روحها و نفسها و جسم ها هستم با این همه درمان ،از من دوری میکنه
موبایل:از کیفیت من پیش دوستاش تعریف میکنه
قرآن:من بزرگترین مصدر کیفیت هستم ولی روش نمیشه از من پیش دوستاش تعریف کنه..
جوان از بیرون اومد که موبایلشو برداره
موبایل: با اجازه شما ،اومد منو ببره،من که گفتم بدون من نمیتونه زندگی کنه....
ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺭﺍ ﺑﺎﯾﺪ ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﮐﺮﺩ ﺗﺎ ﺧﻮﺏ ﺷﻨﺎﺧﺖ !
ﺁﻧﭽﻪ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺩﺭ ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺑﺮﻭﺯ ﻣﯽ ﺩﻫﻨﺪ ... ﻣﯿﺰﺍﻥ ﻣﻨطﻖ ﺷﺎﻥ ... ﻣﯿﺰﺍﻥ ﺍﺩﺏ ﺷﺎﻥ... ﻣﯿﺰﺍﻥ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺭﻭﺣﺸﺎﻥ ... ﻣﯿﺰﺍﻥ ﺷﻌﻮﺭ ﺷﺎﻥ ... ﻣﯿﺰﺍﻥ ﻣﻌﺮﻓﺖ ﺷﺎﻥ ﻭ ﺣﺘﯽ ﻣﯿﺰﺍﻥ ﻣﻬﺮ ﻭ ﻣﺤﺒﺖ ﺷﺎﻥ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ .
ﮔﺎﻫﯽ ﺩﯾﺪﻩ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺍﻓﺮﺍﺩ ، ﻣﺎﺩﺍﻡ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺑﺮ ﻭﻓﻖ ﻣﺮﺍﺩ ﺍﺳﺖ ، ﭼﻨﺎﻥ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﻭ ﻣﻮﺩﺏ ﻭ ﻓﺮﻭﺗﻦ ﺍﻧﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮﺷﺎﻥ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻓﺮﻭﻣﺎﯾﮕﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ !!!
ﻭﻟﯽ ﮐﺎﻓﯿﺴﺖ ﺑﻪ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﻭ ﯾﺎ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﻭ ﯾﺎ ﺍﻧﺘﻘﺎﺩﯼ ﻭ ﯾﺎ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﻧﺎ ﺧﻮﺷﺎﯾﻨﺪﯼ ﺭﻧﺠﯿﺪﻩ ﺷﻮﻧﺪ . ﺣﺎﻻ ﺗﺎﺯﻩ ﺁﻥ ﺭﻭﯼ ﻧﺎﻣﺒﺎﺭﮎ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﯽ ﻧﻤﺎﯾﺎﻧﻨﺪ ... !
ﺩﯾﮕﺮ ﻧﻪ ﺍﺩﺏ ﻣﯽ ﺷﻨﺎﺳﻨﺪ ﻭ ﻧﻪ ﻣﺮﺍﻡ ﻭ ﻧﻪ ﻣﻌﺮﻓﺖ ﻭ ﻧﻪ ﻣﺤﺒﺖ !
ﺍﺯ اﯾﻦ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺑﺮﺣﺬﺭ ﺑﺎﺷﯿﺪ !
ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﻣﻼﯾﻤﺖ ﺍﻫﻞ ﺍﺩﺏ ﻭ ﻣﻬﺮ ﻭ ﻣﺤﺒﺖ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﺎ ﮐﻤﺘﺮﯾﻦ ﻧﺎﻣﻼﯾﻤﺖ ها ﺭﻡ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺍﻧﺴﺎﻧﯿﺘﺶ ﮔﻢ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ، ﺷﺎﯾﺴﺘﻪ ﺩﻭﺳﺘﯽ ﭘﺎﯾﺪﺍﺭ ﻧﯿﺴﺖ !
ﺍﯾﻦ ﻫﺎ ﺭﻭﺡ ﻫﺎﯼ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺩﺭﺩ ﺍﺣﻮﺍﻟﭙﺮﺳﯽ ﻫﺎﯼ ﮔﺎﻩ ﮔﺎﻫﯽ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﻧﺪ...
ﺑﺰﺭﮔﯽ ﻭ ﻣﻌﺮﻓﺖ ﻭ ﺍﺩﺏ ﻭ ﺍﺻﺎﻟﺖ ﻭ ﻧﺠﺎﺑﺖ ﺁﺩﻣﯿﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻭﻗﺖ ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ ﺑﯿﺎﺯﻣﺎیید
ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﺑﺎﺷـﺪ، ﺑﺎ ﺷﮑﺴـﺘﻦ ﭘـﺎﯼ ﺩﯾـﮕﺮﺍﻥ، ﻣـﺎ ﺑﻬﺘـﺮ ﺭﺍﻩ ﻧﺨـﻮﺍﻫﯿﻢ ﺭﻓــﺖ!
ﮐﺎﺵ ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﺑﻤﺎﻧﺪ ﺑﺎ ﺷﮑﺴﺘﻦ ﺩﻝ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻣﺎ خوشبخت ﺗﺮ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﯾﻢ...
ﮐﺎﺵ ﺑﺪﺍﻧﯿﻢ ﺍﮔﺮ ﺩﻟﯿﻞ ﺍﺷﮏ ﮐﺴﯽ ﺷﻮﯾﻢ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺎ ﺍﻭ ﻃﺮﻑ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ ﺑﺎﺧﺪﺍﯼ ﺍﻭ ﻃﺮﻓﯿﻢ...
ﻭ اين ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻮﺩن است که زيباست
درخت نخل درخت عجیبی است، خوزستانی ها می دانند که چه می گویم،
تو گویی این درخت نبات نیست، چیزی شبیه به آدمیزاد است و بی جهت نیست که واحد شمارش آن هم چون آدمیان نفر است.
نخل تنها درختی است که اگر سرش راقطع کنی می میرد بر خلاف همه درختها که سرشان را که می زنی بار و برگشان بیشتر هم می شود، اما نخل نه، سرش را که قطع کردی می میرد، مهم نیست ریشه اش در خاک سالم باشد، نخلِ بی سر می میرد.
این را اولین بار از دکتر کریم مجتهدی استاد فلسفه دانشگاه تهران آموختم، پیرمرد همیشه می گویدفرهنگ مثل درخت نخل است، مهم نیست ریشه ات هزاران سال در خاک تاریخ است مهم این است که سرت هم سالم باشد یعنی نمود فرهنگی امروز جامعه ات هم سالم باشد، اگر فرهنگ امروز جامعه ای بیمار شد آن فرهنگ می میرد ولو هزاران سال ریشه داشته باشد، وقتی از این گوشه دنیا به آن جامعه و مردمان نگاه می کنم به گمانم سر این نخل را بریده اند...
ﺑﻪ ﺭﺍﺳﺘﯽ ﮐﻪ ﭼﻘﺪﺭ ﺷﺒﯿﻪﺍﻧﺪ ﺑﻪ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ؛
ﻋﻄﺮﻫﺎ ﻭ ﺁﺩﻡﻫﺎ
ﻫﺮﮐﺪﺍﻡ ﺑﺎ ﺑﻮﯾﯽ ﻣﺘﻔﺎﻭﺕ :
ﮔﺮﻡ
ﺗﻠﺦ
ﺷﯿﺮﯾﻦ
ﺳﺮﺩ
ﻣﯽﮔﻮﯾﻨﺪ ﻋﻄﺮ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺩﻭﺭ ﮐﻪ ﺑﺰﻧﯽ ﺑﻮﯾﺶ ﻣﺎﻧﺪﮔﺎﺭﺗﺮ ﻣﯽﺷﻮﺩ.
ﺭﺍﺳﺖ ﮔﻔﺘﻪﺍﻧﺪ
ﺁﺩﻡﻫﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﺪﺍﺭﯼ ﻣﺎﻧﺪﻧﯽﺗﺮﻧﺪ
ﮔﻮﯾﯽ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﻧﺰﺩﯾﮑﯽ ﻟﻄﻒ ﻣﺎﻧﺪﻥ ﺭﺍ ﮐﻢ ﻣﯽﮐﻨﺪ
هر سکوتی نشانه ضعف نیست: دانشجویی می گفت : یکی از استادان مرد ما ساعت دخترانه می بسته و این باعث خنده دانشجویان می شد تا اینکه ......... برامون مشخص شد اون ساعت تنها دخترش بود که طی سانحه ای اونو از دست داده بود،
دلهایی هستند که درد می کشند اما دم نمی زنند. همیشه سکوت شخص ، دلیل بر عدم قدرت او بر جواب دادنش نیست....... خیلی ها هستند که سکوت می کنند تا کسی را جریحه دار نکنند.
خیلی ها هم هنگام عصبانیت سکوت اختیار می کنند تا کسی را از دست ندهند.
و می ماند سکوت بزرگ....... اون هم سکوت شماست ، تا خودت و رفتارت را ترقی دهی، هیچکس تو این دنیا از فشارهای زندگی در امان نخواهد بود .
پس سپاس :کسانی را که قبل از پوزش ، ما را معذور میدانند و سپاس : کسانی را که حال ما را درک میکنند ، قبل از اینکه ما آنرا شرح دهیم و سپاس : کسانی را که با همه عیبهایمان ما را دوست دارند
به نام خالق زیبایی …
"بعضي آدمها دنيا رو زيبا ميکنند"؛
آدمايي که هروقت ازشون بپرسي چطوري؟ ميگن خوبم.
وقتی بهشون زنگ میزنی وبیدارشون میکنی! میگن بیداربودم !! یا میگن خوب شدزنگ زدی..
وقتي ميبينن يه گنجشک داره رو زمين غذا ميخوره راهشون روکج ميکنن که اون نپره
اگه يخ ام بزنن،دستتو ول نميکنن بزارن تو جيبشون..
ادم هايي که با صد تا غصه تو دلشون بازم صبورانه پاي درد دلات مي شينن!
همينها هستند که دنيارا جاي بهتري ميکنند؛
مثل آن راننده تاکسيي که حتي اگردر ماشينش رامحکم ببندي فقط میگه روزخوبي داشته باشي..
آدمهايي که توي اتوبوس وقتي تصادفي چشم درچشمشان ميشوي، روبرنميگردانند لبخند ميزنند وهنوز نگاه ميکنند..
دوستهايي که بدون مناسبت کادو ميخرندوميگويند اين هدیه انگارمال توبود..
آدمهايي که ازسرچهارراه، نرگس نوبرانه ميخرندو باگل ميروندخانه"
آدمهايی با پيامکهای آخرشب،
که يادشان نميرودگاهي قبل ازخواب؛
به دوستانشان يادآوري کنندکه چقدر عزيزند..
آدمهايی با پيامهای پُرمهر بي بهانه،
حتي اگربا آنهابدخلقي و بيحوصلگي کرده باشي.. "کسانيکه غم هيچکس راتاب نمياورند و تو رابه خاطرخودت ميخواهند وبامعرفتن.
اگر امروزت را آنچنان زندگي كني كه گويي نه فردايي وجود دارد براي دلهره
و نه گذشته اي براي حسرت..
اگر براي شاد بودن در پي دليل نباشي...
اگر قبل از هرچيز در دوست داشتن ها و دوست داشته شدن هايت صادق باشي...
اگر بجاي انكه وابسته باشي دلبسته باشي!!!
خوشبخت ترين خواهي بود
اگر بخشنده باشي...
در عشق
صداقت
قضاوت
خوشبخت ترين خواهي بود
اگر در همين لحظه زندگي كني
ﺗﻮ ﻏﻠﻂ ﻣﯿﮑﻨﯽ ﺍﯾﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﺩﻝ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺑﺒﺮﯼ ،
ﺳﺮ ﺧﻮﺩ ﺁﯾﻨﻪ ﺭﺍ ﻏﺮﻕ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﺑﺒﺮﯼ ،
ﻣﺮﺩﻩ ﺷﻮﺭ ﻣﻦ ِ ﻋﺎﺷﻖ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻢ ،
ﮔﻮﺭ ﺑﺎﺑﺎﯼ ﺩﻟﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﻏﻮﺍ ﺑﺒﺮﯼ ،
ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺩﺍﺩ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﮐﻪ ﮐﻨﯽ ﻣﺠﻨﻮﻧﻢ ؟
ﺑﻪ ﭼﻪ ﺣﻘﯽ ﻣﺜﻼ ﺷﻬﺮﺕ ﻟﯿﻼ ﺑﺒﺮﯼ ؟
ﺑﻪ ﻣﻦ ﺍﺻﻼ ﭼﻪ ﮐﻪ ﻣﻬﺘﺎﺑﯽ ﻭ ﻣﻮﯼ ﺗﻮ ﺑﻠﻨﺪ ؟
ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﮔﻔﺘﻪ ﻣﺮﺍ ﺗﺎ ﺷﺐ ﯾﻠﺪﺍ ﺑﺒﺮﯼ ؟
ﺑﺨﻮﺭﺩ ﺗﻮﯼ ﺳﺮﻡ ﭘﯿﮏ ﺳﻼﻣﺖ ﺑﺎﺩﺕ !
ﺁﻩ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺷﺮﺍﺑﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺑﺎﻻ ﺑﺒﺮﯼ !
ﮐﺒﮏ ﮐﻮﻫﯽ ﺧﺮﺍﻣﺎﻥ ، ﺳﺮ ﺟﺎﯾﺖ ﺑﺘﻤﺮﮒ !
ﻫﯽ ﻧﺨﻮﺍﻩ ﺍﯾﻨﻬﻤﻪ ﺻﯿﺎﺩ ﺑﻪ ﺻﺤﺮﺍ ﺑﺒﺮﯼ ،
ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺑﺎﺭ ِ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﻣﯿﺎﯾﯽ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ !
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﭘﻠﮏ ﻧﺒﻨﺪﻡ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺭﻭﯾﺎ ﺑﺒﺮﯼ !
ﻟﻌﻨﺘﯽ ، ﻋﻤﺮ ﻣﮕﺮ ﺍﺯ ﺳﺮ ﺭﺍﻩ ﺁﻭﺭﺩﻡ ؟
ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﻭﻋﺪﻩ ﯼ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﻪ ﻓﺮﺩﺍ ﺑﺒﺮﯼ ؟
ﺍﯾﻦ ﻏﺰﻝ ﻣﺎﻝ ﺗﻮ ، ﻭﺭﺩﺍﺭ ﻭ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﮔﻢ ﺷﻮ !
ﺑﻪ ﺩﺭﮎ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺕ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻧﺒﺮﯼ ﯾﺎ ﺑﺒﺮﯼ
ﻫﯿﭽﯽ ﻧﮕﯿﺪ ﺍﻋﺼﺎﺑﺶ ﺧﺮﺍﺑﻪ
اروپا: موفقیت مدیر بر اساس پیشرفت مجموعه تحت مدیریتش سنجیده میشود
ایران: موفقیت مدیر سنجیده نمیشود، خود مدیر بودن نشانه موفقیت است
اروپا: مدیران بعضی وقتها استعفا میدهند
ایران: عشق به خدمت مانع از استعفا میشود
اروپا: افراد از مشاغل پایین شروع میکنند و به تدریج ممکن است مدیر شوند
ایران: افراد مادرزادی مدیر هستند و اولین شغلشان در بیست سالگی مدیریت بزرگترين هاي کشور است
اروپا: برای یک پست مدیریت، دنبال مدیر میگردند
ایران: برای یک فرد، دنبال پست مدیریت میگردند و در صورت لزوم این پست ساخته میشود
اروپا: یک کارمند ساده ممکن است سه سال بعد مدیر شود
ایران: یک کارمند ساده، سه سال بعد همان کارمند ساده است، در حالیکه مدیرش سه بار عوض شده
اروپا: اگر بخواهند از دانش و تجربه کسی حداکثر استفاده را بکنند، او را مشاور مدیریت میکنند
ایران: اگر بخواهند از کسی هیچ استفاده ای نکنند، او را مشاور مدیریت میکنند
اروپا: اگر کسی از کار برکنار شود، عذرخواهی میکند و حتی ممکن است محاکمه شود
ایران: اگر کسی از کار برکنار شود، طی مراسم باشکوهی از او تقدیر میشود و پست مدیریت جدید میگیرد
بزرگى با شاگردش از باغى ميگذشت.چشمشان به يک کفش کهنه افتاد شاگرد گفت گمان ميکنم اين کفشهاي کارگرى است که در اين باغ کار ميکند بيا با پنهان کردن کفشها عکس العمل کارگر را ببينيم و بعد کفشها را پس بدهيم و کمى شاد شويم!
استاد گفت چرا براى خنده خود او را ناراحت کنيم بيا کارى که ميگويم انجام بده و عکس العملش را ببين...مقدارى سکه درون ان قرار بده شاگرد هم پذيرفت و بعد از قرار دادن پول، پنهان شدند،
کارگر براى تعويض لباس به وسائل خود مراجعه کرد و همين که پا درون کفش گذاشت متوجه شيئى درون آن شد و بعد از وارسى، سکه ها را ديد،
فرياد زد خدايا شکرت خدايي که هيچ وقت بندگانت را فراموش نميکنى ميدانى که همسر مريض و فرزندان گرسنه دارم و در فکر بودم که امروز با دست خالی با چه رويي به نزد انها باز گردم و همين طور اشک ميريخت...
استاد به شاگردش گفت هميشه سعى کن براى خوشحاليت ببخشى نه ، بگیری
احمد شاملو:
زیباترین انسانهایی که دیدم چشم رنگی ها نبودند!!!
قدبلندها لب برجسته ها ، موبلندها هیچ کدام زیبا نیستند!!!
مدل های برندهای معروف زیباترین نیستند!!!
زیباترین ها فقط شبیه حرف هایشان هستند و چقدر دوست داشتنی اند
انسان هایی که شبیه به حرف هایشان هستند!!!
آنهایی که بوی انسانیت از ده متریشان به مشامت می رسد!!!
آنهایی که چایت کنارشان سرد می شود و آرامششان در وجودت رخنه می کند!!!
اگر در زندگیتان یک زیباترین دارید قدرش را بدانید....
آنها بسیار اندک اند!!!بعضی ها چهره شان خیلی معمولی است، اما آنچه در قسمت چپ سینه شان می تپد، دل نیست، اقیانوس محبت است.
بعضی ها تن صدایشان خیلی معمولی است، اما سخن که می گویند، در جادوی کلامشان غرق می شوی.
بعضی ها قد و قامتشان معمولی است، اما حضورشان طپش قلب می آورد.
بعضی ها خیلی معمولی هستند، اما همین معمولی بودنشان، از آنها جذابیتی منحصر به فرد می سازد.
یک نفر پشت دلم در می زند
عطراحساسات من پر می زند
ایستاده پشت در، درواکنم؟
خاطرات رفته را پیدا کنم؟
نه! نگو! بغض دلم گل می کند
کی هجومش را تحمل می کند
خاطرات آن دبستان یاد باد
«یاد باد آن روزگاران یاد باد»
سال اول آب بابا داشتیم
بعد از آن تصمیم کبرا داشتیم
سال سوم درس را آموختیم
چشم در چشم معلم دوختیم
یاد دهقان فداکارش به خیر
یاد موری که میازارش به خیر
«یاد دستی که درختی می نشاند
روی خاکش جوی آبی می کشاند
بعد از آن تخم چمن را روی خاک
از برای یادگاری می فشاند »
یاد آن جشن عبادت هم به خیر
یاد آن درس به نوبت هم به خیر
فصل پاییز و درختان رنگ رنگ
می زد آن صیاد طوقی را به سنگ
بو علی سینایمان مهمان نمود
درس انشا مشکلی کاسان نمود
رای گیری می شود مبصر شدیم
در صف نان ناگهان آخر شدیم
خاطرات سال سوم یاد باد
یاد آن شمع معلم یاد باد
خاطرات سال سوم زندگیست
نه !نگو که آن معلم زنده نیست!
نه! نگو! بس کن، که بغضم باز شد
گریهی ابر دلم آغاز شد
ای معلم گویمت از دل سپاس
جای پاکت در میان نور و یاس
در میان عطر رحمت زنده باش
تا ابد در قلب من پاینده باش
سید خندان: پیر مردی دانا و البته خنده رو بوده که پیشگویی او زبانزد مردم بود
فرمانیه:در گذشته املاک زمینهای این منطقه متعلق به کامران میرزا نایب السلطنه بوده و بعد از مرگ وی به عبدالحسین میرزا فرمانفرما فروخته شد
فرحزاد: این منطقه به دلیل آب و هوای فرح بخشش به این نام معروف شد
آجودانیه: متعلق به رضاخان اقبال السلطنه وزیر قورخانه ناصرالدین شاه بوده . وی ابتدا آجودان مخصوص شاه بوده
شهرک غرب : ساختمانها و معماری این منطقه مانند آمریکا بوده و بسیاری از خارجی ها اینجا سکونت داشتن
اقدسیه: نام قبلی اقدسیه (قبل از 1290 قمری) حصار ملا بوده. ناصرالین شاه زمین آن منطقه را به باغ تبدیل و برای یکی از همسرانش به نام امینه اقدس(اقدس الدوله) کاخی ساخت که به خاطر وی اقدسیه نام گرفت
جماران : زمین این منطقه متعلق به سید محمد باقر جمارانی از روحانیان معروف در زمان ناصرلدین شاه بوده
پل رومی: در واقع پل کوچکی بوده که دو سفارت روسیه و ترکیه را به هم متصل میکرد.
پدرعزیزم، من به خوبی مى فهمم که بسیار باشرف است آنکس که انسان باشد و بین آشغالها نان پیدا کند، تا آن کس که آشغال باشد و بین انسانها نان پیدا کند...!
این متن برنده جایزه beautiful life آلمان شده.
پروفسور منوچهر جعفریان، متخصص و پژوهشگر برجسته علوم تغذیه بعد از 45 سال دوری، به وطن بازگشته و حاصل یافتههای علمی و آزمایشگاهی خود را که نتیجه 25 سال تحقیق و تلاش مستمر اوست با خود آورده است.
یافتههایی که در ظاهر آنقدر سادهاند که عمل کردن به آنها شوخی به نظر میرسد.
او میگوید تغذیه صحیح عامل اصلی سلامت و عادت غذایی غلط که در میان ایرانیان تبدیل به یک فرهنگ شده، علت اصلی بیماریهاست.
بقيه در ادامه مطلب
تصور کن یک روز صبح که از خواب بیدار میشی
ببینی به جز خودت هیچ کس توی دنیا نیست و تو صاحب تمام ثروت زمین هستی
اون روز چه لباسی می پوشی؟
چه طلایی به خودت آویزون می کنی؟
با چه ماشینی گردش می کنی؟
کدوم خونه رو برای زندگی انتخاب می کنی؟
شاید یک نصفه روز از هیجان این همه ثروت به وجد بیای اما کم کم می فهمی حقیقت چیه.
وقتی هیچ کس نیست که احساستو باهاش تقسیم کنی، لباس جدیدتو ببینه.
برای ماشینت ذوق کنه، باهات بیاد گردش، کنارت غذا بخوره، همه این داشته هات برات پوچه .
دیگه رانندگی با وانت یا پورشه برات فرقی نداره...
خونه دو هزار متری با 45 متری برات یکی میشه.
طلای 24 عیار توی گردنت خوشحالت نمی کنه..
همه اسباب شادی هست اما هیچ کدومشون شادت نمی کنه چون کسی نیست که شادیتو باهاش تقسیم کنی.
اون وقته که می بینی چقدر وجود آدم ها با ارزشه چقدر هر چیزی هر چند کوچیک و ناقص با دیگران بزرگ و با ارزشه.
شاید حاضر باشی همه دنیا رو بدی اما دوباره آدم ها کنارت باشند.....
ما با احساس زنده هستیم نه با اموال.
قدر همدیگه رو بدونیم ...
مرسى كه هستین
1- پیش خدا هم که باشی،وقتی مادرت بهت زنگ میزنه باس جوابشو بدی..
حشمت فردوس-ستایش۲
2- هاردی : فردا دم آفتاب اعداممون می کنن. لورل : کاش فردا هوا ابری باشه…
3- تن تن: یه خبر خوب دارم یه خبر بد. هادوک: خبر بد چیه؟ تن تن: همش یه گلوله داریم. هادوک: و خبر خوب؟ تن تن: هنوز یه گلوله داریم!
4- چه زیبا میگه شهاب حسینى :داشتم به صدات گوش میدادم؛ حواسم به حرفات نبود!
5- گفت: خیلی میترسم!
گفتم: چرا ؟
گفت: چون از ته دل خوشحالم… این جور خوشحالی ترسناک است …
پرسیدم: آخر چرا؟
و او جواب داد: وقتی آدم این جور خوشحال باشد سرنوشت آماده است چیزی را از آدم بگیرد!
بادبادک باز – خالد حسینی
6- یه مورچه صدبارم ک دونه اش بیفته صددفعه ورش میداره…
واس چی؟!!!
واس اینک امید داره… (پسرخاله)
7- ژان رنو :تا حالا کسی و کشتی؟
دنیرو :نه، فقط یه بار با احساساته یه زن بازی کردم!…
8- خسرو شکیبایی می گفت:
بعضی وقت ها یکی طوری می سوزونتت
که هزار نفر نمیتونن خاموشت کنن،
بعضی وقت ها یکی طوری خاموشت میکنه
که هزار نفر نمیتونن روشنت کنن.
زمانه ایست که خیلی چیزها آنطوری که بود یا باید باشد نیست.
يادمان باشد،
محبت تجارت پاياپای نيست،
چرتکه نیندازيم که من چه کردم و در مقابل تو چه کردی!
بی شمار محبت کنيم،
حتی اگر به هردليلی کفه ی ترازوی ديگران سبک تربود...
اگرقرارباشدخوبی ما،وابسته به رفتاردیگران باشد..
این دیگرخوبی نیست؛بلکه معامله است...بی توقع مهربان باش
1-گر دایره ی کوزه ز گوهر سازند
از کوزه همان برون ترآود که در اوست (بابا افضل)
2-با سیه دل چه سود گفتن وعظ
نرود میخ آهنین در سنگ (سعدی)
3-شکسته بال تر زمن در میان مرغان نیست
دلم خوش است که نامم کبوتر حرم است
4-هر دم که دل به عشق دهی خوش دمی بود
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست (حافظ)
5-چنین است رسم سرای درشت
گهی پشت به زین و گهی زین به پشت (فردوسی)
6-امیدوار بُوَد آدمی به خیر کسان
مرا به خیر تو امید نیست، شر مرسان (سعدی)
7-صوفی نشود صافی تا در نکشد جامی
بسیار سفر باید ، تا پخته شود خامی
8-در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب
یا رب مباد آن که گدا معتبر شود (حافظ)
9-در محفل خود راه مده همچو منی را
افسرده دل افسرده کند انجمنی را (قائم مقام)
10-مرو به هند و بیا با خدای خویش بساز
به هر کجا که روی
آسمان همین رنگ است
11-منظر دل نیست جای صحبت اضداد
دیو چو بیرون رود فرشته در آید (حافظ)
12-زلیخا مرد از این حسرت که یوسف گشته زندانی، چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی....
پدركه باشي سردت مي شود ولي كت برشانه فرزند مي اندازي.
چهره ات خشن مي شودودلت دريايي، آرام نمي گيري تاتكه ناني بياوري
پدركه باشي،مي خواهي ولي نمي شود، نمي شودكه نمي شود. دربلندايي ازاين شهرت مشت نشدن هابرزمين مي كوبي.
پدركه باشي عصا مي خواهي ولي نمي گويي . هرروز خم ترازديروز،مقابل آينه تمرين محكم ايستادن مي كني.
پدركه باشي حساس مي شوي به هرنگاه پرحسرت فرزند به دنيا، تمام وجود خودت رامحكوم آرزوهايش مي كني!
پدرکه باشي دركتابي جايي نداري وهيچ جايي زيرپايت نيست . بي منت ازاين غريبه گي هايت مي گذري تاپدرباشي . پشت خنده هايت فقط سكوت ميكني.
پدركه باشي به جرم پدربودنت حكم هميشه دويدن را برايت مي برند ، بي هيچ اعتراضي به حكم فقط مي دوي ودرتنها يي ات نفسي تازه مي كني.
پدركه باشي پيرنمي شوي ولي يك روز بي خبرتمام مي شوي وپشت هاراخالي مي كني باتمام شدنت ، بايدحس آرامش رابعدازعمري تجربه كني.
پدركه باشي دربهشتي كه زيرپاي تونبود هم دلهره هايت را مرورمي كني.
تقدیم به تمام پدران ایران زمی
خدا به موسی فرمود: با زبانی دعا کن که با آن گناه نکرده ای تا دعایت مستجاب شود! موسی عرض کرد چگونه؟؟ خدا فرمود: به دیگران بگو برایت دعا کنند، چون تو با زبان آنها گناه نکرده ای.
عشق انها برای رسیدن به عرفان و عشق الهی بود شمس انسانی بود از جنس حقیقت ودریچه ای نو به عرفان وآنچه مولوی دربحث وخطا به دنبال آن می گشت شمس توانست مولوی را باحرفهایش دوباره متولد کند حرف هایش از جنس حقیقت بود سخنان شمس ، مولانا رابیشتر به خدایش نزدیک کرد وبه او آموخت که یافتن وقرب به حق از پای خطابه و کتاب ودرس پایی فراتر میخواهد خلاصه که شمس چشمه ای بود که هرچه از آن مینوشید شیفته تر میشد وتشنه تر .
شمس با آن همه بزرگی بهانه ای شد برای ایجاد تحولی شگرف درمولانا و بیان قصه عشق از زبان شیرین او برای عالمیان.
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﺎ ﻫﻤﻪﯼ ﻭﺳﻌﺖ ﺧﻮﯾﺶ
ﻣﺤﻔﻞ ﺳﺎﮐﺖ ﻏﻢ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻧﯿﺴﺖ
ﺣﺎﺻﻠﺶ ﺗﻦ ﺑﻪ ﺟﺰﺍ ﺩﺍﺩﻥ ﻭ ﺍﻓﺴﺮﺩﻥ ﻧﯿﺴﺖ
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻭ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻥ ﻧﯿﺴﺖ
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺟﻨﺒﺶ ﺟﺎﺭﯼ ﺷﺪﻥ ﺍﺳﺖ
ﺍﺯ ﺗﻤﺎﺷﺎﮔﺎﻫﻪ ﺁﻏﺎﺯ ﺣﯿﺎﺕ...
ﺗﺎ ﺑﻪ ﺟﺎیی ﮐﻪ ﺧﺪﺍ میخندد...
سهراب سپهری عزیز....
مطالب پربازدید
مطالب تصادفی
عضويت سريع
لینک دوستان