حکمت و حکایت - 39

حکمت و حکایت

نقشه سایت

خانه
خوراک

آمار

    آمار مطالب
    کل مطالب : 896 کل نظرات : 15 آمار کاربران
    افراد آنلاین : 3 تعداد اعضا : 23 آمار بازدید
    بازدید امروز : 1,263 بازدید دیروز : 141 ورودی امروز گوگل : 6 ورودی گوگل دیروز : 2 آي پي امروز : 108 آي پي ديروز : 60 بازدید هفته : 2,696 بازدید ماه : 5,010 بازدید سال : 20,462 بازدید کلی : 481,032 اطلاعات شما
    آی پی : 3.138.105.89 مرورگر : Safari 5.1 سیستم عامل : امروز : یکشنبه 30 اردیبهشت 1403

    آرشیو

    امکانات جانبی

    جدید ترین مطالب

    تاریخ : شنبه 16 شهریور 1398در درون خود چه دارید؟
    تاریخ : پنجشنبه 14 شهریور 1398یا ابوالفضل العباس
    تاریخ : چهارشنبه 13 شهریور 1398یا زهرا
    تاریخ : یکشنبه 10 شهریور 1398الاغ و امید
    تاریخ : پنجشنبه 15 مرداد 1394 امروز متوجه شدم که من در آینده زندگی میکنم
    تاریخ : یکشنبه 11 مرداد 1394استادى از شاگردانش پرسید: چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد می‌زنیم؟
    تاریخ : یکشنبه 11 مرداد 1394سوار تاکسی بین شهری شدم،
    تاریخ : شنبه 10 مرداد 1394خانم تهمینه میلانی در دلنوشته هایش مینویسد
    تاریخ : جمعه 09 مرداد 1394👈 فاصله حرف تا عمل
    تاریخ : جمعه 09 مرداد 1394لزوما هر چه در نت منتشر میشود نمیتواند صحیح باشد
    تاریخ : جمعه 09 مرداد 1394ﺯﻧﯽ ﻋﺎﺩﺕ ﺩﺍﺷﺖ، هر شب قبل از خواب، ﺑﺎﺑﺖ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ دارد خوشحالیهایش را بنویس
    تاریخ : جمعه 09 مرداد 1394خانه
    تاریخ : پنجشنبه 08 مرداد 1394افرادي كه انرژى مثبت دارند
    تاریخ : پنجشنبه 08 مرداد 1394شنیدن عبارت «دوستت دارم
    تاریخ : پنجشنبه 08 مرداد 1394ﮔﺮﻭﻫﯽ ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺩﺭ ﻧﺰﺩﯾﮑﯽ ﺩﻭ ﺭﯾﻞ ﺭﺍﻩ ﺁﻫﻦ، ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﺑﻮﺩﻧﺪ،
    تاریخ : پنجشنبه 08 مرداد 1394 مارلون براندو
    تاریخ : چهارشنبه 07 مرداد 1394پادشاهي تصمیم گرفت پسرش را جای خود بر تخت بنشاند
    تاریخ : چهارشنبه 07 مرداد 1394او حتی لحظه ای هم ناامید نشد
    تاریخ : چهارشنبه 07 مرداد 1394 داستان سگ باهوش و صاحب ناشکر
    تاریخ : چهارشنبه 07 مرداد 1394دختری با پدرش میخواستند از یک پل چوبی رد شوند
    تاریخ : چهارشنبه 07 مرداد 1394از لابلای پیج اینستاگرام مهراب قاسم خانی
    تاریخ : چهارشنبه 07 مرداد 1394خاطره ای از مهراب قاسم خانی در مورد سیامک انصاری
    تاریخ : چهارشنبه 07 مرداد 1394آشغال سيب
    تاریخ : چهارشنبه 07 مرداد 1394هر پادشاهي ابتدا يک نوزاد بوده
    تاریخ : سه شنبه 06 مرداد 1394هفت کلید طلایی آرامش در ارتباطات
    تاریخ : سه شنبه 06 مرداد 1394 وقتی بچه بودم کنار مادرم می‌خوابیدم
    تاریخ : سه شنبه 06 مرداد 1394 چنار عباسعلی
    تاریخ : سه شنبه 06 مرداد 1394 آسیب های انرژی منفی
    تاریخ : سه شنبه 06 مرداد 1394تا به حال شده است که با یک پرسش نا مربوط از دهان یک آشنای دورو یا حتا نزدیک
    تاریخ : دوشنبه 05 مرداد 1394تو خوبی عزیزم خوب خوب خوب !
    تاریخ : دوشنبه 05 مرداد 1394یک انرژی مثبت قشنگ از سهراب سپهری
    تاریخ : دوشنبه 05 مرداد 1394زندگی در لحظه
    تاریخ : دوشنبه 05 مرداد 1394آموزنده
    تاریخ : دوشنبه 05 مرداد 1394تغییر نگاه به زندگی
    تاریخ : یکشنبه 04 مرداد 1394احترام
    تاریخ : یکشنبه 04 مرداد 1394همه چیز در زندگی گذرا و موقتی است.
    تاریخ : یکشنبه 04 مرداد 1394اصل ۷۰ به ۳۰ چیست؟
    تاریخ : یکشنبه 04 مرداد 1394نامه ای سرگشاده به والدین لطفا با من بازی کنید
    تاریخ : یکشنبه 04 مرداد 1394سگ قاسم خان
    تاریخ : یکشنبه 04 مرداد 1394ماهواره یا خانه خراب کن

    درباره ما

    حکمت و حکایت
    گاهی نمی توان به كتابی بیان نمود / حرفی كه یك حكایت كوتاه می زند

    آخرين ارسال هاي تالار گفتمان

    کمی طاقت داشته باشید...
    عنوان پاسخ بازدید توسط
    1 1076 admin
    3 285 admin
    1 306 admin
    4 218 admin
    0 182 admin

    تبلیغات

    ﺗﻔﺎﻭﺕ ﻣﺎﺩﺭ ﻗﺪﯾﻢ ، ﻣﺎﺩﺭ ﺟﺪﯾﺪ !! طنز

    ﻣﺎﺩﺭ ﺟﺪﯾﺪ
    ﮔﻮﯾﻨﺪ ﻣﺮﺍ ﭼﻮ ﺯﺍﺩ ﻣﺎﺩﺭ
    ﺭﻭﯼ ﮐﺎﻧﺎﭘﻪ ﻟﻤﯿﺪﻥ ﺁﻣﻮﺧﺖ
    ﺷﺒﻬﺎ ﺑﺮ ﻣﺎﻫﻮﺍﺭﻩ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ
    ﺑﻨﺸﺴﺖ ﻭ ﮐﻠﯿﭗ ﺩﯾﺪﻥ ﺁﻣﻮﺧﺖ
    ﺑﺮ ﭼﻬﺮﻩ ﺳﺒﻮﺱ ﻭ ﻣﺎﺳﺖ...


    LIKE UNLIKE

    تاريخچه قمپوز در کردن !

    تاريخچه قمپوز در کردن !

    قمپوز در اصل نام توپي است که عثماني ها در سلسله جنگ هايي که با ايران داشته اند مورد استفاده قرار مي دادند.اين توپ اثر تخريبي نداشت چرا که در آن از گلوله استفاده نمي شد و فقط از باروت و پارچه هاي کهنه که با فشار درون لوله توپ جاي مي دادند تشکيل شده بود.هدف از استفاده آن ايجاد رعب و وحشت در بين سپاهيان و سواران بوده است.در جنگ هاي اوليه بين ايران و عثماني اين توپ نقش اساسي در تضعيف روحيه ي سربازان ايراني داشت ولي بعد ها که دست آنها رو شد ديگر فاقد اثر اوليه بود و هر گاه صداي دلخراش اين توپ به صدا در مي آمد سپاهيان مي گفتند :نترسيد ، قمپوز در کردند!!       

     


    LIKE UNLIKE

    چگونه در کارهای منزل به زن‌مان کمک کنیم؟ طنز

     چگونه در کارهای منزل به زن‌مان کمک کنیم؟ طنز

    در خانه، مرد خوب، مرد مغرور نیست. مردی است که در کارهای منزل به همسرش کمک کند.

    اما چگونه در کارهای منزل به زن‌مان کمک کنیم؟

    ۱- در خوردن غذا با او همکاری کنید.

    ۲- کانال‌های تلویزیون را شما عوض کنید.

    ۳- موقعی که همسرتان مشغول تمیز کردن زمین و جارو کردن است، پایتان را بلند کنید که زیر پایتان را نیز جارو بکشد.

    ۴- با آواز خواندن در حمام، موجبات شادی همسر دلبندتان را فراهم آورید.

    ۵- وقتی همسرتان در آشپزخانه مشغول پخت غذاست، گاهی به آشپزخانه سرزده و با ناخونک‌زدن به غذا به او در پخت غذای خوشمزه‌تر و لذیذتر مشاوره دهید.

    ۷- برای هر بار آب خوردن، یک لیوان بردارید و در آن آب بخورید تا همسر شما بهانه‌ی کافی برای آب‌بازی داشته باشد.

    ۸- موقع پاک کردن سبزی، زن‌تان را تنها بگذارید تا بتواند در آرامش و با تمرکز، سبزی‌ها رو پاک کند.

    من از همین‌جا از همه‌ی آقایونی که اینقدر تو خونه به خانوماشون کمک می‌کنند، تشکر می‌کنم.

    رسانه باشید و نشر دهید تا همه‌ی مردان به وظایف خود آشنا شوند.

    نخند! منتشر کننده این پیام باش.


    LIKE UNLIKE

    مشکل ما کجاست ؟ انتقادی

    مشکل ما کجاست ؟ انتقادی

    مشکل ما کجاست ؟ 
                   
    ﻧﺰﺩﯾﮏ ٣٨ ﺳﺎﻟﻪ ﻫﻤﻪ ﺟﻮﺭ ﺩﻋﺎ ﻭ ﻋﺰﺍ ﺩﺍﺭﯼ ﻭ ﻧﺎﻟﻪ ﻭ ﻧﻔﺮﯾﻦ ﮐﺮﺩﯾﻢ؛

    ٨ ﺳﺎﻝ ﺑﺎ ﻧﺼﻒ ﺩﻧﯿﺎ ﺟﻨﮕﯿﺪﯾﻢ؛

    15 ﺳﺎﻟﻪ ﺩﺭ ﺗﺤﺮﯾﻢ ﺍﺯ ﻧﺎﺧﻨﮕﯿﺮ


    LIKE UNLIKE

    دوست شدن با بعضی ها!

    دوست شدن با بعضی ها!

    ﺩﻭﺱ ﺷﺪﻥ ﺑﺎ ﺑﻌﻀﯿﺎ
    ﻣﺜﻪ ﺑﺴﺘﻦ ﺍﺷـــﺘﺒﺎﻫﯽ ﺩﮐﻤﻪ ﻫﺎﯼ ﻟﺒﺎﺳﻪ !
    ﺗﺎ ﺑﻪ ﺁﺧﺮﺵ ﻧــﺮﺳﯽ
    ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻧﻤﯿﺸﯽ ﺍﺷـــــــــﺘﺒﺎﻩﮐﺮﺩﯼ ...!!


    LIKE UNLIKE

    خدای گرگ ها

    خدای گرگ ها

    نانوایی شلوغ بود و چوپان،مدام این‌پا و آن‌پا می‌کرد،نانوا به او گفت:چرا اینقدر نگرانی؟گفت:گوسفندانم را رها کرده‌ام و آمده‌ام نان بخرم،می‌ترسم گرگ‌ها شکمشان را پاره کنند!نانوا گفت:چرا گوسفندانت را به خدا نسپرده‌ای؟گفت:سپرده‌ام،اما او خدای«گرگها»هم هست!!!


    LIKE UNLIKE

    یک کیلو آهن و یک کیلو پنبه، جک

    یک کیلو آهن و یک کیلو پنبه، جک


    روزی نیوتن در محضر هردمبیل خان نشسته بود.
    هردمبیل خان از ایشان پرسید :
    شنیده ام شما گفتید : یک کیلو آهن و یک کیلو پنبه وزن برابر دارند؟؟؟ :|
    نیوتن گفت : بله همین طور است.
    هردمبیل خان گفت یک کیلو پنبه و یک کیلو آهن آوردند .
    اول پنبه را به سر نیوتن زد سپس آهن را به سر نیوتن زد!!! :|
    نیوتن از درد نالید. هردمبیل خان گفت :
    حالا کدام سنگینتر بود!!!!
    نیوتن از گفته خود پشیمان شد و فوراً به دین اسلام گرويد!!!!
    و در هَردَمبَلِستان مشغول دامداری شد!!!!


    LIKE UNLIKE

    ﻣﺘﻮﺍﺿﻊ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﭘﯿﺮﺍﻣﻮﻧﻤﺎﻥ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﻢ،داستان جالب

    ﻣﺘﻮﺍﺿﻊ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﭘﯿﺮﺍﻣﻮﻧﻤﺎﻥ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﻢ،داستان جالب

     ﻣﺮﺩﯼ ﺩﺭ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﺗﻮﺯﯾﻊ ﮔﻮﺷﺖ ﮐﺎﺭ ﻣﯽﮐﺮﺩ. ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﺮﮐﺸﯽ ﺑﻪ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺩﺭ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﺑﺴﺘﻪ ﺷﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺩﺭ ﺩﺍﺧﻞ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﮔﯿﺮ ﺍﻓﺘﺎﺩ. ﺁﺧﺮ ﻭﻗﺖ ﮐﺎﺭﯼ ﺑﻮﺩ . ﺑﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺍﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺟﯿﻎ ﺩﺍﺩ ﮐﺮﺩ ﺗﺎ ﺑﻠﮑﻪ ﮐﺴﯽ ﺻﺪﺍﯾﺶ ﺭﺍ ﺑﺸﻨﻮﺩ ﻭ ﻧﺠﺎﺗﺶ ﺑﺪﻫﺪ ﻭﻟﯽ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﮔﯿﺮ ﺍﻓﺘﺎﺩﻧﺶ ﺩﺭ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﻧﺸﺪ . ﺑﻌﺪ ﺍﺯ 5 ﺳﺎﻋﺖ، ﻣﺮﺩ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻣﺮﮒ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻧﮕﻬﺒﺎﻥ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﺩﺭ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﻣﺮﺩ ﺭﺍ ﻧﺠﺎﺕ ﺩﺍﺩ . ﺍﻭ ﺍﺯ ﻧﮕﻬﺒﺎﻥ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﮐﻪ ﭼﻄﻮﺭﺷﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﺳﺮ ﺯدی؟
    ﻧﮕﻬﺒﺎﻥ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ : ‏«ﻣﻦ 35 ﺳﺎﻝ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﯽﮐﻨﻢ ﻭ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺑﻪ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﻣﯽﺁﯾﻨﺪ ﻭ ﻣﯽﺭﻭﻧﺪ . ﻭﻟﯽ ﺗﻮ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﻌﺪﻭﺩ ﮐﺎﺭﮔﺮﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﯽ ﮐﻪ ﻣﻮﻗﻊ ﻭﺭﻭﺩ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺳﻼﻡ ﻭ ﺍﺣﻮﺍﻟﭙﺮﺳﯽ ﻣﯽﮐﻨﯽ ﻭ ﻣﻮﻗﻊ ﺧﺮﻭﺝ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽ ﻣﯽﮐﻨﯽ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺧﺎﺭﺝ ﻣﯽﺷﻮﯼ . ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺯ ﮐﺎﺭﮔﺮﻫﺎ ﺑﺎ ﻣﺎ ﻃﻮﺭﯼ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ. ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻫﻢ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﻗﺒﻞ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺳﻼﻡ ﮐﺮﺩﯼ ﻭﻟﯽ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﺸﻨﯿﺪﻡ . ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﯾﺎﻓﺘﻦ ﺗﻮ ﺑﻪ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﺳﺮﯼ ﺑﺰﻧﻢ . ﻣﻦ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺍﺣﻮﺍﻟﭙﺮﺳﯽ ﻫﺮ ﺭﻭﺯﻩ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﻢ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺗﻮ ﻣﻦ ﻫﻢ ﮐﺴﯽ ﻫﺴﺘﻢ ﻭ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﻡ .‏»
    ﻣﺘﻮﺍﺿﻊ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﭘﯿﺮﺍﻣﻮﻧﻤﺎﻥ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﻢ


    LIKE UNLIKE

    باهم…باهم…

    باهم…باهم…

    دانشجویی میگفت :
    یک روز استاد دانشگاه به هر کدام از دانشجویان کلاس یک بادکنک باد شده و یک سوزن داد و گفت یک دقیقه فرصت دارید بادکنکهای یکدیگر را بترکانید هرکس بعد از یکدقیقه بادکنکش را سالم تحویل داد برنده است.
     مسابقه شر وع و بعداز یکدقیقه من و چهار نفر دیگه با بادکنک سالم برنده شدیم.
    سپس استاد رو به دانشجویان کرد و گفت :من همین مسابقه را در کلاس دیگری برپا کردم و همه کلاس برنده شدند زیرا هیچکس بادکنک دیگری را نترکاند چراکه قرار بود بعداز یک دقیقه هرکس بادکنکش سالم ماند برنده باشد که اینچنین هم شد.!
     ما انسانها دراین جامعه رقیب یکدیگر نیستیم و قرار نیست ما برنده باشیم و دیگران بازنده.
     قرار نیست خوشبختی خود را با تخریب دیگران تضمین کنیم.
     میتوانیم باهم بخوریم.باهم رانندگی کنیم. باهم شاد باشیم. باهم…باهم…
     پس چرا بادکنک دیگری را بترکانیم؟
     بیاییم حداقل در رانندگی کردنمان تجدید نظر کنیم. چنانچه شایسته دانستید به اشتراک بگذارید شاید انتشارش بر جامعه ای تاثیر گذار باشید.


    LIKE UNLIKE

    مطالب زیبایی درباره ژاپن :

    مطالب زیبایی درباره ژاپن  :

    🔹یک: دانش آموزان همراه  هر روز به مدت ربع ساعت به نظافت مدرسه می پردازند و این کار باعث تربیت نسلی متواضع و حریص بر نظافت می گردد.
    🔸دو: هر شهروند ژاپنی که سگ داشته باشد، همیشه کیف


    LIKE UNLIKE

    پوست کلفت ترین انسانهای کره زمین چه کسانی هستند؟طنز

    پوست کلفت ترین انسانهای کره زمین چه کسانی هستند؟طنز

    پوست کلفت ترین انسانهای کره زمین چه کسانی هستند؟







    آفرین!
    ایرانی ها
    آب نیترات دار
    نان جوش شیرین دار
    برنج آرسنیک دار
    سبزیجات با فاضلاب
    میوه ها با کود شیمیایی و  سموم دز بالا
    لبنیات با وایتکس و روغن پالم
    گوشت تاریخ مصرف گذشته
    مرغ هورمونی
    آلودگی هوا
    پارازیت
    پراید
    سقوط هواپیما
    و ...
     خداییش این ها را به کرگدن می دادن تا حالا نسلش منقرض میشد!!


    LIKE UNLIKE

    تدبیر،داستان جالب

    تدبیر،داستان جالب

    یک پیرمرد بازنشسته، خانه جدیدی در نزدیکی یک دبیرستان خرید.

    یکی دو هفته اول همه چیز به خوبی و در آرامش پیش میرفت تا این که مدرسه ها باز شد.

    در اولین روز مدرسه، پس از تعطیلی کلاس‌ها سه تا پسر بچه در خیابان راه افتادند و در حالی که بلند، بلند با هم حرف می زدند، هر چیزی را که در خیابان افتاده بود شوت می‌کردند و سر و صدای عجیبی راه انداختند...

    این کار هر روز تکرار می شد و آسایش پیرمرد کاملاً مختل شده بود.

    این بود که تصمیم گرفت کاری بکند.

    روز بعد که مدرسه تعطیل شد، دنبال بچه ها رفت و آنها را صدا کرد و به آنها گفت:

    بچه ها شما خیلی بامزه هستید و من از این که می‌بینم شما اینقدر نشاط جوانی دارید خیلی خوشحالم.

    من هم که به سن شما بودم همین کار را می‌کردم و حالا می خواهم لطفی در حق من بکنید !

    من روزی 1000 تومن به هر کدام از شما می دهم که بیایید اینجا، و همین کارها را بکنید !!!

    بچه ها خوشحال شدند و به کارشان ادامه دادند.

    تا آن که چند روز بعد، پیرمرد دوباره به سراغشان آمد و گفت:

    ببینید بچه ها متأسفانه در محاسبه حقوق بازنشستگی من اشتباه شده و من نمی‌تونم روزی 100 تومن بیشتر بهتون بدم. از نظر شما اشکالی نداره؟

    بچه ها گفتند: 100 تومن؟ اگه فکر می‌کنی ما به خاطر روزی فقط 100 تومن حاضریم اینهمه بطری نوشابه و چیزهای دیگه رو شوت کنیم، کور خوندی. ما نیستیم !!!

    و از آن پس پیرمرد با آرامش در خانه جدیدش به زندگی ادامه داد


    LIKE UNLIKE

    چوپانى به مقام وزارت رسید!!داستان جالب

    چوپانى به مقام وزارت رسید!!داستان جالب

    چوپانى به مقام وزارت رسید. هر روز بامداد بر مى خاست و كلید بر مى داشت و درب خانه پیشین خود باز مى كرد و ساعتى را در خانه چوپانى خود مى گذراند. سپس از آنجا بیرون مى آمد و به نزد امیر مى رفت.شاه را خبر دادند كه وزیر هر روز صبح به خلوتى مى رود و هیچ كس را از كار او آگاهى نیست. امیر را میل بر آن شد تا بداند كه در آن خانه چیست. روزى ناگاه از پس وزیر بدان خانه در آمد. وزیر را دید كه پوستین چوپانى بر تن كرده و عصاى چوپانان به دست گرفته و آواز چوپانى مى خواند.امیر گفت: اى وزیر ! این چیست كه مى بینم ؟ وزیر گفت : هر روز بدین جا مى آیم تا ابتداى خویش را فراموش نكنم و به غلط نیفتم ، كه هر كه روزگار ضعف به یاد آرد ، در وقت توانگرى ، به غرور نغلتد .امیر ، انگشترى خود از انگشت بیرون كرد و گفت : بگیر و در انگشت كن ؛ تاكنون وزیر بودى، اكنون امیرى .....در آیه 5 سوره فاطر آمده است:بله ، هرکه هستی باش ،چوپان، وزیر یا وکیل، ولی توجه داشته باش :فَلَا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا .....زندگی دنیا شما را نفریبد ....


    LIKE UNLIKE

    اداره کردن یک مملکت و اداره کردن یک زن!!

    اداره کردن یک مملکت و اداره کردن یک زن!!

    روزی از میلتون، شاعر معروف انگلیسی پرسیدند: «چرا ولیعهد انگلستان می تواند در ۱۴ سالگی بر تخت سلطنت بنشیند و سلطنت کند؛ اما تا ۱۸ سال نداشته باشد نمی تواند ازدواج کند؟» میلتون گفت: «به خاطر این که اداره کردن یک مملکت از اداره کردن یک زن به مراتب آسان تر است!»


    LIKE UNLIKE

    قند و پند

    قند و پند

    ۱)از زشت رویی پرسیدند:آنروز که جمال پخش میکردند کجا بودی ؟ گفت : در صف کمال.

    ۲)اگر کسی به تو لبخند نمیزند علت را در لبان بسته خود جستجو کن.

    ۳)مشکلی که با پول حل شود ، مشکل نیست ، هزینه است!

      ۴)همیشه رفیق پا برهنه ها باش ، چون هیچ ریگی به کفششان نیست!!

    ۵)با تمام فقر ، هرگز محبت را گدایی مکن و با تمام ثروت هرگز عشق را خریداری نکن!


    ۶)هر کس ساز خودش را می زند، اما مهم شما هستید که به هر سازی نرقصید.

    ۷)مردی که کوه را از میان برداشت کسی بود که شروع به برداشتن سنگ ریزه ها کرد

    ۸)شجاعت یعنی : بترس ، بلرز ، ولی یک قدم بردار.


    ۹)وقتی تنها شدی بدان که خدا همه رو بیرون کرده ، تا خودت باشی و خودش.


    ۱۰)یادت باشه که : در زندگی یه روزی به عقب نگاه میکنی . به آنچه گریه دار بود میخندی .


    ۱۱)آدمی را آدمیت لازم است ، عود را گر بو نباشد ، هیزم است .


    ۱۲)کشتن گنجشکها ، کرکس ها را ادب نمی کند .


    ۱۳)فرق بین نبوغ و حماقت این است که نبوغ حدی دارد.


    LIKE UNLIKE

    هفت پند مولوی

    هفت پند مولوی

    در پوشاندن خطای دیگران،شب باش؛
    در فروتنی، زمین باش؛
    در مهر و دوستی،  خورشید باش؛
    در هنگام خشم و غضب، کوه باش؛
    در سخاوت و یاری به دیگران، رود باش؛
    در کنار امدن با دیگران، دریا باش؛
    خودت باش همانگونه که مینمایی.
    روزگارتان خوش و ایامتان همواره اسمانی و خدایی باد.


    LIKE UNLIKE

    خودکار قرمز،طنز

    خودکار قرمز،طنز

    شنیدم در زمان خسرو پرویز
    گرفتند آدمی را توی تبریز


    LIKE UNLIKE

    ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺗﻮﻟﺪﺕ ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ، ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺗﺒﻠﻮﺭﺕ ﻣﻬﻤﻪ .

    ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺗﻮﻟﺪﺕ ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ، ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺗﺒﻠﻮﺭﺕ ﻣﻬﻤﻪ .

    ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺗﻮﻟﺪﺕ ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ، ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺗﺒﻠﻮﺭﺕ ﻣﻬﻤﻪ .
    ﺍﻫﻞ ﮐﺠﺎ ﺑﻮﺩﻧﺖ ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ، ﺍﻫﻞ ﻭ ﺑﺠﺎ ﺑﻮﺩﻧﺖ ﻣﻬﻤﻪ .
    ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ، ﻣﻨﻄﻖ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ ﻣﻬﻤﻪ .
    ﺩﺭﻭﺩ ﺑﺮ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﻋﺎ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﺍﺩﻋﺎ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ .
    ﻧﯿﺎﯾﺶ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﻧﻤﺎﯾﺶ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ .
    ﺣﯿﺎ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﺭﯾﺎ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ .
    ﺭﺳﻢ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﺍﺳﻢ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ


    LIKE UNLIKE

    مرحوم حسین پناهی: بعد از مرگم مردم من را خواهند شناخت!!!!

    مرحوم حسین پناهی: بعد از مرگم مردم من را خواهند شناخت!!!!

    مرحوم حسین پناهی هنرپیشه فقید میگفت بعد از مرگم مردم من را خواهند شناخت!شاید بعضی از اشخاص فکر میکردند وی عقل درستی ندارد اینک به بعضی از حرفهای او توجه بفرمایید:


    من تعجب می کنم چطور روز روشن دو هیدروژن با یک اکسیژن؛ ترکیب می شوند وآب ازآب تکان نمی خورد!


    بهزیستی نوشته بود: شیر مادر ،مهر مادر ،جانشین ندارد ! شیر مادر نخورده،مهر مادر پرداخت شد ! پدر یک گاو خرید ! و من بزرگ شدم اما هیچ کس حقیقت مرا نشناخت ! جز معلم عزیز ریاضی ام !که همیشه میگفت: گوساله ، بتمرگ!


    با اجازه محیط زیست: دریا دریا دکل می‌کاریم ماهی‌ها به جهنم! کندوها پر از قیر شده‌اند زنبورهای کارگر به عسلویه رفته‌اند تا پشت بام ملکه را آسفالت کنند چه سعادتی!

    داریوش به پارس می‌نازید ما به پارس جنوبی!‍


    صفر را بستند تا ما به بیرون زنگ نزنیم از شما چه پنهان ما از درون زنگ زدیم!


    مگسی را کشتم نه به این جرم که حیوان پلیدیست، بد  است و نه چون نسبت سودش به ضرر یک به صد است
    طفل معصوم به دور سر من می چرخید به خیالش قندم ! یا که چون اغذیه ی مشهورش، تا به آن حد، گَندَم !ای دو صد نور به قبرش بارد ! مگس خوبی بود ! من به این جرم که از یاد تو بیرونم کرد !مگسی را کشتم.
    .
    .
    .
    .
    .
    خدایش بیامرزد


    LIKE UNLIKE

    خواص چای سبز،طنز

      خواص چای سبز،طنز

    ﺯﻧﯽ ﺑﺎ ﺻﻮﺭﺕ ﮐﺒﻮﺩ ﺭﻓﺖ ﺳﺮﺍﻍ ﺩﮐﺘﺮ؛
    دﮐﺘﺮ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﭼﯽ ﺷﺪﻩ؟ ﺯﻥ ﮔﻔﺖ: ﺩﮐﺘﺮ، ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺷﻮﻫﺮﻡ ﻣﺴﺖ ﻣﯽ ﯾﺎﺩ ﺧﻮﻧﻪ، ﻣﻨﻮ ﺯﯾﺮﻣﺸﺖ ﻭ ﻟﮕﺪ ﻣﯽ ﮔﯿﺮه
    ﺩﮐﺘﺮ ﮔﻔﺖ:
    ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺷﻮﻫﺮﺕ ﻣﺴﺖ ﺍﻭﻣﺪ ﺧﻮﻧﻪ ﯾﻪ ﻓﻨﺠﻮﻥ ﭼﺎﯼ ﺳﺒﺰ ﺑﺮﺩﺍﺭ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﻦ ﺑﻪ ﻗﺮﻗﺮﻩ ﮐﺮﺩﻥ ﻭ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﻭ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺑﺪه!!!
    ﺩﻭ ﻫﻔﺘﻪ ﺑﻌﺪ، ﺯﻥ ﺑﺎ ﻇﺎﻫﺮﯼ ﺳﺎﻟﻢ ﻭ ﺳﺮﺯﻧﺪﻩ ﭘﯿﺶ ﺩﮐﺘﺮ ﺑﺮگشت و گفت: ﺩﮐﺘﺮ، ﻗﺮﻗﺮﻩ ﭼﺎﯼ ﺳﺒﺰ ﻓﻮﻕ ﺍﻟﻌﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻫﺮ ﺑﺎﺭ ﺷﻮﻫﺮﻡ ﻣﺴﺖ ﺍﻭﻣﺪ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﻦ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﻗﺮﻗﺮﻩ ﮐﺮﺩﻥ ﭼﺎﯼ ﺳﺒﺰ ﻭ ﺷﻮﻫﺮﻡ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮐﺎﺭﯼ ﻧﺪﺍﺷﺘﻮ ﺍﻻﻥ ﺭﺍﺑﻄﻤﻮﻥ ﺧﻴﻠﯽ ﺑﻬﺘﺮ ﺷﺪﻩ؛ ﺍﻭﻥ حتي ﻛﻤﺘﺮ ﻣﺸﺮﻭﺏ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﻩ !..
    دكتر گفت ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯽ؟ﺟﻠﻮﯼ ﺯﺑﻮﻧﺖ ﺭﻭ ﺑﮕﯿﺮﯼ، ﺧﯿﻠﯽ ﭼﯿﺰﺍ ﺣﻞ ﻣﯽشه!!!


    LIKE UNLIKE

    ليست صفحات

    تعداد صفحات : 45

    مطالب پربازدید

    ورود کاربران


    » رمز عبور را فراموش کردم ؟

    عضويت سريع

    نام کاربری :
    رمز عبور :
    تکرار رمز :
    موبایل :
    ایمیل :
    نام اصلی :
    کد امنیتی :
     
    کد امنیتی
     
    بارگزاری مجدد