جک جدید

حکمت و حکایت,داستان کوتاه طنز,داستان من و,داستان,داستان کوتاه آموزنده,داستان پند آموز,داستان واقعی,حکایت,جک,جک جدید,جک باحال,داستان طنز,داستان خنده دار,لطیفه,

حکمت و حکایت,داستان کوتاه طنز,داستان من و,داستان,داستان کوتاه آموزنده,داستان پند آموز,داستان واقعی,حکایت,جک,جک جدید,جک باحال,داستان طنز,داستان خنده دار,لطیفه,

نقشه سایت

خانه
خوراک

آمار

    آمار مطالب
    کل مطالب : 896 کل نظرات : 15 آمار کاربران
    افراد آنلاین : 1 تعداد اعضا : 23 آمار بازدید
    بازدید امروز : 1,016 بازدید دیروز : 141 ورودی امروز گوگل : 6 ورودی گوگل دیروز : 2 آي پي امروز : 99 آي پي ديروز : 60 بازدید هفته : 2,449 بازدید ماه : 4,763 بازدید سال : 20,215 بازدید کلی : 480,785 اطلاعات شما
    آی پی : 3.17.152.183 مرورگر : Safari 5.1 سیستم عامل : امروز : یکشنبه 30 اردیبهشت 1403

    آرشیو

    امکانات جانبی

    جدید ترین مطالب

    تاریخ : شنبه 16 شهریور 1398در درون خود چه دارید؟
    تاریخ : پنجشنبه 14 شهریور 1398یا ابوالفضل العباس
    تاریخ : چهارشنبه 13 شهریور 1398یا زهرا
    تاریخ : یکشنبه 10 شهریور 1398الاغ و امید
    تاریخ : پنجشنبه 15 مرداد 1394 امروز متوجه شدم که من در آینده زندگی میکنم
    تاریخ : یکشنبه 11 مرداد 1394استادى از شاگردانش پرسید: چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد می‌زنیم؟
    تاریخ : یکشنبه 11 مرداد 1394سوار تاکسی بین شهری شدم،
    تاریخ : شنبه 10 مرداد 1394خانم تهمینه میلانی در دلنوشته هایش مینویسد
    تاریخ : جمعه 09 مرداد 1394👈 فاصله حرف تا عمل
    تاریخ : جمعه 09 مرداد 1394لزوما هر چه در نت منتشر میشود نمیتواند صحیح باشد
    تاریخ : جمعه 09 مرداد 1394ﺯﻧﯽ ﻋﺎﺩﺕ ﺩﺍﺷﺖ، هر شب قبل از خواب، ﺑﺎﺑﺖ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ دارد خوشحالیهایش را بنویس
    تاریخ : جمعه 09 مرداد 1394خانه
    تاریخ : پنجشنبه 08 مرداد 1394افرادي كه انرژى مثبت دارند
    تاریخ : پنجشنبه 08 مرداد 1394شنیدن عبارت «دوستت دارم
    تاریخ : پنجشنبه 08 مرداد 1394ﮔﺮﻭﻫﯽ ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺩﺭ ﻧﺰﺩﯾﮑﯽ ﺩﻭ ﺭﯾﻞ ﺭﺍﻩ ﺁﻫﻦ، ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﺑﻮﺩﻧﺪ،
    تاریخ : پنجشنبه 08 مرداد 1394 مارلون براندو
    تاریخ : چهارشنبه 07 مرداد 1394پادشاهي تصمیم گرفت پسرش را جای خود بر تخت بنشاند
    تاریخ : چهارشنبه 07 مرداد 1394او حتی لحظه ای هم ناامید نشد
    تاریخ : چهارشنبه 07 مرداد 1394 داستان سگ باهوش و صاحب ناشکر
    تاریخ : چهارشنبه 07 مرداد 1394دختری با پدرش میخواستند از یک پل چوبی رد شوند
    تاریخ : چهارشنبه 07 مرداد 1394از لابلای پیج اینستاگرام مهراب قاسم خانی
    تاریخ : چهارشنبه 07 مرداد 1394خاطره ای از مهراب قاسم خانی در مورد سیامک انصاری
    تاریخ : چهارشنبه 07 مرداد 1394آشغال سيب
    تاریخ : چهارشنبه 07 مرداد 1394هر پادشاهي ابتدا يک نوزاد بوده
    تاریخ : سه شنبه 06 مرداد 1394هفت کلید طلایی آرامش در ارتباطات
    تاریخ : سه شنبه 06 مرداد 1394 وقتی بچه بودم کنار مادرم می‌خوابیدم
    تاریخ : سه شنبه 06 مرداد 1394 چنار عباسعلی
    تاریخ : سه شنبه 06 مرداد 1394 آسیب های انرژی منفی
    تاریخ : سه شنبه 06 مرداد 1394تا به حال شده است که با یک پرسش نا مربوط از دهان یک آشنای دورو یا حتا نزدیک
    تاریخ : دوشنبه 05 مرداد 1394تو خوبی عزیزم خوب خوب خوب !
    تاریخ : دوشنبه 05 مرداد 1394یک انرژی مثبت قشنگ از سهراب سپهری
    تاریخ : دوشنبه 05 مرداد 1394زندگی در لحظه
    تاریخ : دوشنبه 05 مرداد 1394آموزنده
    تاریخ : دوشنبه 05 مرداد 1394تغییر نگاه به زندگی
    تاریخ : یکشنبه 04 مرداد 1394احترام
    تاریخ : یکشنبه 04 مرداد 1394همه چیز در زندگی گذرا و موقتی است.
    تاریخ : یکشنبه 04 مرداد 1394اصل ۷۰ به ۳۰ چیست؟
    تاریخ : یکشنبه 04 مرداد 1394نامه ای سرگشاده به والدین لطفا با من بازی کنید
    تاریخ : یکشنبه 04 مرداد 1394سگ قاسم خان
    تاریخ : یکشنبه 04 مرداد 1394ماهواره یا خانه خراب کن

    درباره ما

    حکمت و حکایت
    گاهی نمی توان به كتابی بیان نمود / حرفی كه یك حكایت كوتاه می زند

    آخرين ارسال هاي تالار گفتمان

    کمی طاقت داشته باشید...
    عنوان پاسخ بازدید توسط
    1 1076 admin
    3 285 admin
    1 306 admin
    4 218 admin
    0 182 admin

    تبلیغات

    یه جوک مهندسی

    یه روز یه e^x و x^2 داشتن تو شهر ریاضیات قدم میزدن متوجه میشن یه مغازه اعلامیه زده همه اجناس این مغازه رایگان است فقط در ازای هر جنس که میخرید، یک بار از شما مشتق خواهیم گرفت.x^2 ناراحت میگه اینکه خیلی بی انصافیه من اگه  سه تا جنس بردارم میشم صفر، e^x دلداریش میده میگه نگران نباش داداش هرچی خواستی بگو خودم برات میخرم برای من که فرقی نداره...e^x میره داخل فروشگاه و چند لحظه بعد با عجله و استرس میاد بیرون و میگه : فرار کن، زود باش ... نامردا دارن نسبت به y مشتق میگیرن!!!!

    مهندس باس جکاشم علمی باشه.


    LIKE UNLIKE

    اغلب ﺍﺱ ﺍﻡ ﺍﺱ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ برايمان ارسال ميشه

    ﺟﻚ ﺍﺯ ﻳﮏ ﻣﺰﺭﻋﻪﺩﺍﺭ ﺩﺭ ﺗﮑﺰﺍﺱ ﻳﮏ ﺍﻻﻍ را ﺑﻪ ﻗﻴﻤﺖ 100 ﺩﻻﺭ خريد. ﻗﺮﺍﺭ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻣﺰﺭﻋﻪﺩﺍﺭ ﺍﻻﻍ ﺭﺍ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﺗﺤﻮﻳﻞ ﺑﺪﻫﺪ. ﺍﻣﺎ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﻣﺰﺭﻋﻪﺩﺍﺭ ﺳﺮﺍﻍ جك ﺁﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ: ‏« ﻣﺘﺄﺳﻔﻢ ﺟﻮﻭﻥ .

    بقیه در ادامه مطلب


    LIKE UNLIKE

    هواپیمای ساخت دانشجویان

    تعدادی استاد دانشگاه رو دعوت کردن به فرودگاه و اونارو توی یک هواپیما نشوندن و وقتی درهای هواپیما رو بستن از بلندگو بهشون اعلام کردن که : این هواپیما ساخت دانشجویان شماست. وقتی اساتید محترم این خبرو شنیدن همه از دم اقدام به فرار کردن! همه رفتن به سمت در خروجی جز یه استاد که خیلی ریلکس نشسته بود......!

    پرسیدن: چرا نشستی؟

    نگو که نمیترسی؟!!!!

    استاد با خونسردی گفت: اگه این هواپیما ساخت دانشجویان منه  عمرا پرواز بکنه تازه اگه روشن بشه.


    LIKE UNLIKE

    مکاشفات متاهلانه

    مکاشفات متاهلانه عیان کرده است که مرد را در قبال همسر چند مرتبت است :
    مرتبت اول :"زن علیل ":مرد از معاضدت باهمسر ناتوان است وهر آنچه همسر گوید به اجبار همان کند.
    مرتبت دوم :"زن ذلیل ":هر آنچه همسر گوید، مرد به گوش جان نیوشد.
    مرتبت سوم:"زن خلیل ":دوست بدارد هر آنچه همسر دوست دارد ودیگر هیچ.
    مرتبت چهارم :"زن رحیل ":هر گاه همسر آهنگ سفر کند، مرد هروله کنان در پی او رود.
    مرتبت پنجم :"زن شهید ":مرد به  مقام شهود رسیده باشد و جز همسر نبیند وجز همسر نخواهد وهرآنچه همسر خواهد همان کند، آنچه پزد، خورد؛آنچه دوزد،پوشد؛ودم برنیاورد  واین مرتبتی بس عظیم است.
    از کتاب "همسر خواری " اثر "صدرالمتاهلین ذلیل آبادی "


    LIKE UNLIKE

    اندر حکایت مجاب نمودن مرد

    روزی نه چندان دور در شهری از خاوران،ببچاره مردی با تواضع از همسرش پیاله ای چای طلبید.
    زن که در پیچ وخم های اینترنت راه می پیمود،بی آن که سر برارد گفت: بعدا.
    مرد به خشم نیامد که هیچ با تبسمی بر لب گفت:مهربانو کمی سربرآور...
    زن به عتاب گوشی به گوشه ای انداخت وگفت:

    بقیه در ادامه مطلب


    LIKE UNLIKE

    سوسیس و کالباس

    سوسیس و کالباس

    دوستم مغازه سوسیس و کالباسی داره تعریف میکرد
    یه روز یه دختره اومد تو مغازه.
    گفت: 500 گرم ژامبون مرغ میخوام
    دوستم که داشت میکشید دختره پرسیده: خیالم راحت باشه که کیفیتش خوبه؟
    دوستم گفت: بله، برا خودمونم تو خونه از همین میبرم. بعد گفت:شد700 گرم اشکالی نداره؟
    دختره گفت: نه سگم چاق میشه، کمش کنید

    هیچی دیگه رفیقم الان حالش خوب نیست، نشسته تو خونه افسردگی گرفته.


    LIKE UNLIKE

    فقط محض شوخی

    فقط محض شوخی

    اگر مادرزن و خواهرزنتان در حال غرق شدن باشند و شما فقط یک حق انتخاب داشته باشید کدام را انتخاب می کنید؟
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    الف } نیم کیلو تخمه هندوانه
    ب } سینما
    ج }استخر
    د } خوردن لواشک و تمر و یه کمی هم قاراقوروت.


    LIKE UNLIKE

    مکالمات یک شاعر با نامزدش

    مکالمات یک شاعر با نامزدش

    نامزدش : کجایی عزیزم ؟
    شاعر:
    ماییم و می و مطرب و این کُنجِ خراب
    جان و دل و جام و جامه در رهن شراب

    نامزدش : مشروب !؟ مگه تو نگفتی من نماز میخونم ؟

    بقیه در ادامه مطلب


    LIKE UNLIKE

    ﭘﺴﺮﺑﭽﻪ بازيگوشى ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﺟﻌﻔر

    ﭘﺴﺮﺑﭽﻪ بازيگوشى ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﺟﻌﻔر

    ﺳﺎﻟﻬﺎ ﭘﯿﺶ ﺩﺭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﺪﺍﺭﺱ، ﭘﺴﺮﺑﭽﻪ بازيگوشى ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﺟﻌﻔر درس ميخواند. ﺭﻭﺯﯼ معلمش كه از شيطنت هاي او به تنگ آمده بود با او دعواي سختي كرد و به او گفت كه در آينده هيچ چيز نميشود. جعفر آنقدر در مقابل همكلاسيهايش خجل شد كه مدرسه خود را عوض كرد و تا سالها كسى از او خبر نداشت. بيست ﺳﺎﻝ ﺑﻌﺪ ﺧﺎﻧﻢ ﺍﺣﻤﺪﯼ ﺑﻌﻠﺖ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﯽ ﻗﻠﺒﯽ ﺩﺭﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺑﺴﺘﺮﯼ ﺷﺪ ﻭ ﺗﺤﺖ ﻋﻤﻞ ﺟﺮﺍﺣﯽ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺖ، ﻋﻤﻞ ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩ، ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺑﻪ ﻫﻮﺵ ﺁﻣﺪﻥ، ﺩﮐﺘﺮﺟﻮﺍﻥ ﺭﻋﻨﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺧﻮﺩ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻭﯼ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻣﯿﺰﺩ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﺍﺯ ﻭﯼ ﺗﺸﮑﺮﮐﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﺑﻌﻠﺖ ﺗﺄﺛﯿﺮ ﺩﺍﺭﻭﻫﺎﯼ ﺑﯿﻬﻮﺷﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻥ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﺑﺎ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﺩﮐﺘﺮ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﻭ ﻟﺒﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺣﺮﮐﺖ ﺩﺭ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﺩ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺩﺍﺭﺩ ﺗﺸﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﺭﻧﮓ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺑﻮﺩ ﮐﻢ ﮐﻢ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﮐﺒﻮﺩ ﺷﺪﻥ ﺑﻮﺩ ﺗﺎﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎ ﮐﻤﺎﻝ ﻧﺎﺑﺎﻭﺭﯼ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺩﮐﺘﺮ ﺟﺎﻥ ﺑﺎﺧﺖ، ﺩﮐﺘﺮ ﻧﺎﺑﺎﻭﺭﺍﻧﻪ ﻭ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﭼﻪ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺍﺳﺖ،ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﻋﻘﺐ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﺟﻌﻔﺮ ﻧﻈﺎﻓﺘﭽﯽ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺩﻭﺷﺎﺧﻪ ﺩﺳﺘﮕﺎﻩ ﮐﻨﺘﺮﻝ ﺑﯿﻤﺎﺭﺍﻥ ﻗﻠﺒﯽ ﺭﺍ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩﻩ ﻭﺷﺎﺭﮊﺭ ﮔﻮﺷﯽ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺁﻥ ﺯﺩﻩ ﺍﺳﺖ...
    چيه؟ﻧﮑﻨﻪ ﯾﻪ ﻣﻮﻗﻊ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﯾﻦ ﺟﻌﻔﺮ ﺩﻛتر شده!!!!


    LIKE UNLIKE

    ﺗﺎﺭﯾﺨﭽﻪ ﯼ ﺍﺳﻢ ﺑﺮﻭﺳﻠﯽ!!!

    ﺗﺎﺭﯾﺨﭽﻪ ﯼ ﺍﺳﻢ ﺑﺮﻭﺳﻠﯽ!!!

     ﺩﺭ ﺍﺑﺘﺪﺍ ﺍﺳﻢ ﺑﺮﻭﺳﻠﯽ " ﺳﻠﯿﻤﺎﻥ " ﺑﻮﺩ، ﺳﻠﯿﻤﺎﻥ ﺩﺭ ﺍﻭﺝ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﺑﺎ ﯾﮏ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﻪ ﺍﺳﻢ ﻟﯿﻨﺪﺍ ﺁﺷﻨﺎ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﯽ ﺑﺎﻫﻢ ﺻﻤﯿﻤﯽ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ، ﺑﻪ ﻃﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﻟﯿﻨﺪﺍ ﺑﻪ ﺳﻠﯿﻤﺎﻥ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ : "ﺳﻠﯽ ".
    ﺭﻭﺯﯼ ﺳﻠﯿﻤﺎﻥ ﺑﺎ ﻟﯿﻨﺪﺍ ﺩﺭﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺑﺎﻫﻢ ﻗﺪﻡ ﻣﯿﺰﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﯾﺪﻓﻌﻪ ﯾﻪ ﺩﺯﺩ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯿﺸﻪ ﻭ ﮐﯿﻒ ﻟﯿﻨﺪﺍ ﺭﺍ ﺍﺯﺵ ﻣﯿﺪﺯﺩﻩ، ﻟﯿﻨﺪﺍ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯿﮑﻨﻪ،ﺳﻠﯿﻤﺎﻥ ﻫﻢ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺩﺯﺩﻩ ﻣﯽﺩﻭﻩ، ﻟﯿﻨﺪﺍ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻣﯿﺰﻧﻪ : ﺑــــﺮﻭ ﺳﻠﯽ، ﺑﺮﻭ ﺩﻧﺒﺎﻟﺶ، ﺑــــﺮﻭ ﺳﻠﯽ !!!
    ﺳﻠﯿﻤﺎﻥ ﻫﻢ ﺑﺎ ﯾﮏ ﭘﺮﺵ ﻓﻮﻕ ﺍﻟﻌﺎﺩﻩ ﺩﺯﺩ ﺭﻭ ﻣﯿﮕﺮﻩ ﻭ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﮐﺘﮏ ﻣﯿﺰﻧﻪ، ﻣﺮﺩﻡ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻧﺠﺎ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﻣﯿﮑﺮﻧﺪ ﻫﻤﻪ ﺑﺎﻫﻢ ﻣﯿﮕﻮﯾﻨﺪ : ﺑﺮﻭﺳﻠﯽ .. ﺑﺮﻭﺳﻠﯽ .. ﺑﺮﻭﺳﻠﯽ ...
    ﻭ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﺳﻢ ﺑﺮﻭﺳﻠﯽ ﺷﻨﺎﺧﺘﻪ ﺷﺪ .
    .
    .
    ﺟﺪﻳﺪﺗﺮﻳﻦ ﻛﺸﻔﻴﺎﺕ ﺑﻨﺪﻩ ﺑﻮﺩنیشخند


    LIKE UNLIKE

    طرح رفاقت

    طرح رفاقت

    اخونده میگفت رفتیم تو یکی از دهاتا تو ماه رمضون برا تبلیغ. جوونا مسجد نمی اومدن رفتم طرح رفاقت ریختم تا از سیاست اخوندی استفاده کنم اینارو و بکشم مسجد نا سلامتی عمری درس خوندیم
    خلاصه با بجه ها رفیق شدیم بچه ها گفتن حاج اقا بریم هندونه بچینیم دورهم بعداز افطار بخوریم
    ما که پایه رفاقت شده بودیم کم نیووردم گفتم بریم
    اقا مارو گذاشتن ترک موتور رفتیم
    داشتیم هندونه میچیدیم که بچه ها پا گذاشتن به فرار گفتن حاج اقا فرار کن !!!گفتم کجا ؟!!!!من تازه بزرگاشو پیدا کردم یکی گفت بدو صاحبش اومد
    مارو میگی تازه دوزاریمون افتاد که اومدم دزدی
    اقا کفشا رو کندم عمامه رو زدم به دستم شوتش کردم پریدم ترک موتور!!!!
    رسیدم خونه ماشینو روشن کردم اینجا کجا قم کجا!!!
    ملت زنگ زدن حاج اقا کجاییی گفتم بابام فوت کرده سال بعد میام!!!!


    LIKE UNLIKE

    قابل توجه خانمهایی که می خوان اخلاق شوهرشون رو عوض کنن

    قابل توجه خانمهایی که می خوان  اخلاق شوهرشون رو عوض کنن

    مردي كت و شلواري با كراواتي زيبا ، قصد طلاق دادن زنش رو داشت .
    دوستش علت رو جويا شد و مرد پاسخ داد: اين زن از روز اول هميشه مي خواست من رو عوض كنه.
    منو وادار كرد سيگار و مشروب رو ترك كنم ... طرز پوشيدن لباسم رو عوض كرد ، و كاري كرد تا ديگه قماربازي نكنم، و همچنين در سهام سرمايه گذاري كنم و حتي منو عادت داده كه به موسيقي كلاسيك گوش كنم و لذت ببرم و الان هر هفته جمعه ها هم با دوستانم كه همه آدمهاي سرشناسي هستند ميرم بازي گلف !
    دوستش با تعجب گفت: ولي اينايي كه ميگي چيز بدي نيستند !!!!
    مرد گفت: خب اين رو مي دونم ولي حالا حس ميكنم كه ديگه اين زن در شان من نيست کمتراز من است!!!!!


    LIKE UNLIKE

    تست روانشناسی: الگویتان در زندگی کیست

    تست روانشناسی: الگویتان در زندگی کیست

    الگوي زندگی تو كيست؟ تحقیقات اخیر برخی دانشمندان حاکی از اونه که مغز انسان از روابط ریاضی برای ذخیره ی علایق و احساسات استفاده می کنه! بدون نگاه کردن به جوابها این تست رو انجام بده.

    ۱- یه عدد از ۱ تا ۹ انتخاب کن.
    ۲- اون رو در عدد ۳ ضرب کن.
    ۳- حاصل رو بعلاوه ۳ کن.
    ۴- دوباره حاصل رو در ۳ ضرب کن.
    ۵- یه عدد ۲ یا ۳ رقمی بدست می آوری.
    ۶- ارقام عدد خودتو رو با هم جمع کن (مثلا اگر عددت۵۲ است ۵ رو با ۲جمع کن) .

    جواب تست در ادامه مطلب


    LIKE UNLIKE

    چند شعر طنز در مورد یارانه و ...

    چند شعر طنز در مورد یارانه و ...

    همه چی آرومه / همه چی تأمینه
    این چقدر خوبه که /قیمتا پایینه!
    همه چی آرومه /مسولا خوابیدن
    شک نداری دیگه /تو به اوضاع من

    بقیه در ادامه مطلب


    LIKE UNLIKE

    ﺧﺒﺮﺩﺍﺭ

    ﺧﺒﺮﺩﺍﺭ

    ﻃﺮﻑ ﻓﺎﻣﯿﻠﯿﺶ "ﺧﺒﺮﺩﺍﺭ" ﺑﻮﺩﻩ!
    ﻣﯿﺮﻩ ﺳﺮﺑﺎﺯﯼ، ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ ﻣﯿﮕﻔﺘﻪ : ﺧﺒﺮﺩﺍﺭ
    ﯾﺎﺭﻭ ﺩﺳﺖ ﺑﻠﻨﺪ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﻣﯿﮕﻔﺘﻪ: ﺣﺎﺿﺮ ﻗﺮﺑﺎﻥ!
    ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ ﻫﻢ ﺑﻬﺶ ﻣﯿﮕﻔﺘﻪ :
    ﺍﺣﻤﻖ ﺑﺎ ﺗﻮ ﻧﺒﻮﺩﻡ !
    ﺻﺎﻑ ﺑﺎﯾﺴﺖ !
    ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﯾﮏ ﻫﯿﺄﺕ ﻧﻈﺎﻣﯽ ﻗﺮﺍﺭ ﺷﺪ ﺑﯿﺎﻥ ﺑﺎﺯﺩﯾﺪ !
    ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺁﺑﺮﻭﺵ ﻧﺮﻩ ﺑﻬﺶ ﯾﮏ ﻣﺎﻩ ﻣﺮﺧﺼﯽ ﻣﯿﺪﻩ
    ﻫﯿﺄﺕ ﺑﺎﺯﺩﯾﺪ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﺍﻭﻣﺪﻧﺪ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﻠﻨﺪ ﮔﻔﺖ : ﺧﺒﺮﺩﺍﺭ
    ﻫﻤﻪ ﺳﺮﺑﺎﺯﺍ ﺩﺍﺩ ﺯﺩﻧﺪ : ﺭﻓﺘﻪ ﻣﺮﺧﺼﯽ


    LIKE UNLIKE

    قصه ادارات دولتی

    قصه ادارات دولتی

    دو شیر از باغ وحشی می گریزند و هر کدام راهی را در پیش میگیرند ، یکی از شیرها به یک پارک جنگلی پناه میبرد اما به محض آنکه بر اثر فشار گرسنگی رهگذری را میخورد به دام میافتد ولی شیر دوم موفق میشود چند ماهی در آزادی به سر ببرد و هنگامی که گیر میافتد به باغ وحش بازگردانده میشود حسابی چاق و چله است ، شیر نخست از او میپرسد کجا پنهان شده بودی که این مدت گیر نیافتادی ؟ شیر دوم پاسخ میدهد در یکی از ادارات دولتی و هر سه روز در میان یکی از کارمندان اداره را میخوردم و کسی متوجه نمیشد ،  شیر نخست پرسید پس چطور شد که گیر افتادی ؟ شیر دوم با دلخوری پاسخ میدهد. ؛ اشتباه کردم و آبدارچی را خوردم ،  چون تنها کسی بود که کاری انجام میداد  و غببت او را متوجه شدند !!


    LIKE UNLIKE

    داستان پیرزن ایرانی که می خواست شهروند آمریکایی بشه

    داستان پیرزن ایرانی که می خواست شهروند آمریکایی بشه

    ﭘﯿﺮﺯﻥ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﻣﯿﺎﺩ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎ ﭘﯿﺶ ﭘﺴﺮﺵ ﻭ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﻣﯿﮕﯿﺮﻩ ﺷﻬﺮﻭﻧﺪ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎﯾﯽ ﺑﺸﻪ !
    ﺍﻣﺎ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﻣﯿﮕﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺷﻬﺮﻭﻧﺪ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﺸﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ پنج ﺳﻮﺍﻝ ﺟﻮﺍﺏ ﺑﺪﯼ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺑﺘﻮﻧﯽ ﺑﻪ ﭼﻬﺎﺭ ﺗﺎﺵ ﭘﺎﺳﺦ ﺻﺤﯿﺢ ﺑﺪﯼ ﻣﯿﺘﻮﻧﯽ ﺷﻬﺮﻭﻧﺪﻣﻮﻥ ﺑﺸﯽ!!
    ﭘﺴﺮﺵ ﻣﯿﮕﻪ ﻣﺎﺩﺭﺑﺰﺭﮔﻢ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯿﺶ ﺧﻮﺏ ﻧﯿﺴﺖ ﺷﻤﺎ ﺳﻮﺍﻝ ﺭﻭ ﺑﭙﺮﺳﯿﻦ ﻣﻦ ﺑﺮﺍﺵ ﺗﺮﺟﻤﻪ ﻣﯿﮑﻨﻢ !
    ﺍﻭﻧﺎﻫﻢ ﻣﯿﮕﻦ ﺑﺎﺷﻪ ﻭ ﺳﻮﺍﻻ ﺭﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯿﮑﻨﻦ !
    1 : ﭘﺎﯾﺘﺨﺖ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎ ﮐﺠﺎﺳﺖ؟

    بقیه در ادامه مطلب


    LIKE UNLIKE

    عنصر جدید شیمیایی

    عنصر جدید شیمیایی

      يک عنصر جديد به شيمى اضافه شد:


    نام:husband(شوهر)

    
نماد: Hb


    وزن اتمى: در ابتدا سبک 
با گذشت زمان سنگين  ميشه.


    ويژگي هاى فيزيکى:
در برخورد با فاميلاى سببى خیلی زود به جوش مياد.
,در برخورد با خانواده ى خودش ميتوانه همچون موم نرم بشه.
در مجاورت خانمهاي ديگه ذوب ميشه.
قابليت انفجار در مواردي که مورد سوال قرار بگيره.


    ويژگى هاى شيميايى:
بسيار واکنش پذير
به شدت ناپايدار.....


    نسبت به طلا,نقره,الماس و کارت اعتبارى ، بسیار مقاوم.


    محل يافت شدن:اکثرا در مقابل تلويزيون...


    LIKE UNLIKE

    بی تو آنلاین شبی باز از آن Room گذشتم

    بی تو آنلاین شبی باز از آن Room گذشتم

    بی تو آنلاین شبی باز از آن Room گذشتم.
    همه تن چشم شدم. دنبال ID توگشتم.

    شوق دیدار تو لبریز شد از Case وجودم.
    شدم آن User دیوانه که بودم.

    یادم آمد که شبی با هم از آن Room گذشتیم.
    پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم.

    تو همه راز های Hack ریخته در آن Booter های سیاهت.
    من همه محو تماشای PM هایت

    Talk صاف و Room آرام.
    بخت خندان و زمان رام.
    منو تو (و بقیه) همه دلداده به آواز روی Voice.

    یادم آید تو به من گفتی از این عشق حذر کن.
    لحظه ای چند بر این Room Chat نظر کن.

    آیینه عشق گذران است.
    تو که امروز نگاهت به ای میلی نگران است.

    باش فردا که دلت با ID دگران است.
    تا فراموش کنی چندی از این Room سفر کن.

    با تو گفتم حذر از Room ندانم


    LIKE UNLIKE

    جک جدید

    جک جدید


    علی پهلوان، خواننده گروه موسیقی آریان،در کنسرتی که به همراه گروه برای ایرانیان مقیم لندن به منظور جمع آوری کمک برای مردم آفریقا داشتند، در بین اجرا از همه تماشاچیان خواست که سکوت محض برقرار کنند.سپس در حالیکه در سکوت کامل سالن دستهایش را با ریتمی آرام ولی پیوسته به هم می کوفت، برای این که مردم را متوجه عمق فاجعه گرسنگی در آفریقا کند، خطاب به تماشاچیان گفت: "هربار که من دستهام رو به هم می کوبم،  کودکی در افریقا می‌میره"


    از ردیف جلوی تماشاچیان، صدایی با لهجه غلیظ  سکوت را شکست
     
    : "خو دست نزن حيووون !!!


    LIKE UNLIKE

    کی برده

    کی برده

    ﺩﯾﺮﻭﺯ ﮐﯿﺒﻮﺭﺩﻣﻮ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻡ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺗﻤﯿﺰﺵ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﺩﺧﺘﺮ ﺩﺍﯾﯿﻢ ﺳﻪ ﺳﺎﻟﺸﻪ ﺍﻭﻣﺪ ﮐﻨﺎﺭﻡ ﺍﺯﻡ ﻣﯽ ﭘﺮﺳﻪ : ﺍﯾﻦ ﭼﯿﻪ ؟
    ﻣﯽ ﮔﻢ : ﮐﯿﺒﻮﺭﺩﻩ
    ﻣﯽ ﮔﻪ : ﻣﻦ ﻧﺒﺮﺩﻡ !
    ﻣﯽ ﮔﻢ : ﮐﯿﺒﻮﺭﺩﻩ !
    ﻣﯽ ﮔﻪ : ﻣﻦ ﻧﺒﺮﺩﻡ !!
    ﻣﯽ ﮔﻢ :  ﮐﯿﺒﻮﺭﺩ
    ﺑﺎ ﮔﺮﯾﻪ ﭘﺎ ﺷﺪ ﺭﻓﺖ ﭘﯿﺶ ﻣﺎﻣﺎﻧﺶ ﻣﯿﮕﻪ : ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺑﺨﺪﺍ ﻣﻦ ﻧﺒﺮﺩﻡ ...
    ﯾﻌﻨﯽ ﮐﯿﺒﻮﺭﺩﻭ ﮐﻮﺑﻮﻧﺪﻡ ﺗﻮ ﺳﺮﻡ !
    ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﻣﯿﮕﻪ : ﺻﺪﺍﯼ ﭼﯽ ﺑﻮﺩ ؟
    ﻣﯿﮕﻢ : ﮐﯿﺒﻮﺭﺩﻩ
    ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﻣﯿﮕﻪ : ﺑﺲ ﮐﻦ ﺩﯾﮕﻪ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﺑﮑﺶ ﻧﻪ ﺍﻭﻥ ﺑﭽﻪ ﺑﺮﺩﻩ  ، ﻧﻪ ﻣﻦ ، ﻧﻪ ﮐﺲ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﯼ ! ﺧﻮﺩﺕ ﮔﻤﺶ ﮐﺮﺩﯼ ! ﺗﻮ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﺗﺎﻗﻪ ! ﭘﺎﺷﻮ ﺧﻮﺏ ﺑﮕﺮﺩ !!!
    ﻫﯿﭽﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﺯ ﻇﻬﺮ ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﯾﻪ ﺗﯿﻢ ﺗﺠﺴﺲ ﺣﺮﻓﻪ ﺍﯼ ﺩﺍﺭﻥ ﺩﻧﺒﺎﻟﺶ ﻣﯿﮕﺮﺩﻥ!!!!


    LIKE UNLIKE

    چرچیل و راننده تاکسی

    چرچیل و راننده تاکسی

     چرچيل(نخست وزير اسبق بريتانيا) روزي سوار تاکسي شده بود و به دفتر BBC براي مصاحبه مي‌رفت. هنگامي که به آن جا رسيد به راننده گفت آقا لطفاً نيم ساعت صبر کنيد تا من برگردم.
    راننده گفت: “ نه آقا! من مي خواهم سريعاً به خانه بروم تا سخنراني چرچيل را از راديو گوش دهم” .
    چرچيل از علاقه‌ي اين فرد به خودش خوشحال و ذوق‌زده شد و يک اسکناس ده پوندي به او داد. راننده با ديدن اسکناس گفت: “گور باباي چرچيل! اگر بخواهيد، تا فردا هم اين‌جا منتظر مي‌مانم


    LIKE UNLIKE

    بازی قایم باشک نیوتون و انیشتین

    بازی قایم باشک نیوتون و انیشتین

     روزی همه دانشمندان مردند و وارد بهشت شدند آنها تصمیم گرفتند تا قایم باشک بازی کنند.
    انیشتین اولین نفری بود که باید چشم می گذاشت.
    او باید تا 100 میشمرد و سپس شروع به جستجو میکرد.
    همه پنهان شدند بغير از نیوتون ...
    نیوتون فقط یک مربع به طول یک متر کشید و درون آن ایستاد، دقیقا در مقابل انیشتین.
    انیشتین شمرد .
    او چشماشو باز کرد ودید که نیوتون در مقابل چشماش ایستاده.
    انیشتین فریاد زد نیوتون بیرون( سک سک)،
    نیوتون با خونسردی تکذیب کرد و گفت من بیرون نیستم.
    او ادعا کرد که اصلا من نیوتون نیستم !!!
    تمام دانشمندان از مخفیگاهشون بیرون اومدن تا ببینن اون چطور میخواد ثابت کنه که نیوتون نیست
    نیوتون ادامه داد که من در یک مربع به مساحت یک متر مربع ایستاده ام
    که من رو،نیوتون بر متر مربع میکنه ...
    و از آنجایی که نیوتون بر متر مربع برابر "یک پاسکال" می باشد
    بنابراین من "پاسکالم" پس پاسکال باید بیرون بره (پاسکال سک سک) !!


    LIKE UNLIKE

    خوشبخت ترین فردِ دنیا

    خوشبخت ترین فردِ دنیا

    اگر آنگونه که با تلفن همراهتان برخورد می‌کنید با همسرتان بر خورد میکردید.اکنون خوشبخت ترین فردِ دنیا بودید.
    اگر هر روز شارژش میکردید
    اگر باهاش در روز از همه بیشتر صحبت میکردید.
    اگر پایِ صحبت‌هایش مینشستید.

    بقیه در ادامه مطلب


    LIKE UNLIKE

    وسعت دل مردان و زنان

    وسعت دل مردان و زنان

    مردی بر همسر خود در آشپزخانه وارد شد و از او پرسید
    کدام یک از فرزندان خود را بیش از دیگر فرزندانت دوست داری ؟
    همسر او گفت همه آنها را بزرگشان و کوچکشان،
    دختر و پسر همه یکسانند و همه را به یک اندازه دوست دارم
    شوهر گفت : چگونه دل تو برای آنها همه جا دارد
    همسر جواب داد :
    این خلقت خدا است که مادر دلش برای همه فرزندان خود وسعت دارد
    مرد لبخندی زد و گفت :
    اکنون شاید بتوانی بفهمی که چگونه دل مرد برای « چهار زن » همزمان وسعت دارد
    خدایش بیامرزد روش والایی در قانع کردن داشت ،
    اما موقعیتش در آشپزخانه غلط بود
    مراسم آن تازه در گذشته صبح و بعد از ظهر فردا برگزار می شود ! :))


    LIKE UNLIKE

    قانون کامیون حمل زباله

    قانون کامیون حمل زباله

    روزی با تاکسی عازم فرودگاه بودیم. ما داشتیم در خط عبوری صحیح رانندگی می کردیم که ناگهان یک ماشین درست در جلوی ما از محل پارک خود بیرون پرید. رانندة تاکسی من محکم ترمز گرفت. ماشین سر خورد، و دقیقاً به فاصله چند سانتی متری از ماشین دیگر متوقف شد! راننده ماشین دیگر سرش را ناگهان بیرون آورد و شروع کرد به فریاد زدن و فحش دادن به طرف ما. راننده تاکسی فقط لبخند زد و برای آن شخص دست تکان داد. منظورم این است که او واقعاً دوستانه برخورد کرد. با تعجب از او پرسیدم: چرا شما این رفتار را کردید؟ آن شخص نزدیک بود ماشین تان را از بین ببرد و ما رابه بیمارستان بفرستد!
    در آن هنگام بود که راننده تاکسی درسی را به من آموخت که هرگز فراموش نکرده و برایتان توضیح می دهم: قانون کامیون حمل زباله او توضیح داد که بسیاری از افراد مانند کامیون های حمل زباله هستند. آن ها سرشار از آشغال، ناکامی، خشم، و ناامیدی در اطراف می گردند. وقتی آشغال در اعماق وجودشان تلنبار می شود، آن ها به جایی احتیاج دارند تا آن را تخلیه کنند و گاهی اوقات روی شما خالی می کنند. به خودتان نگیرید. فقط لبخند بزنید، دست تکان بدهید، برایشان آرزوی خیر بکنید، و بروید. آشغال های آن ها را نگیرید تا به افراد دیگر ی در سرکار، در منزل، یا توی خیابان پخش کنید. حرف آخر این است که افراد موفق اجازه نمی دهند که کامیون های آشغال روزشان را خراب کنند و باعث ناراحتی آن ها شوند. زندگی خیلی کوتاه تر از آن است که صبح با تأسف از خواب برخیزید، از این رو..... «افرادی را که با شما خوب رفتار می کنند ،دوست داشته باشید. برای آن هایی که رفتار مناسبی ندارند، دعا کنید.» زندگی، ده درصد چیزی است که شما می سازید و نود درصد نحوه برداشت شماست....


    LIKE UNLIKE

    ﻫﻤﻪ ﺩﻧﺪﺍﻥ ﻫﺎﯼ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ

    ﻫﻤﻪ ﺩﻧﺪﺍﻥ ﻫﺎﯼ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ

    ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﯽ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺩﻧﺪﺍﻥ ﻫﺎﯼ ﺍﻭ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺍﺳﺖ. ﺧﻮﺍﺑﮕﺬﺍﺭ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﺧﻮﺍﻧﺪ ﻭ ﺗﻌﺒﯿﺮ ﺧﻮﺍﺏ ﺭﺍ ﺟﻮﯾﺎ ﺷﺪ. ﺧﻮﺍﺑﮕﺬﺍﺭ ﮔﻔﺖ: «ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺖ ﺑﺎﺩ، ﻫﻤﻪ ﻧﺰﺩﯾﮑﺎﻥ ﺷﻤﺎ ﭘﯿﺶ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﻣﯽ ﻣﯿﺮﻧﺪ ﺑﻪ ﮔﻮﻧﻪ ﺍﯼ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﮐﺴﯽ ﻧﻤﯽ ﻣﺎﻧﺪ.»
    ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺷﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ: «ﻭﻗﺘﯽ ﻫﻤﻪ ﻧﺰﺩﯾﮑﺎﻥ ﻣﻦ ﺑﻤﯿﺮﻧﺪ ﻣﻦ ﺑﺎ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﻢ؟ ﺍﯾﻦ ﭼﻪ ﺗﻌﺒﯿﺮﯼ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﯽ؟» ﻭ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺻﺪ ﺿﺮﺑﻪ ﺷﻼﻕ ﺑﺰﻧﻨﺪ.
    ﺳﭙﺲ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﺧﻮﺍﺑﮕﺬﺍﺭ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺭﺍ ﻧﺰﺩ ﺍﻭ ﺑﯿﺎﻭﺭﻧﺪ. ﺧﻮﺍﺑﮕﺬﺍﺭ ﺩﻭﻡ ﮔﻔﺖ: «ﺗﻌﺒﯿﺮ ﺧﻮﺍﺑﯽ ﮐﻪ ﭘﺎﺷﺎﻩ ﺩﯾﺪﻩ ﺍﻧﺪ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻋﻤﺮ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺩﺭﺍﺯﺗﺮ ﺍﺯ ﻋﻤﺮ ﻫﻤﻪ ﻧﺰﺩﯾﮑﺎﻥ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ.»
    ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ: «ﺗﻌﺒﯿﺮ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﺍﻣﺎ ﺍﯾﻦ ﺑﯿﺎﻥ ﺑﺎ ﺁﻥ ﺑﯿﺎﻥ ﺧﯿﻠﯽ ﻓﺮﻕ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ.» ﻭ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﺻﺪ ﺳﮑﻪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﻨﺪ.

    اصلاح بیان، اصلاح رویدادهاست


    LIKE UNLIKE

    مرغ دو منی مرا شغال برد

    مرغ دو منی مرا شغال برد

    شغالی مرغی را از خانه پیرزنی دزدید.پیرزن درعقب او نفرین کنان فریاد میکرد:ای وای! مرغ دو منی مرا شغال برد.شغال از این مبالغه سخت در غضب شد واز غایت تعجب وغضب به پیر زن دشنام داد.در آن میان روباهی به شغال رسید و گفت: چرا این قدر بر افروخته ای؟گفت:ببین این پیر زن چه قدر دروغگو و بی انصاف است.مرغی را که یک چارک هم نمییشود دو من میخواند،روباه گفت؛بده ببینم چه قدر سنگین است! وقتی مرغ را گرفت روی به گریز نهاد وگفت: به پیرزن بگو مرغ را به پای من چهار من حساب کند.!


    LIKE UNLIKE

    تو چه چیزی را با دیگران قسمت می کنی؟ غم واندوه یا شادی و سرور؟

    تو چه چیزی را با دیگران قسمت می کنی؟ غم واندوه یا شادی و سرور؟

    روزی مردی برای خود خانه ای بزرگ و زیبا خرید که حیاطی بزرگ با درختان میوه داشت.
    در همسایگی او  خانه ای قدیمی بود که صاحبی حسود داشت, و همیشه سعی می کرد اوقات او را تلخ کند و با گذاشتن زباله کنار خانه اش و ریختن آشغال آزارش می داد
    یک روز صبح خوشحال از خواب برخاست و همین که به ایوان رفت دید یک سطل پر از زباله در ایوان است. سطل را تمیز کرد ، برق انداخت و آن را از میوه های تازه ی حیاط خود پر کرد تا برای همسایه ببرد .وقتی همسایه صدای در زدن او را شنید خوشحال شد و پیش خود فکر کرد این بار برای دعوا آمده است. وقتی در را باز کرد مرد به او یک سطل از میوه های تازه و داد و گفت :
    هر کس آن چیزی را با دیگری قسمت می کند که از آن بیشتر دارد. 

    تو چه چیزی را با دیگران قسمت می کنی؟ غم واندوه یا شادی و سرور؟
    خشم و نفرت یا عشق و محبت؟ بدی یا نیکی؟رنج و تعب یا آرامش و آسایش؟
    و..........یا...............؟
    روزی که به دنیا می آیی کبریتی برافروخته میشود انتخاب با توست که بسوزانی یا گرما  ببخشی . در آزمون زندگی برنده باشی یا بازنده؟پس خوب به آنچه که می کنی فکر کن که فقط وفقط یک بار فرصت زیستن وعشق ورزیدن داری...


    LIKE UNLIKE

    فعالیت مردم کشورهای مختلف پس از بازنشستگی

    فعالیت مردم کشورهای مختلف پس از بازنشستگی


    1) المان :اموزش دوره های نوین رانندگی وسپس خرید اخرین مدل مرسدس بنز وسفر به تمامی اروپا به همراه خانواده

    2) روسیه: اموزش فضانوردی و سفر به فضا و تفریح ونشاط به همراه خانواده

    3) امریکا: اموزش خوانندگی و رقاصی و سپس شرکت در کلیه کنسرت ها و جشن ها به همراه خانواده

    4) کانادا: اموزش شنا و سپس تفریح و نشاط به همراه خانواده در کلیه سواحل کانادا و اروپا

    5) چین: اموزش دوره های رزمی و سپس ورزش و نشاط به همراه خانواده

    6) انگلیس: اموزش دوره های تیراندازی و شکار و سپس تفریح و شکار در جنگلها به همراه خانواده

    7) زاپن: اموزش خلبانی و سپس خرید هواپیمای شخصی و تفریح و نشاط بر فراز اسمان به همراه خانواده

    8) ایران: اموزش رانندگی و سپس خرید یک پراید قسطی با چهار ضامن معتبر و کار در یک تاکسی تلفنی به صورت تمام وقت و رو اوردن به دخانیات بخاطر مشکلات مالی و ندادن اقساط پراید و سپس سکته قلبی و مغزی با هم و رفتن به بیمارستان به همراه خانواده


    LIKE UNLIKE

    بادکنک

    بادکنک

    اگه يه روزي فرزندي داشته باشم،بيشتر از هر اسباب بازي ديگه اي براش بادكنك ميخرم!
    بازي با بادكنك خيلي چيزها رو به بچه ياد ميده؛
    بهش ياد ميده كه بايد بزرگ باشه اما سبك،تا بتونه بالاتر بره...
    بهش ياد ميده كه چيزاي دوست داشتني ميتونن توي يه لحظه،حتي بدون هيچ دليلي و بدون هيچ مقصري از بين برن...
    پس نبايد زياد بهشون وابسته بشه!
     ومهم تر ازهمه،
    بهش ياد ميده كه وقتي چيزي رو دوست داره،نبايد اونقدر بهش نزديك بشه وبهش فشار بياره كه راه نفس كشيدنش رو ببنده،چون ممكنه براي هميشه از دستش بده...
    و اینکه وقتی یه نفر و خیلی واسه خودت بزرگ کنی در اخر میترکه و تو صورت خودت میخوره...
    میخوام ببینه بادکنک با این که تمام زندگیش بسته به یه نخ اما بازم توی هوا میرقصه..


    LIKE UNLIKE

    دست نوازش

    دست نوازش

    در یک دهکده ی کوچک معلم مدرسه از دانش آموزان خواست تا تصویری از چیزیکه برایشان بسیار با ارزش است را بکشند.اوباخود فکر میکرد که این بچه های فقیر حتما تصویر بوقلمون و میز پر از غذا را میکشند.ولی وقتی یکی از بچه ها نقاشی ساده و کودکانه خود را تحویل داد,معلم شوکه شد.او تصویر یک دست را کشیده بود.ولی این دست چه کسی بود؟یکی از بچه ها گفت من فکر میکنم این دست خداست که بما غذا میرساند.دیگری گفت که این دست کشاورزی است که گندم میکارد.معلم بالای سر آن کودک رفت و از او پرسید این دست چه کسی است؟کودک در حالیکه خجالت میکشید گفت:خانم,این دست شماست.
    معلم بیاد آورد که از وقتی این کودک پدر و مادرش را از دست داده بود به بهانه های مختلف پیش او میامد تا خانم معلم دست نوازشی بر سر او بکشد....
    ویکتور هوگومیگوید:ایمان داشته باش که کوچکترین محبتها از ضعیفترین  حافظه ها پاک نمیشود.


    LIKE UNLIKE

    افکار غلط

    افکار غلط

    بومیان افریقا،روی تنه درخت حفره هایی ایجاد می کنند و در این حفره ها گردو می گذارند.
    میمون ها به هوای خوردن گردو،دست را داخل این حفره ها می کنند و وقتی گردو را در مشت می گیرند دیگر نمی توانند دست خود را بیرون بیاورند.
    میمون همچنان جیغ می زند وبالا وپایین می پرد،اما به فکرش نمی رسد که برای رهایی دستش را باز کند و از دام آزاد شود.و نهایتاًشکار شکارچیان می شود!!
    افکار غلط و آرزوهای دست نیافتنی ما،گردوهای ما هستند.اگر آنها را رها کنیم آزاد می شویم.


    LIKE UNLIKE

    فقط چند سال قبل تر

    فقط چند سال قبل تر

    روزی روزگاری که window فقط به معنی یه دریچه تو دیوار بود و application روی کاغذ نوشته میشد. دورانی که keyboard نوعی پیانو بود و mouse فقط یک حیوان. سالها پیش به هنگامی که file وسیله مهمی در ادارات بود و hard drive یک سفر غیر راحت جاده ای. وقتی که cut با چاقو انجام میشد و paste توسط چسب. زمانه ای که web خانه عنکبوت بود virus ققط سرماخوردگی. موقعی که apple و blackberry فقط میوه به حساب میومدن ، اون زمان ما وقت بسیار زیادی برای بودن با خانواده داشتیم


    LIKE UNLIKE

    اثر

    یکشنبه بود و طبق معمول هر هفته رزی ، خانم نسبتا مسن محله ، داشت از کلیسا برمیگشت …
    در همین حال نوه اش از راه رسید و با کنایه بهش گفت :
    مامان بزرگ ، تو مراسم امروز ، پدر روحانی براتون چی موعظه کرد ؟!
    خانم پیر مدتی فکر کرد و سرش رو تکون داد و گفت :عزیزم ، اصلا یک کلمه اش رو هم نمیتونم به یاد بیارم !!!
    نوه پوزخند ی زد و بهش گفت :تو که چیزی یادت نمیاد ، واسه چی هر هفته همش میری کلیسا ؟!!
    مادر بزرگ تبسمی بر لبانش نقش بست .خم شد سبد نخ و کامواش رو خالی کرد و داد دست نوه و گفت :عزیزم ممکنه بری اینو از حوض پر آب کنی و برام بیاری ؟!
    نوه با تعجب پرسید : تو این سبد ؟ غیر ممکنه
    با این همه شکاف و درز داخل سبد آبی توش بمونه !!!
    رزی در حالی که تبسم بر لبانش بود اصرار کرد : لطفا این کار رو انجام بده عزیزم
    دخترک غرولند کنان و در حالی که مادربزرگش رو تمسخر میکرد
    سبد رو برداشت و رفت ، اما چند لحظه بعد ، برگشت و با لحن پیروزمندانه ای گفت :
    من میدونستم که امکان پذیر نیست ، ببین حتی یه قطره آب هم ته سبد نمونده !
    مادر بزرگ سبد رو از دست نوه اش گرفت و با دقت زیادی وارسیش کرد گفت :
    آره ، راست میگی اصلا آبی توش نیست
    اما بنظر میرسه سبده تمیزتر شده ، یه نیگاه بنداز …!


    LIKE UNLIKE

    برادر

    برادر

    شخصی به نام پل یک دستگاه اتومبیل سواری به عنوان عیدی از برادرش دریافت کرده بود" شب عید هنگامی که پل از اداره اش بیرون امد متوجه پسر بچه شیطانی شد که دور و بر ماشین نو و براقش قدم میزند و ان راتحسین می کرد"پل نزدیک ماشین که رسید پسر پرسید:این ماشین مال شماست" اقا؟ پل سرش را به علامت تائید تکان داد و گفت: برادرم به عنوان عیدی به من داده است.پسر متعجب شد وگفت:


    LIKE UNLIKE

    افسوس تکراری

    افسوس تکراری

    پیری برای جمعی سخن میراند،

    لطیفه ای برای حضار تعریف کرد همه دیوانه وار خندیدند.
    بعد از لحظه ای او دوباره همان لطیفه را گفت و تعداد کمتری از حضار
    خندیدند....

     او مجدد لطیفه را تکرار کرد تا اینکه دیگر کسی در جمعیت به آن لطیفه نخندید.
    او لبخندی زد و گفت:
    وقتی که نمیتوانید بارها و بارها به لطیفه ای یکسان بخندید،
    پس چرا بارها و بارها به گریه و افسوس خوردن در مورد مسئله ای مشابه ادامه
    میدهید؟
    گذشته را فراموش کنید و به جلو نگاه کنید


    LIKE UNLIKE

    زنجیر عشق

    زنجیر عشق

    یک روز بعد از ظهر وقتی اسمیت داشت از کار برمی گشت خانه، سر راه زن مسنی را دید که ماشینش خراب شده و ترسان توی برف ایستاده بود .اون زن برای او دست تکان داد تا متوقف شود.

    اسمیت پیاده شد و خودشو معرفی کرد و گفت من اومدم کمکتون کنم....
    زن گفت صدها ماشین از جلوی من رد شدند ولی کسی نایستاد، این واقعا لطف شماست .
    وقتی که او لاستیک رو عوض کرد و درب صندوق عقب رو بست و آماده رفتن شد، زن پرسید:


    LIKE UNLIKE

    قدردانی

    قدردانی

    یک شخص جوان با تحصیلات عالی برای شغل مدیریتی در یک شرکت بزرگ درخواست داد. در اولین مصاحبه پذیرفته شد؛ رئیس شرکت آخرین مصاحبه را انجام داد. رئیس شرکت از شرح سوابق متوجه شد که پیشرفت های تحصیلی جوان از دبیرستان تا پژوهشهای پس از لیسانس تماماً بسیار خوب بوده است، و هرگز سالی نبوده که نمره نگرفته باشد.رئیس پرسید:آیا هیچ گونه بورس آموزشی در مدرسه کسب کردید؟ جوان پاسخ داد:هیچ.

    رئیس پرسید:آیا پدرتان بود که شهریه های مدرسه


    LIKE UNLIKE

    خاطره لری خداداد افشاریان از بازی افغانستان و پاکستان

    خاطره لری خداداد افشاریان از بازی افغانستان و پاکستان

    ﺧﺪﺍﺩﺍﺩ ﺍﻓﺸﺎﺭﯾﺎﻥ ﺩﺭ ﮔﻔﺘﮕﻮﯼ با ﺭﺍﺩﯾﻮ ﺩﻧﺎ گفت: ﺍﺯﻃﺮﻑ ﻓﯿﻔﺎ ﺩﺍﻭﺭ ﺑﺎﺯﯼ ﭘﺎﮐﺴﺘﺎﻥ و ﺍﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎﻥ ﺑﻮﺩﻡ ، ﺩﻭ ﺗﯿﻢ ﺑﻪ ﻃﻮﺭﯼ ﻋﺠﯿﺒﯽ ﺑﺎ ﻫﻢ ﮐﺮﯼ ﺩﺍﺭﻧﺪ ، ﺷﺮاﯾﻂ ﺳﯿﺎﺳﯽ ﻫﻢ ، ﻗﻀﯿﻪ ﺭﺍ ﺷﺪﯾﺪ ﺗﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ، ۶۰ ﺩﺭﺻﺪ ﻭﺭﺯﺷﮕﺎﻩ ﺍﻓﻐﺎﻧﯽ ﺑﻮﺩ ، ﭼﻨﺪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺑﺎﺯﯼ ﮔﺬﺷﺖ ﺑﺎ ﺍﻋﻼﻡ ﭘﻨﺎﻟﺘﯽ ﺑﻪ ﺳﻮﺩ ﭘﺎﮐﺴﺘﺎﻥ ﻭ ﮔﻞ ﺷﺪﻥ آﻥ، ﺍﻓﻐﺎﻧﻬﺎ ﺑﻪ ﺗﺸﻮﯾﻖ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻭ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺗﻌﻮﯾﺾ ﭘﺮﺩﺍﺧﺘﻨﺪ.
    ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪﻡ ﺑﺎﺯﯾﮑﻦ ﺗﻌﻮﯾﻀﯽ ﺍﻓﻐﺎﻧﻬﺎ ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﺧﻄﺮﻧﺎﮐﯽ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯿﮑﻨﻪ ، ﺗﻨﻪ ﻫﺎﯼ ﺷﺪﯾﺪ ﻭ ﻗﺼﺪ ﺩﺍﺭﻩ ﺑﺎﺯﯼ ﺭﻭ ﺍﺯ ﮐﻨﺘﺮﻟﻢ ﺧﺎﺭﺝ ﮐﻨﻪ ،ﺻﺪﺍﺵ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﭼﻨﺪ ﻣﺮﺗﺒﻪ ﺑﻪ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻦ ﻗﺪﺭ ﺧﺸﻦ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯿﮑﻨﯽ ،،،آﺭﺍﻣﺘﺮ،،،، ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻫﻢ ﻫﻤﺎﻥ ﮐﺎﺭ ﺭﻭ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﮐﺮﺩ ، ﺑﻪ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ ﻭ ﺑﺎ ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﻭﺍﯾﺴﺎ ﻭ ﮐﺎﺭﺕ ﺯﺭﺩ ﺭﻭ ﻧﺸﻮﻧﺶ ﺩﺍﺩﻡ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ ﺩﻓﻌﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺧﺮﺍﺟﯽ ! ﺑﺮﮔﺸﺖ ﻃﺮﻓﻢ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﮐﺮﻭ ﺳﯽ ﺧﻮﺕ ﻫﯽ ﭼﻪ ﺍﯾﮕﯽ؟ ﻣﻪ ﭼﻪ ﮐﺮﺩﻡ ! ؟
    ﻣﺎﺕ ﻭ ﻣﺒﻬﻮﺕ ،،،ﺧﻨﺪه ﺍﻡ ﮔﺮﻓﺖ ! ﮔﻔﺖ : ﺧﺪﺍﺩﺍﺩ ﻣه می منه نیشناسی ؟ ﻣو  ﭼﻬﺎﺭ ﭘﻨﺞ ﺳﺎﻝ ﺳﺮ ﭼﻬﺎﺭ ﺭﺍه ﻋﺎﻟﯿﻮﻧﺪ (ﯾﺎﺳﻮﺝ ) ﺻﺎﻓﮑﺎﺭﯼ ﺩﺍﺷﺘﻢ. کرو! ! !



    LIKE UNLIKE

    ليست صفحات

    تعداد صفحات : 6

    مطالب پربازدید

    ورود کاربران


    » رمز عبور را فراموش کردم ؟

    عضويت سريع

    نام کاربری :
    رمز عبور :
    تکرار رمز :
    موبایل :
    ایمیل :
    نام اصلی :
    کد امنیتی :
     
    کد امنیتی
     
    بارگزاری مجدد