حکمت و حکایت - 42

حکمت و حکایت

نقشه سایت

خانه
خوراک

آمار

    آمار مطالب
    کل مطالب : 896 کل نظرات : 15 آمار کاربران
    افراد آنلاین : 3 تعداد اعضا : 23 آمار بازدید
    بازدید امروز : 743 بازدید دیروز : 141 ورودی امروز گوگل : 6 ورودی گوگل دیروز : 2 آي پي امروز : 89 آي پي ديروز : 60 بازدید هفته : 2,176 بازدید ماه : 4,490 بازدید سال : 19,942 بازدید کلی : 480,512 اطلاعات شما
    آی پی : 3.16.30.145 مرورگر : Safari 5.1 سیستم عامل : امروز : یکشنبه 30 اردیبهشت 1403

    آرشیو

    امکانات جانبی

    جدید ترین مطالب

    تاریخ : شنبه 16 شهریور 1398در درون خود چه دارید؟
    تاریخ : پنجشنبه 14 شهریور 1398یا ابوالفضل العباس
    تاریخ : چهارشنبه 13 شهریور 1398یا زهرا
    تاریخ : یکشنبه 10 شهریور 1398الاغ و امید
    تاریخ : پنجشنبه 15 مرداد 1394 امروز متوجه شدم که من در آینده زندگی میکنم
    تاریخ : یکشنبه 11 مرداد 1394استادى از شاگردانش پرسید: چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد می‌زنیم؟
    تاریخ : یکشنبه 11 مرداد 1394سوار تاکسی بین شهری شدم،
    تاریخ : شنبه 10 مرداد 1394خانم تهمینه میلانی در دلنوشته هایش مینویسد
    تاریخ : جمعه 09 مرداد 1394👈 فاصله حرف تا عمل
    تاریخ : جمعه 09 مرداد 1394لزوما هر چه در نت منتشر میشود نمیتواند صحیح باشد
    تاریخ : جمعه 09 مرداد 1394ﺯﻧﯽ ﻋﺎﺩﺕ ﺩﺍﺷﺖ، هر شب قبل از خواب، ﺑﺎﺑﺖ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ دارد خوشحالیهایش را بنویس
    تاریخ : جمعه 09 مرداد 1394خانه
    تاریخ : پنجشنبه 08 مرداد 1394افرادي كه انرژى مثبت دارند
    تاریخ : پنجشنبه 08 مرداد 1394شنیدن عبارت «دوستت دارم
    تاریخ : پنجشنبه 08 مرداد 1394ﮔﺮﻭﻫﯽ ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺩﺭ ﻧﺰﺩﯾﮑﯽ ﺩﻭ ﺭﯾﻞ ﺭﺍﻩ ﺁﻫﻦ، ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﺑﻮﺩﻧﺪ،
    تاریخ : پنجشنبه 08 مرداد 1394 مارلون براندو
    تاریخ : چهارشنبه 07 مرداد 1394پادشاهي تصمیم گرفت پسرش را جای خود بر تخت بنشاند
    تاریخ : چهارشنبه 07 مرداد 1394او حتی لحظه ای هم ناامید نشد
    تاریخ : چهارشنبه 07 مرداد 1394 داستان سگ باهوش و صاحب ناشکر
    تاریخ : چهارشنبه 07 مرداد 1394دختری با پدرش میخواستند از یک پل چوبی رد شوند
    تاریخ : چهارشنبه 07 مرداد 1394از لابلای پیج اینستاگرام مهراب قاسم خانی
    تاریخ : چهارشنبه 07 مرداد 1394خاطره ای از مهراب قاسم خانی در مورد سیامک انصاری
    تاریخ : چهارشنبه 07 مرداد 1394آشغال سيب
    تاریخ : چهارشنبه 07 مرداد 1394هر پادشاهي ابتدا يک نوزاد بوده
    تاریخ : سه شنبه 06 مرداد 1394هفت کلید طلایی آرامش در ارتباطات
    تاریخ : سه شنبه 06 مرداد 1394 وقتی بچه بودم کنار مادرم می‌خوابیدم
    تاریخ : سه شنبه 06 مرداد 1394 چنار عباسعلی
    تاریخ : سه شنبه 06 مرداد 1394 آسیب های انرژی منفی
    تاریخ : سه شنبه 06 مرداد 1394تا به حال شده است که با یک پرسش نا مربوط از دهان یک آشنای دورو یا حتا نزدیک
    تاریخ : دوشنبه 05 مرداد 1394تو خوبی عزیزم خوب خوب خوب !
    تاریخ : دوشنبه 05 مرداد 1394یک انرژی مثبت قشنگ از سهراب سپهری
    تاریخ : دوشنبه 05 مرداد 1394زندگی در لحظه
    تاریخ : دوشنبه 05 مرداد 1394آموزنده
    تاریخ : دوشنبه 05 مرداد 1394تغییر نگاه به زندگی
    تاریخ : یکشنبه 04 مرداد 1394احترام
    تاریخ : یکشنبه 04 مرداد 1394همه چیز در زندگی گذرا و موقتی است.
    تاریخ : یکشنبه 04 مرداد 1394اصل ۷۰ به ۳۰ چیست؟
    تاریخ : یکشنبه 04 مرداد 1394نامه ای سرگشاده به والدین لطفا با من بازی کنید
    تاریخ : یکشنبه 04 مرداد 1394سگ قاسم خان
    تاریخ : یکشنبه 04 مرداد 1394ماهواره یا خانه خراب کن

    درباره ما

    حکمت و حکایت
    گاهی نمی توان به كتابی بیان نمود / حرفی كه یك حكایت كوتاه می زند

    آخرين ارسال هاي تالار گفتمان

    کمی طاقت داشته باشید...
    عنوان پاسخ بازدید توسط
    1 1076 admin
    3 285 admin
    1 306 admin
    4 218 admin
    0 182 admin

    تبلیغات

    سند بهشت!!

    سند بهشت!!

    در قرون وسطا کشيشان بهشت را به مردم مي فروختند و مردم نادان هم با پرداخت مقدار زیادی پول قسمتي از بهشت را از آن خود مي کردند.
    فرد دانايي که از اين ناداني مردم رنج مي برد دست به هر عملي زد نتوانست مردم را از انجام اين کار احمقانه باز دارد تا اينکه فکري به سرش زد… به کليسا رفت و به کشيش مسئول فروش بهشت گفت:
    قيمت جهنم چقدره؟
    کشيش تعجب کرد و ...گفت: جهنم؟!
    مرد دانا گفت: بله جهنم.
    کشيش بدون هيچ فکري گفت: ۳ سکه.
    مرد سراسيمه مبلغ را پرداخت کرد و گفت: لطفا سند جهنم را هم بدهيد. کشيش روي کاغذ پاره اي نوشت: سند جهنم. مرد با خوشحالي آن را گرفت از کليسا خارج شد.
    به ميدان شهر رفت و فرياد زد: من تمام جهنم رو خريدم اين هم سند آن است و هيچ کس را به آن راه نمی دهم.
    ديگر لازم نيست بهشت را بخريد چون من هيچ کس را داخل جهنم راه نمي دهم. اين شخص لوتر بود که با اين حرکت، نه تنها ضربه اي به کسب و کار کليسا زد، بلکه با پذيرش مشقات فراوان، خود را براي اينکه مردم را از گمراهي رها سازد، آماده کرد.
    .
    در جهان تنها یک فضیلت وجود دارد و آن آگاهی‌ است.
    و تنها یک گناه و آن جهل است.


    LIKE UNLIKE

    جک ایرانی و آمریکایی

    جک ایرانی و آمریکایی
    3نفر آمریکایی و3نفر ایرانی با همدیگربرای شرکت دریک کنفرانس می رفتند.در ایستگاه قطار3 آمریکایی هر کدام1 بلیط خریدند، اما در کمال تعجب دیدند که ایرانی ها سه نفرشان یک بلیط خریده اند. یکی از آمریکایی ها گفت: چطور است که شما سه نفری با1بلیط مسافرت می کنید؟ یکی از ایرانی ها گفت: صبر کن تا نشانت بدهیم.همه سوار قطار شدند.آمریکایی ها روی صندلی های تعیین شده نشستند، اما ایرانی ها3نفری رفتند توی1توالت و در را روی خودشان قفل کردند.بعدمامور کنترل قطار آمد و بلیط ها را کنترل کرد. بعد، در توالت را زد و گفت: بلیط، لطفا! بعد، در توالت باز شد و از لای در1 بلیط آمد بیرون،مامور قطار آن بلیط را نگاه کرد و به راهش ادامه داد.آمریکایی ها که این را دیدندبه این نتیجه رسیدندکه چقدر ابتکار هوشمندانه ای بوده است.بعد از کنفرانس آمریکایی ها تصمیم گرفتند در بازگشت همان کار ایرانی ها را انجام دهند تا از این طریق مقداری پول هم برای خودشان پس انداز کنند.وقتی به ایستگاه رسیدند3نفر آمریکایی1بلیط خریدنداما در کمال تعجب دیدندکه آن 3ایرانی هیچ بلیطی نخریدندیکی ازآمریکاییها پرسیدچطور میخواهید بدون بلیط سفر کنی یکی از ایرانی ها گفت: صبر کن تا نشانت بدهم.
    سه آمریکایی و سه ایرانی سوار قطار شدند، سه آمریکایی رفتند توی یک توالت و سه ایرانی هم رفتند توی توالت بغلی آمریکایی ها و قطار حرکت کرد. چند لحظه بعد از حرکت قطار یکی از ایرانی ها از توالت بیرون آمد و رفت جلوی توالت آمریکایی ها و گفت: بلیط ، لطفا !!!

    LIKE UNLIKE

    گردش پول

     گردش پول

    درکنار یکی از سواحل دریای سیاه باران می بارد، و شهری کوچک, همانند صحرا خالی به نظر می رسد. درست هنگامی  که همه در یک بدهکاری به سر می برند و هر کدام برمنبای اعتبارشان زندگی را گذران می کنند, مرد بسیار ثروتمندی وارد شهر می شود.
    او وارد تنها هتلی که در این ساحل است ،می شود، اسکناس 100 یوروئی را روی پیشخوان هتل می گذارد و برای بازدید اتاق هتل و انتخاب آن به طبقه بالا می رود.

    صاحب هتل اسکناس 100 یوروئی را برمی دارد و در این فاصله می رود و بدهی خودش را به قصاب می پردازد.

     قصاب اسکناس 100 یوروئی را  با عجله به مزرعه پرورش خوک می رود و بدهی خود را به او می پردازد.
    مزرعه دار، اسکناس 100 یوروئی را با شتاب برای پرداخت بدهی اش به تامین کننده خوراک دام و سوخت می دهد.
    تامین کننده سوخت و خوراک دام , برای پرداخت بدهی خود اسکناس 100 یوروئی را با شتاب به داروغه شهر که به او بدهکار بود، می برد.
    داروغه اسکناس را با شتاب به هتل می آورد؛ زیرا او به صاحب هتل بدهکار بود؛ چون هنگامی که دوست خودش را یک شب به هتل آورد , اتاق را به اعتبار کرایه کرده بود تا بعدا پولش را بپردازد. حالا هتل دار اسکناس را روی پیشخوان گذاشته است.
    در این هنگام توریست ثروتمند پس از بازدید اتاق های هتل برمی گردد و اسکناس 100 یوروئی خود را برمی دارد و می گوید از اتاق ها خوشش نیامده و شهر را ترک می کند.
    در این  چرخه هیچ کس صاحب پول نشده است؛ ولی  همه شهروندان در این هنگام بدهی ندارند و همه بدهی هایشان را پرداخته اند .


    LIKE UNLIKE

    ثروت واقعی کوروش

    ثروت واقعی کوروش

    می گویند:
    زمانی کزروس به کوروش بزرگ گفت:
     چرا از غنیمت های جنگی چیزی را برای خود بر نمی داری و همه را به سربازانت می بخشی? کوروش گفت :
    اگر غنیمت های جنگی را نمی بخشیدیم الان دارایی من چقدر بود ؟ گزروس عددی را با معیار آن زمان گفت. کوروش یکی از سربازانش را صدا زد و گفت :
     برو به مردم بگو کوروش برای امری به مقداری پول و طلا نیاز دارد.
    سرباز در بین مردم جار زد و سخن کوروش را به گوششان رسانید. مردم هرچه در توان داشتند برای کوروش فرستادند. وقتی که مال های گرد آوری شده را حساب کردند ، از آنچه کزروس انتظار داشت بسیار بیشتر بود. کوروش رو به کزروس کرد و گفت : ثروت من اینجاست ...
    اگر آن ها را پیش خود نگه داشته بودم ، همیشه باید نگران آن ها بودم.
    ............
    دیودوروس سیسولوس در مورد کوروش بزرگ می گوید:
    کوروش در رفتارش با دشمنان دارای شجاعتی کم نظیر و در کردارش نسبت به زیردستانش پاک اندیش و انسان دوستانه بود. از این رو ایرانیان او را (پدر) می خواندند.


    LIKE UNLIKE

    زود قضاوت نکنید!!

    زود قضاوت نکنید!!

    معلم عصبی دفتر را روی میز کوبید و داد زد سارا ...

    دخترک خودش را جمع و جور کرد،سرش را پایین انداخت و خودش را تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت بله خانوم؟

    معلم که از عصبانیت شقیقه هاش میزد،توی چشمان سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد:چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس، دفترتو سیاه و پاره نکن؟ ها!؟ فردا مادرت رو میاری مدرسه میخام در مورد بچه بی انضباطش باهاش صحبت کنم.

    دخترک جونه لرزونش رو جمع کرد... بغضش رو به زحمت قورت داد و آروم گفت:خانوم... مادرم مریضه اما...بابام گفته آخر ماه بهش حقوق میدن... اونوقت میشه مامانم رو بستری کنیم که از گلوش خون نیاد...اونوقت میشه واسه خواهرم شیر خشک بخریم که شب تا صبح گریه نکنه...اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یک دفتر بخره که من دفترای دادشم رو پاک نکنم و توش بنویسم... اونوقت قول میدم مشقامو...

    معلم صندلیش رو به سمت تخته چرخاند و گفت بنشین سارا... کاسه اشک چشم معلم که روی گونه اش خالی شد... روی تخته سیاه نوشت: زود قضاوت نکنید!!


    LIKE UNLIKE

    فرق بين یک مدیر ایرانی و يك مدیر غربى

    فرق بين یک مدیر ایرانی و يك مدیر غربى

    ‏از يک سیاستمدار کارکشته پرسيدند:
    فرق بين یک مدیر ایرانی و يك مدیر غربى چيست
    گفت : مانند توالت ایرانی و فرنگی است!

    پرسیدند منظورت چيست ؟
    گفت : چنانچه بخواهى توالت فرنگی را عوض كنى باید فقط چهار پيج آنرا باز كنى
    ولى اگر بخواهى توالت ایرانی را تغيير دهى بايد كل توالت را بشكنى و كاشى و سرامیک هاى دور و ور آنرا بکنی و سيمان زير آنرا هم خرد كنى ، تا بتوانى آنرا تغيير دهى !!!


    LIKE UNLIKE

    اصطلاح حرف مفت زدن داستانی دارد که خالی از لطف نیست!

    در زمان ناصرالدین شاه اولین تلگرافخانه تاسیس شد؛ اما مردم استقبالی نکردند

    وکسی باور نداشت پیامش با سیم به شهر دیگری برود. به ناصرالدین شاه گفتند :

    تلگرافخانه بی مشتری مانده و کارمندانش آنجا بیکار نشسته اند. 

    اودستور داد به مدت یک ماه مردم بیایند مجانی هرچه می خواهند تلگراف بزنند !

    چون مفت شد ،همه هجوم آوردند.

    بعد از مدتی دیدند پیام هایشان به مقصد می رسد و هجوم مردم روز به روز زیادتر شد؛ در حدی که دیگر کارمندان قادر به پاسخ گویی نبودند!

    سرانجام ناصرالدین شاه که مطمئن شده بود, دستور داد سر در تلگراف خانه تابلویی بزنند بدین مضمون:

    - به فرموده شاه از امروز حرف مفت زدن ممنوع! …….

    و اصطلاح حرف مفت زدن از آن زمان به یادگار ماند.


    LIKE UNLIKE

    کاستی ها می تواند باعث رشدمان شود

     کاستی ها می تواند باعث رشدمان شود

    ﯾﮏ ﭘﯿﺮﺯﻥ ﺩﻭ ﮐﻮﺯه ﺩﺍﺷﺖ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻭﺭﺩﻥ ﺁﺏ ﺍﺯ ﺟﻮﯾﺒﺎﺭ از آن ها ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ.
    ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﻮﺯﻩ ﻫﺎ ﺗﺮﮎ ﺩﺍﺷﺖ و ﺩﯾﮕﺮی ﺑﯽ ﻋﯿﺐ ﻭ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﻮﺩ.
    ﻫﺮ ﺑﺎﺭ ﮐﻪ ﺯﻥ ﭘﺲ ﺍﺯ ﭘﺮﮐﺮﺩﻥ ﮐﻮﺯﻩ ﻫﺎ ، ﺭﺍﻩ ﺩﺭﺍﺯ ﺟﻮﯾﺒﺎﺭ ﺗﺎ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﻣﯽ ﭘﯿﻤﻮﺩ ، ﺁﺏ ﺍﺯ ﮐﻮﺯﻩ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺗﺮﮎ ﺩﺍﺷﺖ، ﭼﮑﻪ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺯﻣﺎنیﮐﻪ ﺯﻥ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﯽ ﺭﺳﯿﺪ ، ﮐﻮﺯﻩ ﻧﯿﻤﻪ ﭘﺮ ﺑﻮﺩ.
    ﮐﻮﺯﮤ ﺳﺎﻟﻢ ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﺗﺮﮎ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺵ می بالید.
    ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻮﺯﮤ ﺗﺮﮎ ﺩﺍﺭ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺟﻮﯾﺒﺎﺭ ﺑﻪ ﺯﻥ ﮔﻔﺖ:

    ﻣﻦ ﺍﺯ ﺧﻮﯾﺸﺘﻦ ﺷﺮﻣﺴﺎﺭﻡ . ﺯﯾﺮﺍ ﺍﯾﻦ ﺷﮑﺎﻓﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﭘﻬﻠﻮﯼ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ ، ﺳﺒﺐ ﻧﺸﺖ ﺁﺏ میﺷﻮﺩ ﻭ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ می رﺳﯽ ،من ﻧﯿﻤﻪ ﭘﺮ ﻫﺴﺘﻢ.
    ﭘﯿﺮ ﺯﻥ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺯﺩ ﻭﺑﻪ ﮐﻮﺯﮤ ﺗﺮﮎ ﺩﺍﺭﮔﻔﺖ :
    ﺁﯾﺎ ﺗﻮ ﺑﻪ ﮔﻞ ﻫﺎیی ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍینﺳﻮﯼ ﺭﺍﻩ روییده اند،ﺗﻮﺟﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯼ ؟ ولی ﺩﺭ ﺳﻮﯼ ﺩﯾﮕﺮ ﮔﻠﯽ ﻧیست.
    ﻣﻦ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺍﺯ ﻧﻘﺺ ﺗﻮ ﺁﮔﺎﻩ ﺑﻮﺩﻡ ، ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺭﺍﻩ ﺗﺨﻢ ﮔﻞ ﮐﺎﺷﺘﻢ ﺗﺎ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺟﻮﯾﺒﺎﺭ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺮ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﻡ ﺗﻮ ﺁن ها ﺭﺍ ﺁﺏ ﺑﺪﻫﯽ.
    ﺍﮔﺮ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﺗﺮﮎ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺷﺘﯽ ، ﻫﺮﮔﺰ ﺍﯾﻦ ﮔﻞ ﻫﺎ ﻭ ﺯﯾﺒﺎیی ﺁن ها ﺑﻪ ﺧﺎﻧﮥ ﻣﻦ ﺭﺍﻩ ﻧﻤﯽ ﯾﺎﻓﺖ.
    همهء ما کاستی هایی داریم، ولی با نگرش درست همین کاستی ها می تواند باعث رشدمان شود.


    LIKE UNLIKE

    ظاهر یا باطن؟

    ظاهر یا باطن؟

    اﺳﺘﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﺑه نظﺮ ﺷﻤﺎ ﭼﻪ ﭼﯿﺰ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺯﯾﺒﺎ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ؟

    ﻫﺮﯾﮏ ﺟﻮﺍﺑﯽ ﺩﺍﺩﻧﺪ. ،

    ﯾﮑﯽ ﮔﻔﺖ : ﭼﺸﻤﺎﻧﯽ ﺩﺭﺷﺖ .

    ﺩﻭﻣﯽ ﮔﻔﺖ : ﻗﺪﯼ ﺑﻠﻨﺪ . ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮔﻔﺖ : ﭘﻮﺳﺖ ﺷﻔﺎﻑ ﻭ ﺳﻔﯿﺪ ! …

    ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺩﻭ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺍﺯ ﮐﯿﻔﺶ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩ . ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﻫﺎ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻟﻮﮐﺲ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺳﻔﺎﻟﯽ ﻭ ﺳﺎﺩﻩ،ﺳﭙﺲ ﺩﺭ ﻫﺮ ﯾﮏ ﺍﺯ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﻫﺎ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﯾﺨﺖ .

    ﺭﻭ ﺑﻪ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺩﺭ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺭﻧﮕﯿﻦ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ' ﺯﻫﺮ ' ﺭﯾﺨﺘﻢ ﻭ ﺩﺭ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺳﻔﺎﻟﯽ ' ﺁﺑﯽ ﮔﻮﺍﺭﺍ '

    ﺷﻤﺎ ﮐﺪﺍﻡ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﺪ؟

    ﻫﻤﮕﯽ ﺑﻪ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺳﻔﺎﻟﯽ ﺭﺍ !

    ﺍﺳﺘﺎﺩ ﮔﻔﺖ : ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯿﺪ؟ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺣﻘﯿﻘﺖ ِ ﺩﺭﻭﻥ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺷﻨﺎﺧﺘﯿﺪ، ﻇﺎﻫﺮ ﺑﺮﺍﯾﺘﺎﻥ ﺑﯽ ﺍﻫﻤﯿﺖ ﺷﺪ. ﺣﮑﺎﯾﺖ ﻣﺎ ﺁﺩم ها ﻫﻤﯿﻨﻪ!!

    نتیجه : همیشه آدمای خوشگل و خوشتیپ باطنی نیکو ندارند  و بالعکس  آدمای بد قیافه  و زشت رو ممکنه  قلبی مهربون و باطنی نیکو داشته باشند ولی چه کنیم که مردم عقلشون به چشمشونه!!!


    LIKE UNLIKE

    آخر الزمان

    آخر الزمان

    روزي حضرت داوود از يك آبادي ميگذشت. پيرزني را ديد بر سر قبري زجه زنان. نالان و گريان. پرسيد: مادر چرا گريه مي كني؟ پيرزن گفت: فرزندم در اين سن كم از دنيا رفت. داوود گفت: مگر چند سال عمر كرد؟ پيرزن جواب داد:350 سال!! داوود گفت: مادر ناراحت نباش. پيرزن گفت: چرا؟ پيامبر فرمود: بعد از ما گروهي بدنيا مي آيند كه بيش از صد سال عمر نميكنند. پيرزن حالش دگرگون شد و از داوود پرسيد: آنها براي خودشان خانه هم ميسازند، آيا وقت خانه درست كردن دارند؟  حضرت داوود فرمود: بله آنها در اين فرصت كم با هم در خانه سازي رقابت ميكنند. پيرزن تعجب كرد و گفت: اگر جاي آنها بودم تمام صد سال را به سجده خدا ميپرداختم.


    LIKE UNLIKE

    ﻭﯾﮋﮔﯿﻬﺎﯼ ﺯﻥ ﺯﻧﺪﮔﯽ،طنز

    ﺑﺴﻢ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻟﺮﺣﻤﻦ ﺍﻟﺮﺣﯿﻢ
    ﺯﻥ ﺑﺎﺱ ﻣﺎﺳﺎﮊ ﻓﯿﻠﯿﭙﯿﻨﯽ ﺑﻠﺪ ﺑﺎﺷﻪ .
    ﺯﻥ ﺑﺎﺱ ﻣﯿﻮﻩ ﭘﻮﺳﺖ ﺑﮕﯿﺮﻩ ﺑﺬﺍﺭﻩ ﺩﻫﻦ
    ﺁﻗﺎﺷﻮﻥ ﺑﮕﻪ ;ﮔﻮﺷﺖ
    ﺑﺸﻪ ﺑﻪ ﺗﻨﺘﻮﻥ
    ﺳﺎﯾﻪ ﺑﺎﻻ ﺳﺮﻡ
    .
    ﺯﻥ ﺑﺎﺱ ﺍﻓﺮﺍﻃﯽ


    LIKE UNLIKE

    نکته ای از انجیل

    نکته ای از انجیل

    "او در جایگاه پالاینده و خالص کننده نقره خواهد نشست".

     

     

    این آیه برخی از خانم های کلاس انجیل خوانی را دچار سردرگمی کرد. آن ها نمی‌دانستند که این عبارت در مورد ویژگی و ماهیت خداوند چه مفهومی می‌تواند داشته باشد. از این رو یکی از خانم ها پیشنهاد داد فرایند تصفیه و پالایش نقره را بررسی کند و نتیجه را در جلسه بعدی انجیل خوانی به اطلاع سایرین برساند.


    LIKE UNLIKE

    احساس مسئولیت

    احساس مسئولیت

    یكی از مدیران آمریكایی كه مدتی برای یك دوره آموزشی به ژاپن رفته بود، تعریف كرده است كه:

    كه روزی از خیابانی كه چند ماشین در دو طرف آن پارك شده بود، می گذشتم. رفتار جوانكی نظرم را جلب كرد. او با جدیت و حرارتی خاص مشغول تمیز كردن یك ماشین بود. بی اختیار ایستادم. مشاهده فردی كه این چنین در حفظ و تمیزی ماشین خود می كوشد، مرا مجذوب كرده بود. مرد جوان پس از تمیز كردن ماشین و تنظیم آیینه های بغل، راهش را گرفت و رفت چند متر آن طرف تر، در ایستگاه اتوبوس منتظر ایستاد. رفتار وی گیجم كرد.

    به او نزدیك شدم و پرسیدم:
    «مگر آن ماشینی را كه تمیز كردید، متعلق به شما نبود؟»

    نگاهی به من انداخت و با لبخندی گفت:

    «من كارگر كارخانه ای هستم كه آن ماشین از تولیدات آن است. دلم نمی خواهد اتومبیلی را كه ما ساخته ایم، كثیف و نامرتب جلوه كند.»


    LIKE UNLIKE

    ده میلیون دلار بابت آموزش

    ده میلیون دلار بابت آموزش

    داستان معروفی از تام واتسون، بنیان گذار شرکت « آی . بی . ام » نقل می کنند که:
    یکی از کارکنانش اشتباه بزرگی مرتکب شد و مبلغ ده میلیون دلار به شرکت ضرر زد. این کارمند به دفتر واتسون احضار شد و پس از ورود گفت:

    « تصور می کنم باید از شرکت استعفا دهم.»


    تام واتسون گفت:

    شوخی می کنید! ما همین الان مبلغ ده میلیون دلار بابت آموزش شما پول دادیم!!!


    LIKE UNLIKE

    مرد واقعی کیست؟

    مرد واقعی کیست؟

    مریدان شیخ ابوسعید ابی الخیر عارف و شاعر بزرگ از وی خواهان کرامات اعجازانگیز ظاهری بودند . روزی به وی گفتند :

    " ای شیخ ! فلان مرد بر روی آب راه می رود بی آن که غرق شود ! "

    شیخ گفت : " کار ساده ای است چرا که وزغ نیز چنین می کند ! "
    باز گفتند : " کسی را سراغ داریم که در هوا پرواز می کند ! "
    شیخ گفت : " این نیز کار ساده ای است، چرا که مگس و پشه هم چنین می کنند ! "
    یکی دیگر از مریدان صدا کرد که :

    " ای شیخ و ای مراد ! من کسی را می شناسم که در یک چشم بر هم زدن از شهری به شهری می رود ! "

    شیخ ابوسعید تبسمی کرد و گفت :

    " این کار از کارهای دیگر آسان تر است، چرا که شیطان نیز در یک چشم به هم زدن از مشرق به مغرب می رود . چنین اموری را هیچ ارزشی نیست "

    آنگاه بپا خاست و به طوری که همگان بشنوند، گفت :

    " مرد آن بود که در میان همنوعان بنشیند و برخیزد و بخوابد و بخورد و در میان بازار بین همنوعان داد و ستد کند . با مردم معاشرت نماید و یک لحظه هم دل از یاد خدا غافل نسازد.


    LIKE UNLIKE

    هوش و زکاوت،طنز

    هوش و زکاوت،طنز

    پسر ﮐﻮﭼﻮﻟﻮيي ﻭﺍﺭﺩ ﺑﻘﺎﻟﯽ ﺷﺪ ﻭ ﮐﺎﻏﺬﯼ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﺑﻘﺎﻝ ﺩﺭﺍﺯ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﮔﻔﺘﻪ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻟﯿﺴﺖ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻬﻢ ﺑﺪﯼ، ﺍﯾﻦ ﻫﻢ ﭘﻮﻟﺶ .         

    ﺑﻘﺎﻝ ﮐﺎﻏﺬ ﺭﻭ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﻟﯿﺴﺖ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪه ﺩﺭ ﮐﺎﻏﺬ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻫﻢ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ پسر ﺑﭽﻪ ﺩﺍﺩ، ﺑﻌﺪ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺯﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﭼﻮﻥ پسر ﺧﻮﺑﯽ ﻫﺴﺘﯽ ﻭ ﺑﻪ ﺣﺮﻑ ﻣﺎﻣﺎﻧﺖ ﮔﻮﺵ ﻣﯽ ﺩﯼ، ﻣﯽ ﺗﻮﻧﯽ ﯾﮏ ﻣﺸﺖ از ﺷﮑﻼتايي که پايين گذاشته رو ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﺟﺎﯾﺰﻩ ﺑﺮﺩﺍﺭﯼ...
    ﻭﻟﯽ پسر ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﺍﺯ ﺟﺎﯼ ﺧﻮﺩﺵ ﺗﮑﻮﻥ ﻧﺨﻮﺭﺩ، ﻣﺮﺩ ﺑﻘﺎﻝ ﮐﻪ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮐﺮﺩ پسر ﺑﭽﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺮﺩﺍشت ﺷﮑﻼﺕ ﻫﺎ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﻣﯽ ﮐﺸﻪ ﮔﻔﺖ : پسر! ﺧﺠﺎﻟﺖ ﻧﮑﺶ، شکلات ﺑﺮﺩﺍﺭ...

    پسرک ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ : "ﻋﻤﻮ ! ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻡ ﺧﻮﺩﻡ ﺷﮑﻼﺗﻬﺎ ﺭﻭ ﺑﺮﺩﺍﺭﻡ، ﻧﻤﯽ ﺷﻪ ﺷﻤﺎ ﺑﻬﻢ ﺑﺪﯾﻦ؟      

    ﺑﻘﺎﻝ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﭼﺮﺍ پسرم؟ ﻣﮕﻪ ﭼﻪ ﻓﺮﻗﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﻪ؟

    ﻭ پسرکﺑﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﺍﯼ ﮐﻮﺩﮐﺎﻧﻪ ﮔﻔﺖ : ﺁﺧﻪ ﻣﺸﺖ ﺷﻤﺎ ﺍﺯ ﻣﺸﺖ ﻣﻦ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﻩ!


    LIKE UNLIKE

    غذای مجانی(طنز)

    سه تا رفیق با هم میرن رستوران ولی بدون یه قرون پول . هر کدومشون یه جایی میشینن و یه دل سیر غذا میخورن

    اولی میره پای صندوق و میگه : ممنون غذای خوبی بود این بقیه پول مارو بدین بریم : صندوقدار : کدوم بقیه آقا ؟ شما که پولی پرداخت نکردی . میگه یعنی چی آقا خودت گفتی الان خورد ندارم بعد از صرف غذا بهتون میدم .

    خلاصه از اون اصرار از این انکار که دومی پا میشه و رو به صندوقدار میگه : آقا راست میگن دیگه ، منم شاهدم وقتی من میزمو حساب کردم ایشون هم حضور داشتن و یادمه که بهش گفتین بقیه پولتونو بعدا میدم .

    صندوقداره از کوره در رفت و گفت : شما چی میگی آقا ، شما هم حساب نکردی !

    بحث داشت بالا میگرفت که دیدن سومی نشسته وسط سالن و هی میزنه توی سرش . ملت جمع شدن دورش و گفتن چی شده ؟

    گفت : با این اوضاع حتما میخواد بگه منم پول ندادم


    LIKE UNLIKE

    آسایشگاه (طنز)

    آسایشگاه (طنز)

    آسایشگاه

    تو خیابون یه مرد میانسالی جلومو گرفت گفت آقا ببخشید, مادر من تو اون آسایشگاه روبرو نگهداری میشه من روم نمیشه چشم تو چشمش بشم چون زنم مجبورم کرد ببرمش اونجا این امانتی رو اگه از قول من بهش بدید خیلی لطف کردید.

    قبول کردم و کلی هم نصیحتش کردم که مادرته بابا اونم ابراز پشیمونی کرد و رفتم داخل آسایشگاه پیر زن رو پیدا کردم, گفتم این امانتی مال شماس, گفت حامد پسرم تویی؟

    گفتم نه مادر, دیدم دوباره گفت حامد تویی مادر؟

    دلم نیومد این سری بگم نه , گفتم آره, پیرزنه داد زن میدونستم منو تنها نمی ذاری, شروع کرد با ذوق به صدا کردن پرستار که دیدی پسر من نامهربون نیست؟

    پرستاره تا اومد گفت شما پسرشون هستید؟ تا گفتم آره دستمو گرفت گفت 4 ماه هزینه ی نگهداری مادرتون عقب افتاده , باید تسویه کنید

    حالا از من هی غلط کردم واینکه من پسرش نیستم ولی دیگه باور نمی کردن آخر چک و نوشتم دادم دستش, ولی ته دلم راضی بود که باز این پیر زن و خوشحال کردم هر چند که پسرش خیلی ... بود.
    اومدم از پیرزنه خدافظی کنم تا منو دید گفت دستت درد نکنه رفتی بیرون به پسرم حامد بگو پرداخت شد , بیا تو مادر!


    LIKE UNLIKE

    اتمام حجت از روز اول !

    اتمام حجت از روز اول !

    ژاپنی ها همان کلاس اول دبستان، با بچه هایشان اتمام حجت می کنند . درس اول هم جغرافیاست ؛ نقشه ژاپن را می گذارند جلوی بچه ها و می گویند :

    این ژاپن کوچولوی ماست ، ببینید ! ژاپنِ ما نفت ندارد ، معدن ندارد ، زمینش محدود است و جمعیتش زیاد و ...

    و به این ترتیب لیستِ « نداشته ها »را به بچه ها گوشزد می کنند ،خیلی خودمانی بچه هایشان را می ترسانند ... نظام آموزشی ژاپن فهرست مشاغل مورد نیاز جامعه را از همان اول کار ، به « بچه ها » گوشزد می کنند ، حتی حجم کتاب های درسی ژاپن یک سوم اروپاست ، چون ژاپنی ها معتقدند« عمیق اندیشیدن» بهتر از« حجم کتاب هاست » است !

    حالا این را مقایسه کنید با کتاب های درسی و حتی رسانه های ما – که از همان اول مدام در گوش بچه ها می خوانند :

    « ای ایران ای مرز پر گهر ، سنگِ کوهت پر از دُر و گوهر است » و ...

    در دبستان هم ، اولین درس ما تاریخ است ، نه برای عبرت ، بلکه برای شرح « افتخارات گذشته » ، اگر نقشه جغرافیایی را هم بگذارند جلوی بچه ها ، با غرور می گویند:

    «بچه ها ببینید! ایران همه چیز دارد ! نفت دارد ، گاز دارد ، جنگل دارد ، دریا دارد و ... » نتیجه اش می شود احساس « داشتن » و « غنای کامل » و ایجاد ترکیبی از تنبلی اجتماعی و حتی طلب کاری ، که به اشتباه به آن می گوییم غرور ملّی . با این وصف کودکان و نوجوانان و مدیران و نسل جدید ما باید برای « چه چیزی » تلاش کنند ؟


    این می شود که بچه های ما فکر و ذکرشان ، می شود دکتر شدن ، مهندس شدن و خلبان شدن . یعنی شغل های رویایی و به شدت مادی – که نفع و رفاهِ « شخص » در آن حرف اول و آخر را می زند ، نه نیاز کشور .


    LIKE UNLIKE

    مراحل مدیریتی!!! طنز

      آقای اسمیت به تازگی مدیر عامل یك شركت بزرگ شده بود. مدیر عامل قبلی یك جلسه خصوصی با او ترتیب داد و در آن جلسه سه پاكت نامه دربسته كه شماره های 1 و 2 و 3 روی آن ها نوشته شده بود، به او داد و گفت: «هر وقت با مشكلی مواجه شدی كه نمی توانستی آن را حل كنی، یكی از این پاكت ها را به ترتیب شماره باز كن.»
    چند ماه اول همه چیز خوب پیش می رفت، تا این كه میزان فروش شركت كاهش یافت و آقای اسمیت بد جوری به درد سر افتاده بود.
    در ناامیدی كامل، آقای اسمیت به یاد پاكت نامه ها افتاد. سراغ گاوصندوق رفت و نامه شماره 1 را باز كرد. كاغذی در پاكت بود كه روی آن نوشته شده بود:
    «همه تقصیر را به گردن مدیرعامل قبلی بینداز.»
    آقای اسمیت یك نشست خبری با حضور سهامداران برگزار كرد و همه مشكلات فعلی شركت را ناشی از سوء مدیریت مدیرعامل قبلی اعلام كرد. این نشست در رسانه ها بازتاب مثبتی داشت و باعث شد كه میزان فروش افزایش یابد و این مشكل پشت سر گذاشته شد.
     یك سال بعد، شركت دوباره با مشكلات تولید توأم با كاهش فروش مواجه شد. با تجربه خوشایندی كه از پاكت اول داشت، آقای اسمیت بی درنگ سراغ پاكت دوم رفت. پیغام این بود:
    «تغییر ساختار بده.»
    اسمیت به سرعت طرحی برای تغییر ساختار اجرا كرد و باعث شد كه مشكلات فروكش كند.بعد از چند ماه شركت دوباره با مشكلات روبه رو شد .آقای اسمیت به دفتر خود رفت و پاكت سوم را باز كرد. پیغام این بود:
    «سه پاكت نامه آماده كن.»


    LIKE UNLIKE

    ليست صفحات

    تعداد صفحات : 45

    مطالب پربازدید

    ورود کاربران


    » رمز عبور را فراموش کردم ؟

    عضويت سريع

    نام کاربری :
    رمز عبور :
    تکرار رمز :
    موبایل :
    ایمیل :
    نام اصلی :
    کد امنیتی :
     
    کد امنیتی
     
    بارگزاری مجدد