حکمت و حکایت - 43

حکمت و حکایت

نقشه سایت

خانه
خوراک

آمار

    آمار مطالب
    کل مطالب : 896 کل نظرات : 15 آمار کاربران
    افراد آنلاین : 3 تعداد اعضا : 23 آمار بازدید
    بازدید امروز : 979 بازدید دیروز : 141 ورودی امروز گوگل : 6 ورودی گوگل دیروز : 2 آي پي امروز : 97 آي پي ديروز : 60 بازدید هفته : 2,412 بازدید ماه : 4,726 بازدید سال : 20,178 بازدید کلی : 480,748 اطلاعات شما
    آی پی : 3.128.198.60 مرورگر : Safari 5.1 سیستم عامل : امروز : یکشنبه 30 اردیبهشت 1403

    آرشیو

    امکانات جانبی

    جدید ترین مطالب

    تاریخ : شنبه 16 شهریور 1398در درون خود چه دارید؟
    تاریخ : پنجشنبه 14 شهریور 1398یا ابوالفضل العباس
    تاریخ : چهارشنبه 13 شهریور 1398یا زهرا
    تاریخ : یکشنبه 10 شهریور 1398الاغ و امید
    تاریخ : پنجشنبه 15 مرداد 1394 امروز متوجه شدم که من در آینده زندگی میکنم
    تاریخ : یکشنبه 11 مرداد 1394استادى از شاگردانش پرسید: چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد می‌زنیم؟
    تاریخ : یکشنبه 11 مرداد 1394سوار تاکسی بین شهری شدم،
    تاریخ : شنبه 10 مرداد 1394خانم تهمینه میلانی در دلنوشته هایش مینویسد
    تاریخ : جمعه 09 مرداد 1394👈 فاصله حرف تا عمل
    تاریخ : جمعه 09 مرداد 1394لزوما هر چه در نت منتشر میشود نمیتواند صحیح باشد
    تاریخ : جمعه 09 مرداد 1394ﺯﻧﯽ ﻋﺎﺩﺕ ﺩﺍﺷﺖ، هر شب قبل از خواب، ﺑﺎﺑﺖ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ دارد خوشحالیهایش را بنویس
    تاریخ : جمعه 09 مرداد 1394خانه
    تاریخ : پنجشنبه 08 مرداد 1394افرادي كه انرژى مثبت دارند
    تاریخ : پنجشنبه 08 مرداد 1394شنیدن عبارت «دوستت دارم
    تاریخ : پنجشنبه 08 مرداد 1394ﮔﺮﻭﻫﯽ ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺩﺭ ﻧﺰﺩﯾﮑﯽ ﺩﻭ ﺭﯾﻞ ﺭﺍﻩ ﺁﻫﻦ، ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﺑﻮﺩﻧﺪ،
    تاریخ : پنجشنبه 08 مرداد 1394 مارلون براندو
    تاریخ : چهارشنبه 07 مرداد 1394پادشاهي تصمیم گرفت پسرش را جای خود بر تخت بنشاند
    تاریخ : چهارشنبه 07 مرداد 1394او حتی لحظه ای هم ناامید نشد
    تاریخ : چهارشنبه 07 مرداد 1394 داستان سگ باهوش و صاحب ناشکر
    تاریخ : چهارشنبه 07 مرداد 1394دختری با پدرش میخواستند از یک پل چوبی رد شوند
    تاریخ : چهارشنبه 07 مرداد 1394از لابلای پیج اینستاگرام مهراب قاسم خانی
    تاریخ : چهارشنبه 07 مرداد 1394خاطره ای از مهراب قاسم خانی در مورد سیامک انصاری
    تاریخ : چهارشنبه 07 مرداد 1394آشغال سيب
    تاریخ : چهارشنبه 07 مرداد 1394هر پادشاهي ابتدا يک نوزاد بوده
    تاریخ : سه شنبه 06 مرداد 1394هفت کلید طلایی آرامش در ارتباطات
    تاریخ : سه شنبه 06 مرداد 1394 وقتی بچه بودم کنار مادرم می‌خوابیدم
    تاریخ : سه شنبه 06 مرداد 1394 چنار عباسعلی
    تاریخ : سه شنبه 06 مرداد 1394 آسیب های انرژی منفی
    تاریخ : سه شنبه 06 مرداد 1394تا به حال شده است که با یک پرسش نا مربوط از دهان یک آشنای دورو یا حتا نزدیک
    تاریخ : دوشنبه 05 مرداد 1394تو خوبی عزیزم خوب خوب خوب !
    تاریخ : دوشنبه 05 مرداد 1394یک انرژی مثبت قشنگ از سهراب سپهری
    تاریخ : دوشنبه 05 مرداد 1394زندگی در لحظه
    تاریخ : دوشنبه 05 مرداد 1394آموزنده
    تاریخ : دوشنبه 05 مرداد 1394تغییر نگاه به زندگی
    تاریخ : یکشنبه 04 مرداد 1394احترام
    تاریخ : یکشنبه 04 مرداد 1394همه چیز در زندگی گذرا و موقتی است.
    تاریخ : یکشنبه 04 مرداد 1394اصل ۷۰ به ۳۰ چیست؟
    تاریخ : یکشنبه 04 مرداد 1394نامه ای سرگشاده به والدین لطفا با من بازی کنید
    تاریخ : یکشنبه 04 مرداد 1394سگ قاسم خان
    تاریخ : یکشنبه 04 مرداد 1394ماهواره یا خانه خراب کن

    درباره ما

    حکمت و حکایت
    گاهی نمی توان به كتابی بیان نمود / حرفی كه یك حكایت كوتاه می زند

    آخرين ارسال هاي تالار گفتمان

    کمی طاقت داشته باشید...
    عنوان پاسخ بازدید توسط
    1 1076 admin
    3 285 admin
    1 306 admin
    4 218 admin
    0 182 admin

    تبلیغات

    سلامتی همه دخترای بابایی!!!

    سلامتی همه دخترای بابایی!!!

    ﺩﺭ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺻﺒﺢ ﻋﺮﻭﺳﯽ، ﺯﻥ ﻭ ﺷﻮﻫﺮ ﺗﻮﺍﻓﻖ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺑﺎﺯ ﻧﮑﻨﻨﺪ.
     ﺍﺑﺘﺪﺍ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﭘﺴﺮ ﺁﻣﺪﻧﺪ. ﺯﻥ ﻭ ﺷﻮﻫﺮ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻨﺪ.ﺍﻣﺎ ﭼﻮﻥ ﺍﺯ ﻗﺒﻞ ﺗﻮﺍﻓﻖ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ، ﻫﯿﭽ ﮑﺪﺍﻡ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻧﮑﺮﺩ. ﺳﺎﻋﺘﯽ ﺑﻌﺪ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﺩﺧﺘﺮ ﺁﻣﺪﻧﺪ. ﺯﻥ ﻭ ﺷﻮﻫﺮ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻨﺪ .ﺍﺷﮏ ﺩﺭ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺯﻥ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺣﺎﻝ ﮔﻔﺖ:
     ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﻢ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﮐﻪ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﭘﺸﺖ ﺩﺭ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺭﻭﺷﻮﻥ ﺑﺎﺯ ﻧﮑﻨﻢ.
     ﺷﻮﻫﺮ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺖ ، ﻭ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺮﻭﯾﺸﺎﻥ ﮔﺸﻮﺩ، ﺍﻣﺎ ﺍﯾﻦ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﺭﺍ ﭘﯿﺶ ﺧﻮﺩﺵ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺷﺖ.ﺳﺎل ها ﮔﺬﺷﺖ. ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﭼﻬﺎﺭ ﭘﺴﺮ ﺩﺍﺩ و ﭘﻨﺠﻤﯿﻦ ﻓﺮﺯﻧﺪﺷﺎﻥ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﻮﺩ. ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮﻟﺪ ﺍﯾﻦ ﻓﺮﺯﻧﺪ ، ﭘﺪﺭ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺷﺎﺩﯼ ﮐﺮﺩ ﻭ ﭼﻨﺪ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺭﺍ ﺳﺮ ﺑﺮﯾﺪ ﻭ ﻣﯿﻬﻤﺎﻧﯽ ﻣﻔﺼﻠﯽ ﺩﺍﺩ.
    ﻣﺮﺩﻡ ﻣﺘﻌﺠﺒﺎﻧﻪ ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ:ﻋﻠﺖ ﺍﯾﻨﻬﻤﻪ ﺷﺎﺩﯼ ﻭ ﻣﯿﻬﻤﺎﻧﯽ ﺩﺍﺩﻥ ﭼﯿﺴﺖ ؟
    ﻣﺮﺩ ﺑه ساﺩﮔﯽ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ:ﭼﻮﻥ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻮﻥ ﮐﺴﯿﻪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺮﻭﯾﻢ ﺑﺎﺯ می کنه!


    LIKE UNLIKE

    هر چه من می دهم در زمان حیاتم می دهم

    هر چه من می دهم در زمان حیاتم می دهم

    مرد ثروتمندی به کشیشی می گوید:
    نمی دانم چرا مردم مرا خسیس می پندارند.
    کشیش گفت:
    بگذار حکایت کوتاهی از یک گاو و یک خوک برایت نقل کنم.

    خوک روزی به گاو گفت: مردم از طبیعت آرام و چشمان حزن انگیز تو به نیکی سخن می گویند و تصور می کنند تو خیلی بخشنده هستی. زیرا هر روز برایشان شیر و سرشیر می دهی.

    اما در مورد من چی؟ من همه چیز خودم را به آن ها می دهم از گوشت ران گرفته تا سینه ام را. حتی از موی بدن من برس کفش و ماهوت پاک کن درست می کنند.
    با وجود این کسی از من خوشش نمی آید. علتش چیست؟

    می دانی جواب گاو چه بود؟

    جوابش این بود:
    شاید علتش این باشد که
    “هر چه من می دهم در زمان حیاتم می دهم”


    LIKE UNLIKE

    راننده اصفهانی و كانادایی !طنز جالب!!!

    حتما ماجرای راننده ایرانی در کانادا را شنیده‌اید که دنده عقب می‌رفته که به ماشین یک کانادایی می‌زند . پلیس که می‌آید، از راننده ایرانی عذرخواهی می‌کند و می‌گوید ” لابد راننده کانادایی مست است که مدعی‌ شده شما دنده عقب می‌رفتید!”
     
    حالا اتفاق جالب‌تری در اتوبان اصفهان رخ داده:

    همشهری اصفهانی ما توی اتوبان با سرعت ۱۸۰ کیلومتر در ساعت می رفته که پلیس با دوربینش  شکارش می کند و ماشینش را متوقف می کند. پلیس می‌آید کنار ماشین و می‌گوید:
     
    “گواهی نامه و کارت ماشین!” اصفهانی با لهجه غلیظی می‌گوید:

    ” من گواهی نامه ندارم. این ماشینم مالی من نیست. کارتا ایناشم پیشی من نیست.

    من صاحَب ماشینا کشتم .آ جنازشا انداختم تو صندق عقب. چاقوش هم صندلی عقب گذاشتم!
     
    حالاوَم داشتم می رفتم از مرز فرار کونم، شوما منا گرفتین.”
     
    مامور پلیس که حسابی گیج شده بوده ، بیسیم می‌زند به فرمانده‌اش و عین قضیه را تعریف

     می كند و درخواست کمک فوری می‌کند.
     
    فرمانده اش هم می گوید که او کاری نکند تا خودش را برساند! فرمانده در اسرع وقت خودش را به محل می‌رساند و به راننده اصفهانی می‌گوید:

    آقا گواهی نامه؟ اصفهانی گواهی نامه اش را از توی جیبش در می‌آورد و می‌دهد به فرمانده.

    فرمانده می‌گوید: کارت ماشین؟ اصفهانی کارت ماشین را که به نام خودش بوده، از جیبش در می‌آورد و می‌دهد به فرمانده.
     
    فرمانده که روی صندلی عقب چاقویی نیافته، عصبانی دستور می‌دهد راننده در صندوق عقب را باز کند.

    اصفهانی در را باز می کند و فرمانده می‌بیند که صندوق هم خالی است.
     
    فرمانده که حسابی گیج شده بوده، به راننده اصفهانی می‌گوید:” پس این مأمور ما چی میگه؟!”
     
    اصفهانی می‌گوید: “چی می دونم والا جناب سرهنگ! حتماً الانم می‌خواد بگد من داشتم ۱۸۰ تا سرعت می‌رفتم؟


    LIKE UNLIKE

    معمایی برای تیزهوشان ...

    معمایی برای تیزهوشان ...

    کشتی ژاپنی وسط دریا بود ...
    قبل از رسیدنش به مقصد ، کاپیتان کشتی رفت حموم کند ...
    ساعت طلایش که مارک رولکس بود با انگشترش که  نگین الماس داشت را درآورد و روی میز گذاشت ..
    اما بعد از اینکه از حمام بیرون آمد نه ساعتش را دید و نه انگشترش را .
    چهارتا از افسران را صدا کرد
    افسر ملوان . افسر مخابرات.رییس دریانوردان و افسرمکانیک و از همه ی آنها فقط یک سوال پرسید ،
    اینکه یک ربع قبل کجا بودند ؟
    افسرملوان (هندی)گفت : من خواب بودم زیرا کشیک نیمه شب با من بوده 
    افسرمخابرات (انگلیسی) گفت : من تو اتاق مخابرات مشغول بودم و داشتم خبر رسیدنمان را به بندر بعدی تلگراف میکردم .
    رییس دریانوردان (سریلانکایی)  گفت : من بالای دکل بودم و داشتم پرچم را که وارونه شده بود ؛ درست میکردم .
    افسرمکانیک(مصری) گفت : من تو موتورخونه بودم و داشتم نقص فنی موتور سمت راست را درست میکردم .
    به محض اینکه صحبت چهارافسر تموم شد ،کاپیتان دزد ساعت و انگشترش را شناخت .
    سوال :
    سارق کیست ؟؟؟ و چگونه کاپیتان او را شناخت ؟


    LIKE UNLIKE

    ﺭﻭﺵ ﻫــــﺎﯼ ﺷﻮﻫـــﺮﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻥ(طنز)

    ﺭﻭﺵ ﻫــــﺎﯼ ﺷﻮﻫـــﺮﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻥ(طنز)

    1)ﺭﻭﺵ ﺟﺰﻭﻩ ﺍﯼ(ﻣﺨﺼﻮﺹ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﯾﺎﻥ):

    ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺵ ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﭘﻠﻪ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﮐﻤﯿﻦ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﻣﻘﺪﺍﺭﯼ ﺑﺮﮔﻪ ﺩﺳﺘﺘﻮﻥ ﻣﯿﮕﯿﺮﯾﺪ ﻭ ﺳﻮﮊﻩ ﻣﻮﺭﺩ ﻧﻈﺮ ﺭﻭ ﻣﺪ ﻧﻈﺮ ﮔﺮﻓﺘﻪ,ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﺷﺪﯾﺪﯼ ﺑﺎ ﻃﺮﻑ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﺑﺮﮔﻪ ﻫﺎ ﭘﺨﺶ ﺯﻣﯿﻦ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻭ ﺷﺎﺩﻭﻣﺎﺩ ﺧﻢ ﻣﯿﺸﻪ


    LIKE UNLIKE

    گوهر پنهان

    گوهر پنهان

    روزی حضرت موسی به خداوند عرض کرد:

    ای خدای دانا وتوانا ! حکمت این کار چیست که موجودات را می‌آفرینی و باز همه را خراب می‌کنی؟ چرا موجودات نر و ماده زیبا و جذاب می‌آفرینی و بعد همه را نابود می‌کنی؟


    LIKE UNLIKE

    خداوند از انسان چه می خواهد؟!

    خداوند از انسان چه می خواهد؟!

    شبی از شب ها، شاگردی در حال عبادت و تضرع و گریه و زاری بود .
    در همین حال مدتی گذشت، تا آن که استاد خود را، بالای سرش دید، که با تعجب و حیرت؛ او را، نظاره می کند !
    استاد پرسید : برای چه این همه ابراز ناراحتی و گریه و زاری می کنی؟


    LIKE UNLIKE

    کمی باید به خودمان شک کنیم!!

    کمی باید به خودمان شک کنیم!!

    دو آتشنشان وارد جنگلی می شوند تا آتش کوچکی را خاموش کنند . آخر کار وقتی از جنگل بیرون می آیند و می روند کنار رودخانه ، صورت یکی شان کثیف و خاکستر است و صورت آن یکی به شکل معصومانه ای تمیز .
    سوال : کدامشان صورتش را می شوید ؟


    LIKE UNLIKE

    نباید همه چیز را نصف کنیم

    نباید همه چیز را نصف کنیم

    دو برادر با هم در مزرعه خانوادگی كار می كردند كه یكی از آن ها ازدواج كرده بود و خانواده بزرگی داشت و دیگری مجرد بود. شب كه می شد، دو برادر همه چیز از جمله محصول و سود را با هم نصف می كردند.
     یك روز برادر مجرد با خودش فكر كرد و گفت:


    LIKE UNLIKE

    ثروت عظیم ولی فقیر و بی بضاعت

     ثروت عظیم ولی فقیر و بی بضاعت

    این داستان کاملا واقعی است!


    دوستم تعریف می کرد با مهندس اهل مالزی در میدان پارس جنوبی عسلویه در رابطه پروژه و تاسیسات پالایشگاه صحبت می کردم .ناگهان توجه مهندس مالزیایی به صندوق صدقه های کنار خیابان جلب شد . از من پرسید که این ها چیست ؟

    من هم برایش توضیح دادم که:  این ها صندوقی است که مردم باریختن پول و صدقه برای حمایت از افراد بی بضاعت و......

    مهندس مالزیایی در جا ایستاد و گفت :
    مگر شما در کشورتان با چنین ثروت عظیمی ،فقیر و بی بضاعت هم دارید!!!!!


    LIKE UNLIKE

    باز هم زود قضاوت کردید؟؟طنز

     باز هم زود قضاوت کردید؟؟طنز

    مسئولان یک مؤسسه خیریه متوجه شدند که وکیل پولداری در شهرشان زندگی می‌کند و تا کنون حتی یک ریال هم به خیریه کمک نکرده است. پس یکی از افرادشان را نزد او فرستادند..

    مسئول خیریه: آقای وکیل ما در مورد شما تحقیق کردیم و متوجه شدیم که الحمدالله از درآمد بسیار خوبی برخوردارید، ولی تا کنون هیچ کمکی به خیریه نکرده‌اید. نمی‌خواهید در این امر خیر شرکت کنید؟


    LIKE UNLIKE

    گوشی مامانم!

    گوشی مامانم!

    ﺩﯾــﺮﻭﺯ ﮔﻮﺷﯿـﻢ ﺷﺎﺭﮊ ﻧـﺪﺍﺷـﺖ ﮔﻮﺷﯽ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﺭﻭ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﺑﻪ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﺍﺱ ﺩﺍﺩﻡ :

    ﺳــﻼﻡ ﻋـﺸـﻘــﻢ ﺧـﺴــﺘـﻪ ﻧـﺒـﺎﺷــﯽ
    ﺑـﺎﺑـﺎﻡ : ﺳــﻼﻡ ،ﺑـﻪ ﺑــﻪ ﭼــﻪ ﻋـﺠـﺐ ﺍﺯ ﺍﯾــﻦ ﺣـﺮﻓـﺎ ﺯﺩﯼ
    ﺷــﻤــﺎ ﻫــﻢ ﺧـﺴـﺘـﻪ ﻧـﺒـﺎﺷـﯽ ﺧـﺎﻧـﻮﻣ !
    ﻣـﻨــﻢ ﮐـﻪ ﺩﯾــﺪﻡ ﺑـﺎ ﻣـﺎﻣـﺎﻧـﻢ ﺍﺷـﺘـﺒـﺎﻩ ﮔـﺮﻓـﺘـﻪ جواب ﺩﺍﺩﻡ :
    ﺇﻭﻭﻭﻭﻭﻭﺍ ﺭﺿـــﺎ ﺟــﻮﻧـــﻢ ؟ﻣـﮕــﻪ ﻣــﺎ ﭼـﯿـﻤــﻮﻥ ﺍﺯ ﺍﯾـﻦ ﺟــﻮﻭﻧـﺎ ﮐـﻤـﺘـﺮﻩ عزیزم،قلبوﻥ ﮐـﻠـﻪ ﮐـﭽـﻠـﺖ ﺑـﺸـﻢ ﺧـﺐ ﺩﻟـﻢ ﺗـﻨـﮕـﯿـﺪﻩ ﻭﺍﺳـﻪ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺧـﻮﺵ ﻧـﺎﻣـﺰﺩﯾـﻤــﻮﻥ.
    ﺑـﺎﺑـﺎﻡ : ﻭﺍﻻ ﻫـﯿـﭽــﯿـﻤـﻮﻥ ، ﺟــﻮﻭﻧــﺎﯼ ﺍﻣـﺮﻭﺯ ﮐـﻪ ﺟـﻮﻭﻥ ﻧـﯿـﺴـﺘـﻦ ﯾـﻪ ﻣـﺸـﺖ ﺣـﯿـﻒ ﻧــﻮﻥ ﻣــﺚ مهدی خوﺩﻣـﻮﻧـﻦ دیگه.
    ﻣــﻦ: ﺭﺿــﺎ ﺟـﻮﻧــﻢ؟ ﺍﻣــﺮﻭﺯ ﻫــﻮﺍ ﺩﻭﻧـﻔــﺮﻩ ﺱ بریم بیرون ؟
    ﺑـﺎﺑـﺎﻡ : ﺑـﺎﺷﻪ ﺑـﺮﯾـﻢ ﻋـﺰﯾـﺰﻡ ﻓـﻘـﻂ ﺣـﻮﺍﺳـﺖ ﺑـﺎﺷـﻪ ﭘـﯿـﺎﻣـﻬـﺎ ﺭﻭ ﭘـﺎﮎ کنی این مهدی میبینه آبروریزی می ﮐـﻨـﻪ ، ﺧـﻮﺩﺕ ﮐـﻪ ﻣـﯽ ﺩﻭﻧـﯽ ﭼـﻘـﺪ ﺑـﯿـﺸـعوﺭﻩ!
    ﻣـﻦ: ﺧـﯿـﺎﻟـﺖ ﺭﺍﺣــﺖ ﺭﺿـﺎ جونم بین ﺧـﻮﺩﻣـﻮﻥ ﻣـﯽﻣـﻮﻧـﻪ ﺷـﻬـﺮﯾـﻪ ﺩﺍﻧـﺸـﮕـﺎﻡ 900ﺗـﻮﻣـﺎﻥ ﺷـﺪﻩ ،ﺷـﻬـﺮﯾـﻪﺭﻭ ﺑـﺮﯾـﺰ ﺗـﺎ ﺑـﯿـﻦ ﺧـﻮﺩﻣـﻮﻥ ﺑـﻤـﻮﻧـﻪ !
    ﺑـﺎﺑـﺎﻡ: مهدی به جان خودم اومدم خونه ﭘـﺮﺗـﺖ ﻣـﯿـﮑـﻨـﻢ ﺑـﯿـﺮﻭﻥ،ﺧـﻮﺩﺕ ﺗـﺎ ﺷـﺐ ﻭﺳـﺎﯾـﻠـﺖ ﺭﻭ ﺟـﻤـﻊ ﮐـﻦ ﮔــﻮﺭﺗـﻮ ﮔـﻢ ﮐـﻦ ﺗــﺎ ﮐـﺘـﮏ ﻧـﺨـﻮﺭﺩﯼ!
    ﻣـﻨـﻢ جواب ﺩﺍﺩﻡ : ﭘــﺪﺭﻡ ﺟـﺎﺩﻭﮔـﺮ ﺑــﻮﺩ، ﻣــﺮﺍ ﺑــﺎ ﮐـﻤـﺮﺑـﻨـﺪ ﺳـفــﯿـﺪ ﺳـﯿـﺎﻩ ﻣـﯿـﮑـﺮﺩ .
    ﺑﺎﺑﺎﻡ : ﺧـﻔـﻪ ﺷـﻮ ﺯﺭ ﻧـﺰﻥ گوساله ﻓـﻘـﻂ ﺟﺮﺃﺕ ﺩﺍﺭﯼ ﻭﺍﯾـﺴـﺎ ﺧـﻮﻧـﻪ


    LIKE UNLIKE

    اعلی حضرت و " پاچه خواری "

    اعلی حضرت  و

    روزی جمعی از سران حکومتی خدمت اعلی حضرت  مشرف شده  ، در حال فیض بردن از فرمایشات ملوكانه بودند. وقت ناهار شد. سلطان فرمودند تا سفره ای گسترانیده شد، و دستور دادند تا کله پاچه ای بیاورند، حضار با بهت و تعجب به اعلی حضرت می نگریستند. به سرعت کله پاچه


    LIKE UNLIKE

    آسایشگاه روانى،جک

    آسایشگاه روانى،جک

    فرهاد و هوشنگ هر دو بیمار یک آسایشگاه روانى بودند. یک روز همین طور که در کنار استخر قدم مى زدند، فرهاد ناگهان خود را به قسمت عمیق استخر انداخت و به زیر آب فرو رفت.

    هوشنگ فوراً به داخل استخر پرید و خود را در کف استخر به فرهاد رساند و او را از آب بیرون کشید.

    وقتى دکتر آسایشگاه


    LIKE UNLIKE

    قابلیت هایتان را بنویسید…

    قابلیت هایتان را بنویسید…

    سرهنگ ساندرس یک روز در منزل نشسته بود، در این میان نوه اش آمد و گفت: بابابزرگ، این ماه برایم یک دوچرخه می خری؟

    او نوه اش را خیلی دوست می داشت، گفت: حتماً عزیزم، حساب کرد ماهی۵۰۰دلار حقوق بازنشستگی می گیرم و حتی در مخارج خانه هم می مانم. شروع کرد به خواندن کتاب های موفقیت.

    در یکی از بندهای یک کتاب نوشته بود:


    LIKE UNLIKE

    چرا در ژاپن کسی مرگ بر آمریکا نمی گوید؟

    چرا در ژاپن کسی مرگ بر آمریکا نمی گوید؟

     از یکی از مقامات ژاپن پرسیدند:
     شما تنها کشوری بودید که امریکا علیه تان از بمب اتم استفاده کرد، قاعدتا شما باید بزرگ ترین دشمن آمریکا باشید، پس چراهیچ وقت شعار «مرگ بر آمریکا» سر نمی دهید؟؟؟!!!
    او پاسخ داد:


    LIKE UNLIKE

    سه آرزوی زن(طنز)

    روزی خانمی در حال بازی گلف بود که توپش تو جنگل افتاد.
    او دنبال توپ رفت و دید که یک قورباغه در تله گیر کرده است.
    قورباغه به او گفت:مرا از این تله آزاد کن سه آرزوی تو را برآورده کنم .
    زن قورباغه را آزاد کرد و قورباغه گفت: "متشکرم" ولی من یادم رفت بگویم شرایطی برای آرزوهایت هست؛
     هر آرزویی داشته باشی شوهرت 10 برابر آن را میگیرد.


    LIKE UNLIKE

    گاهی لیوان را زمین بگذار.

    گاهی لیوان را زمین بگذار.

    استادی درشروع کلاس درس، لیوانی پراز آب به دست گرفت. آن را بالا گرفت که همه ببینند... بعد از شاگردان پرسید: به نظر شما وزن این لیوان چقدر است؟

     شاگردان جواب دادند: 50 گرم، 100 گرم، 150 گرم


    LIKE UNLIKE

    ﺑﺰﻥ ﺑﻪ ﭼﺎﮎ!!

    ﺑﺰﻥ ﺑﻪ ﭼﺎﮎ!!

    ﭘﺴﺮﺩﺭ ﭘﺎﺭﮎ ﻋﺎﺷﻖ یک ﺩﺧﺘﺮ ﺷﺪ.
    ﺭﻓﺖ ﻭ ﮐﻨﺎﺭ ﺍﻭ ﺭﻭﯼ ﻧﯿﻤﮑﺖ ﻧﺸﺴﺖ و ﺑﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﮔﻔﺖ: ﻋﺎﺷﻘﺘﻢ.
    ﺩﺧﺘﺮ : ﮔﻔﺖ ﺧﻮﻧﻪ ﺩﺍﺭﯼ؟؟؟
    ﭘﺴﺮ ﮔﻔﺖ : ﻧﻪ


    LIKE UNLIKE

    دریچه های خیر را به روی فرزندانمان بگشاییم

     دریچه های خیر را به روی فرزندانمان بگشاییم

    نیکوس کازانتزاکیس نقل می کند که در دوران کودکی، یک پیله کرم ابریشم را بر روی درختی می یابد. درست هنگامی که پروانه خود را برای خروج از پیله آماده می سازد،؛ اندکی منتظر می ماند، اما سرانجام چون خروج پروانه طول می کشد، تصمیم می گیرد این فرآیند را شتاب بخشد. با حرارت دهان خود آغاز به گرم نمودن پیله می کند، تا این که پروانه خروج خود را آغاز می کند. اما بال هایش هنوز بسته اند و اندکی بعد


    LIKE UNLIKE

    ليست صفحات

    تعداد صفحات : 45

    مطالب پربازدید

    ورود کاربران


    » رمز عبور را فراموش کردم ؟

    عضويت سريع

    نام کاربری :
    رمز عبور :
    تکرار رمز :
    موبایل :
    ایمیل :
    نام اصلی :
    کد امنیتی :
     
    کد امنیتی
     
    بارگزاری مجدد