آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
|
موضوعات
آمار
امکانات جانبی
جدید ترین مطالب
درباره ما
|
مردی که سوار بر بالن در حال حرکت بود ناگهان به یاد آورد قرار مهمّی دارد؛ ارتفاعش را کم کرد و از مردی که روی زمین بود پرسید: "ببخشید آقا ؛ من قرار مهمّی دارم ، ممکنه به من بگویید کجا هستم تا ببینم به موقع به قرارم می رسم یا نه؟"
مرد روی زمین: "بله، شما در ارتفاع حدوداً ۷متری در طول جغرافیایی " ۱٨'۲۴ﹾ۸۷و عرض جغرافیایی "۴۱'۲۱ﹾ۳۷هستید."
مرد بالن سوار : شما باید مهندس باشید!
مرد روی زمین : بله، از کجا فهمیدید؟
مرد بالن سوار : "چون اطلاعاتی که شما به من دادید اگر چه کاملا ً دقیق بود به درد من نمی خورد و من هنوز نمی دانم کجا هستم و به موقع به قرارم می رسم یا نه؟"
مرد روی زمین : شما باید مدیر باشید.
مرد بالن سوار : بله، از کجا فهمیدید؟
مرد روی زمین : چون شما نمی دانید کجا هستید و به کجا می خواهید بروید. قولی داده اید و نمی دانید چگونه به آن عمل کنید و انتظار دارید مسئولیت آن را دیگران بپذیرند. اطلاعات دقيق هم به دردتان نميخورد
مطالعات جدید ثابت کرد که از اشک زنان بویی متصاعد می شود که هورمون تستوسترون مردان را کاهش می دهد و میل آنها به زنان را کم میکند.
به گزارش ایرنا و به نقل از تای ایندین نیوز، در ادامه این تحقیقات مشخص شد که این بو حتی زمانی که مردان اشک را نبینند نیز موثر است.
این برای نخستین بار است که ساختاری شیمیایی اشک و بوی ناشی از آن بررسی می شود و نتایج علمی آن در اختیار دیگران قرار گرفته است.
نکته بسیار جالب در آزمایشات این بود که دیدن اشک زنان هیچ احساسی اعم از اندوه یا همدردی را در مردان مورد آزمایش ایجاد نمی کرد.
در آخر معلوم شدن که اشک زنان در مردان همان تأثیری را ایجاد می کند که خرناس و بوی عرق مردان برای زنان.
حالا هي بشينيد زار زار گريه كنيد!!!!
در اولین ساعت درس کلاس تشریح و کالبد شکافی دانشکده پزشکی استاد به دانشجویان سال اول میگوید:
به شما تبریک میگویم که در کنکور قبول شده و الان رسما دانشجوی پزشکی هستید. ولی برای فارغ التحصیل شدن و پزشک شدن هم باید
"دقت عمل" داشته باشید و هم "رقت عمل".
همه شما باید این کار که من الان میکنم را انجام بدهید اگر نه به درد این رشته نمی خورید و اخراج هستید!! سپس یک جسد وارد کلاس میکند و ناگهان انگشتش را تا ته در ماتحت جسد فرو میکند می گذارد توی دهانش و می مکد.
و می گوید حالا شما هم باید همین کار را بکنید!!
دانشجوها شوکه می شوند و اعتراض می کنند ولی استاد می گوید الا و بلا باید بکنید وگرنه اخراج هستید.
چند تا دخترها غش می کنند، پسرها بالا می اورند، ولی با هر بدبختی هست همه دانشجوها آخرش انگشت در ماتحت جسد می کنند و می گذارند در دهنشان و می مکند.
استاد میگوید:
هان. شما همه رقت عمل تان خوب بود ولی دقت عمل نداشتید. شما همگی انگشت اشاره را در ماتحت کردید و مکیدید ولی من انگشت اشاره را در ماتحت کردم و انگشت وسط را مکیدم. سعی کنید بیشتر دقت کنید.
توی همایش روابط زناشوئی ، سخنران از خانمهای حاضر در جلسه خواست تا در همون لحظه به شوهراشون با اس ام اس بگن " عاشقتم " و بعد جوابها رسیده رو بلند در سالن بخونن :
حالا به تعدادی از جوابها توجه کنید :
1- با من بودی ؟؟؟؟!!!
2- متوجه منظورت نمیشم ؟
3- باز ماشین رو کجا کوبوندی ؟
4- چقدر پول لازم داری حاشیه نرو .
5- چیه باز امشب مامانت اینا دعوتن خونمون ؟
6- یه راست برو سر اصل مطلب .....
7- یا خدا باز چه دسته گلی به آب دادی ؟
8-شما !
یعنی من هلاک این شماره 8 شدم که اینقدر عاشق زنشه...
آداب غذا خوردن در مهمانیها - دستورالعمل جهت مردم اصیل اصفهان
1) قبلی غذا میباس رف دسشوی تا جا خب واشِد.
2) بغل دستی بزرگای مجلس میباس وایساد ( اونجا سفره پر رنگ ترس)
3) اوِل همه مرغا، کبابا، ماهیا رو وردار، بعدی اون برنجا رو بکش روش تا كِسي مرغ و كبابا رو نبينِد و نفهمِد چقده مي خوري (تو نسخه اصیلتر میگن: اِگه كسي به كسي نيس اصی برنج نکش )
4) دوغا آخِر دست بخور , آخه ماسّاش کفی دلت میشیند آ سیر میشی
5) کمربندِدو اوِل محکم کون , آ بعد یُخده یُخده بازش کون تا بتونی غذا رو آجری بیچینی و بیای بالا
6) هر دفه سرِدا بالا کون آ شکری خدا کون آ یه نفِسی عمیق بکش تا یُخدِه جا تو مِعدِد واشِد
7) اگه میشِد نَشین غذا بخور! وایساده غذا اون کف میشینِد ، اونوَخ ميتوني بیشتِر بخوری.
8) کبابی کوبیده رو حتما چهارلا کون آ چنگالا بِزِن توش , بعد بزِن تو خورشت ماست, آ بعدش سه تا تابش بده تا خُب خورش ماستا را جذبی خودِش کونِد. بعدی خیلی خیلی سریع بذار تو گوشه لپت!
چون این کارا خیلی سریع اتفاق میُفتِد، معده نیمیتونِد به مغز فرمون بِدِد چیطور شد آ شوما به این زودیا سیر نیمیشین!????????????
ميگن يه روز جبرئيل ميره پيش خدا گلايه ميكنه كه: آخه خدا، اين چه وضعيه آخه؟ ما يك مشت ايروني داريم توي بهشت كه فكر ميكنن اومدن خونه باباشون! به جاي لباس و رداي سفيد، همه شون لباس هاي مارك دار و آنچناني ميخوان! هيچ كدومشون از بالهاشون استفاده نميكنن، ميگن بدون 'بنز' و 'ب ام و' جايي نميرن! اون بوق و كرناي من هم گم شده... يكي از همين ها دو ماه پيش قرض گرفت و رفت ديگه ازش خبري نشد! آقا من خسته شدم از بس جلوي دروازه بهشت رو جارو زدم... امروز تميز ميكنم، فردا دوباره پر از پوست تخمه و هسته هندونه و پوست خربزه است! من حتي ديدم بعضيهاشون كاسبي هم ميكنن و حلقه هاي بالاي سرشون رو به بقيه ميفروشن .
خدا ميگه: اي جبرئيل! ايرانيان هم مثل بقيه، فرزندان من هستند و بهشت به همه فرزندان من تعلق داره. اينها هم كه گفتي، خيلي بد نسيت! برو يك زنگي به شيطان بزن تا بفهمي درد سر واقعي يعني چي!!!
جبرئيل ميره زنگ ميزنه به جناب شيطان... دو سه بار ميره روي پيغامگير تا بالاخره شيطان نفس نفس زنان جواب ميده: جهنم، بفرماييد؟
جبرئيل ميگه: آقا سرت خيلي شلوغه انگار؟
شيطان آهي ميكشه و ميگه: نگو كه دلم خونه... اين ايرونيها اشك منو در آوردن به خدا! شب و روز برام نگذاشتن! تا روم رو ميكنم اين طرف، اون طرف يه آتيشي به پا ميكنن! تا دو ماه پيش كه اينجا هر روز چهارشنبه سوري بود و آتيش بازي!... حالا هم كه... اي داد!!! آقا نكن! بهت ميگم نكن!!! جبرئيل جان، من برم .... اينها دارن آتيش جهنم رو خاموش ميكنن كه جاش كولر گازي نصب كنن...
کسی که سخنانش نه راست است و نه دروغ ، فيلسوف است.
کسی که راست و دروغ برای او يکی است ؛ چاپلوس است.
کسی که پول ميگيرد تا دروغ بگويد ، دلال است.
کسی که دروغ میگويد تا پول بگيرد ، گدا است.
کسی که پول میگيرد تا راست و دروغ را تشخيص دهد ، قاضی است.
کسی که پول میگيرد تا راست را دروغ و دروغ را راست جلوه دهد ، وکيل است
کسی که جز راست چيزی نمیگويد ، بچه است
کسی که به خودش هم دروغ میگويد ، متکبر است.
کسی که دروغ خودش را باور میکند ، ابله است.
کسی که سخنان دروغش شيرين است ، شاعر است.
کسی که علی رغم ميل باطنی خود دروغ میگويد ، همسر است.
کسی که دروغ میگويد و قسم هم میخورد ، بازاری است.
کسی که دروغ میگويد و خودش هم نمیفهمد ، پر حرف است.
کسی که مردم سخنان دروغ او را راست میپندارند ، سياستمدار است
کسی که مردم سخنان راست او را دروغ میپندارند و به او میخندند ، ديوانه است
گفتم: تو چرا اینجوری شدی؟ یک ترکش به پا خوردن که اینقدر دستک و دمبک نمی خواد.
عزیز سر تکان داد و گفت: ترکش خوردن پیشکش. بعدش چنان بلایی سرم اومد که ترکش خوردن پیش اون ناز کشیدنه!
بچه ها خندیدند. اونقدر اصرار کردیم که عزیز ماجرای بعد از مجروحیتش رو تعریف کرد:
تقسيم بندي موجودات زنده تغيير کرد.
جانوران
گياهان
اینترنتیان
اين دسته آخر موجودات عجيبي هستن..
نه به غذا نه به آب و نه به اکسيژن نياز دارند...
آنها فقط به اينترنت و دنياي مجازي نياز دارند..
خبر فوری
لطفا همه سریع به اشتراک بزارید :
تا فردا صبح whatsapp هم فیلتر میشه لطفا موارد زیر را بخوانید و سریع ﻣﻮﺍﺭﺩ ﺯﯾﺮ ﺭﻭﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺪﻥ :
1- ﺍﺑﺘﺪﺍ ﻭﺍﺭﺩ Setting شوید ﺑﻌﺪ ﺳﭙﺲ ﺗﻤﺎﻡﺗﯿﮑﻬﺎ ﺭﻭ ﺑﺮﺩﺍﺭﯾﺪ ﻏﯿﺮ ﺍﺯ ﺗﯿﮏ ﺍﻭﻝ ﻭ ﺗﯿﮏ 2 ﺗﺎ ﺑﻪ ﺁﺧﺮ
2 - از whatsapp بیرون بیایید و وايبر را از روی گوشی خود حذف کنید
3 -ﮔﻮﺷﯽ ﺭﻭ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﻭ ﺭﻭﺷﻦ ﮐﻨﯿﺪ
4 - ﻣﺠﺪﺩﺍ whatsapp را نصب کنید و وارد شوید
5 -حالا دوباره خارج شوید و وارد شوید
6 - ﺩﻭﺗﺎ دراز نشست رفته ﻭ بلافاصله ﭘﺸﺘﮏ ﺑﺰﻧﯿﻦ ﺑﻌﺪ ﯾﻪ ﭼﺮﺥ بزﻧﯿﻦ و ﺭﻭ ﺑﻪ ﺷﻤﺎﻝ ﻭﺍﯾﺴﯿﻦ
7 -ﮔﻮﺷﯽ رو ﺑذﺍﺭﯾﻦ ﺭﻭ ﺳﺮﺗﻮﻥ ﺳﻤﺖ ﭼﭗ ﻭ ﺭﺍﺳﺖ ﯾﻪ ﺗﻒ ﺑﻨﺪﺍﺯﯾﻦ
8 - ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﮔﻮﺷﯽ ﺭﻭ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﻭﺭﻭﺷﻦ ﮐﻨﯿﺪ
9 - ﺍﯾﻨﻮ ﻭﺍﺳﻪ ﻫﻤﻪ share ﮐﻨﯿﻦ
10 - ﮐﻮﺗﺎﻫﯽ ﻧﮑﻨﯿﻦ ( ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﻣﻬﻤﻪ ).یکی ﮐﻮﺗﺎﻫﯽ ﮐﺮﺩ گوشیش سوخت
عکاس سر کلاس درس آمده بود تا از بچه هاى کلاس عکس یادگارى بگیرد .
معلم هم داشت همه بچه ها را تشویق می کرد که دور هم جمع شوند .
معلم گفت : ببینید چقدر قشنگه که سال ها بعد وقتى همه تون بزرگ شدید به این عکس نگاه کنید و بگویید : این احمده ، الان دکتره . یا اون مهرداده ، الان وکیله .
یکى از بچه ها از ته کلاس گفت : این هم آقا معلمه ، الان مرده .
کودکی به مامانش گفت ، من واسه تولدم دوچرخه می خوام . بابی پسر خیلی شری بود . همیشه اذیت می کرد . مامانش بهش گفت آیا حقته که این دوچرخه رو واسه تولدت برات بگیرم ؟ بابی گفت ، آره . مامانش بهش گفت :
رییس یک کارخانه بزرگ معاون خود را احضار مى کند و به او می گوید : " روز دوشنبه ، حدود ساعت 7 غروب ، ستاره دنباله دار هالی دیده خواهد شد . نظر به اینکه چنین پدیده ای هر 78 سال یکبار تکرار می شود ، به همه کارگران ابلاغ کنید که قبل از ساعت 7 ، با به سر داشتن کلاه ایمنی ، در حیاط کارخانه حضور یابند تا توضیحات لازم داده شود . در صورت بارندگی مشاهده هالی با چشم عریان ( غیر مسلح ) ممکن نیست و به همین خاطر کارگران را به سالن نهارخوری هدایت کنید تا از طریق نمایش فیلم با این پدیده شگفت آشنا شوند " .
معاون خطاب به مدیر تولید : " بنا به دستور جناب آقای رییس ، ستاره دنباله دار هالو روز دوشنبه بالای کارخانه طلوع خواهد کرد . در صورت ریزش باران ، کلیه کارگران را با کلاه ایمنی به سالن نهار خوری ببرید تا فیلم مستندی را درباره این نمایش عجیب که هر 78 سال یکبار در برابر چشمان عریان اتفاق می افتد ، تماشا کنند " .
مدیر تولید خطاب به ناظر : " بنا به درخواست آقای معاون ، قرار است یک آدم 78 ساله هالو با کلاه ایمنی و بدن عریان در نهارخوری کارخانه فیلم مستندی درباره امنیت در روز های بارانی نمایش دهد " .
ناظر خطاب به سرکارگر : " همه کارگران بایستی روز دوشنبه ساعت 7 لخت و عریان در حیاط کارخانه جمع شوند و به آهنگ بارون بارونه گوش کنن " .
سرکارگر خطاب به کارگران : " آقای رییس روز دوشنبه 78 سالش می شود و قرار است در حیاط کارخانه و سالن نهار خوری بزن و بکوب راه بیفته و گروه هالو پشمالو برنامه اجرا کنه . هر کس مایل بود می تونه برهنه بیاد ولی کلاه ایمنی لازمه ! "
در زمان آغا محمد خان قاجار ، شخصى از حاکم شهر خود که با صدر اعظم نسبت داشت ، نزد صدر اعظم شکایت برد .
صدر اعظم دانست حق با شاکى است گفت : اشکالى ندارد ، مى توانى به اصفهان بروى .
مرد گفت : اصفهان در اختیار پسر برادر شماست .
گفت : پس به شیراز برو .
او گفت : شیراز هم در اختیار خواهر زاده شماست .
گفت : پس به تبریز برو .
گفت : آنجا هم در دست نوه شماست .
صدر اعظم بلند شد و با عصبانیت فریاد زد : چه مى دانم برو به جهنم .
مرد با خونسردى گفت : متاسفانه آنجا هم مرحوم پدر شما حضور دارد .
میگن دوتا معتاد خرما مى خوردند و هسته هاشو به سمت هم پرتاب مى کردند
یکیشون گفت اشغر میدونی ما داریم چی کار می کنیم!؟
گفت نه.
گفت پشر ما داریم جنگ هشته ای میکنیم،اونم بین دو ابر قدرت
********************
دكتر درجه تب ميزاره زيرزبون هردمبیل خان وقتي برميگرده ميبينه درجه نيست!ميگه درجه کو؟ميگه کپسولو میگی،باهربدبختي بود قورتش دادم الحمدلا خيلي بهترم!!
********************
ازهردمبیل خان پرسیدند چرا كوچتون آسفالت نشده؟ ميگه:بسم الله رحمن رحيم باسلام خدمت بينندگان عزيزوپرسنل محترم شهرداري ومقام معظم رهبري وخانواده محترم شهدا و ايثارگران؛بنده هردمبیل خان هستم و مال اين كوچه نيستم.
داشتم تو جبهه مصاحبه می گرفتم کنارم ایستاده بود که یه هو یه خمپاره اومد و بومممممم..... نگاه کردم دیدم ترکش بهش خورده و افتاده زمین دوربینو برداشتم رفتم سراغش .بهش گفتم تو این لحظات آخر زندگی اگه حرفی صحبتی داری بگو...
در حالی که داشت اشهد و شهادتینش رو زیر لب زمزمه می کرد گفت :من از امت شهید پرور ایران یه خواهش دارم
اونم اینکه وقتی کمپوت می فرستید جبهه خواهشا پوستشو اون کاغذ روشو نکَنید
بهش گفتم : بابا این چه جمله ایه قراره از تلویزون پخش شه ها یه جمله بهتر بگو برادر...
با همون لهجه اصفهونیش گفت: اخوی آخه نمی دونی تا حالا سه دفعه به من رب گوجه افتاده
اوایل ترم بود.صبح زود بیدار شدم که برم دانشگاه.
چون عجله داشتم بجای 5000 تومنی یه پونصدی از کشوم برداشتمو زدم بیرون.
سوار تاکسی که شدم دیدم اووووف یکی از پسرای آس و خوشتیپ کلاس جلو نشسته!
یه کم که گذشت گفتم بزار کرایه شو حساب کنم نمک گیر شه بلکه یه فرجی شد!
با صدایی که دو رگه شده بود پونصدی رو دادم به راننده و گفتم:
کرایه ی آقارو هم حساب کنید!
پسره برگشت عقب تا منو دید کلی سلام و احوالپرسی و تعارف که نه ...
اجازه بدین خودم حساب میکنم و این حرفا!
منم که عمرا این موقعیتو از دست نمیدادمو کوتاه نمی اومدم!
می گفتم به خدا اگه بزارم!تمام این مدتم دستم دراز جلوی راننده!
همه شم میدیدم نیشِ راننده بازه! خلاصه گذاشت حسابی گلوی خودمو پاره کنم،
بعدش گفت : چطوره با این پونصدی کرایه ی بقیه رو هم تو حساب کنی؟!
یهو انگار فلج شدم.آخه پول دیگه ای نداشتم!
الکی سرمو کردم تو کیفمو وقت کشی تابلوُ که دیدم آقای خوشتیپ
کرایه ی جفتمونو حساب کرد!ولی از خنده داشت میترکید! :|
داشت گریه ام می گرفت که اس.ام.اس داد و گفت:
پیش میاد عزیزم ناراحت نباش! موافقی ناهارو با هم بخوریم؟!
حالا من بیچاره شارژ هم نداشتم جواب بدم! :(
خلاصه عین اسکلا انقد بهش زل زدم تا نگام کنه و گفتم : باشه !!
این شد که ما چند ماهه باهم دوستیم
ولی یه بار که گوشیشو نگاه کردم دیدم اسمِ منو "مستضعف" سیو کرده
یه بازاریابِ جارو برقی درِ یه خونه ای رو میزنه، و تا خانمِ خونه در رو باز میکنه قبل از اینکه حرفی زده بشه، بازاریاب میپره تو خونه و یه کیسه کود گاوی رو روی فرش خالی میکنه و میگه: اگه من قادر به جمع کردن و تمیز کردنِ همه ی اینها با این جاروبرقی قدرتمند نباشم حاضرم که تمامِ این گُـ ــه ها رو بخورم!
خانوم میگه: سُــسِ سفید میخوای یا قرمز؟
بازاریاب: چــــرا؟
خانوم: چند وقته برقِ خونه مون قطعه
واسه بازی پرسپولیس و استقلال خوزستان رفته بودم استادیوم ، آخرای بازی بود که یکی از دوربینهای صدا سیما زوم کرده بود روی من بیچاره و داشت زنده ، تصویرم رو پخش میکرد!!
من از خدا بیخبر هم انگشتم رو تا ته کرده بودم تو دماغم و 360 درجه میچرخوندم ... بعد انگشتم رو در اوردم و مالیدم به لباس نفر کناریم!!
بعد از چند لحظه مهرناز باهام تماس گرفت و با گریه بهم گفت :
خاک تو سرت ، بی فرهنگ.! فقط میخواستی ابروی من رو جلو دوستام ببری... دیگه یه لحظه هم نمیخوام ببینمت!! تا اومدم بگم چی شده زرتی قطع کرد!!
هنوز گوشیم رو تو جیبم نزاشته بودم که بابام تماس گرفت و گفت:
حالا به جا دانشگاه میپیچونی میری فوتبال ببینی اره !!! امشب اومدی خونه اون دماغت رو صاف میکنم ، پسره ی بی شخصیت!!
اونم زارت قطع کرد!!
دوباره گوشیم صداش در اومد. اینبار جاسم بود... دوستم.. گفت:
اقا چه صحنه ای بود... کلی خندیدیم با بچه ها... یادت باشه اومدی یه دکتر زیبایی بهت معرفی کنم ، اون دماغت رو عمل کنی!!
زارت قطع کرد!!
هنوز تو شوک حرفای این سه نفر بودم که دیدم ، نفر کناریم داره با عصبانیت نگام میکنه و یهو یه کشیده ی محکم خابوند تو گوشم و گفت:
تا تو باشی دفعه ی بعد اشغالای دماغت رو با لباس این و اون پاک نکنی!!
.
.
.
یعنی اگه من دستم به اون فیلم بردار برسه...
خانم جوانی که در کودکستان برای بچه های 4 ساله کار میکرد میخواست چکمه های یه بچه ای رو پاش کنه ولی چکمه ها به پای بچه نمیرفت بعد از کلی فشار...و خم و راست شدن، بچه رو بغل ميكنه و ميذاره روی میز، بعد روی زمین بالاخره باهزار جابجایی و فشار چکمه ها رو پای بچه میکنه و یه نفس راحت میکشه که ...هنوز آخیش گفتن تموم نشده که بچه ميگه این چکمه ها لنگه به لنگه است .
خانم ناچار با هزار بار فشار و اینور و اونور شدن و مواظب باشه که بچه نیفته هرچه تونست کشید تا بالاخره بوتهای تنگ رو یکی یکی از پای بچه درآورد .
گفت ای بابا و باز با همان زحمت زیاد پوتین ها رو این بار دقیق و درست پای بچه کرد که لنگه به لنگه نباشه ولی با چه زحمتی که بوت ها به پای بچه نمیرفتن و با فشار زیاد بلاخره موفق شد که بوت ها رو پای این کوچولو بکنه
که بچه ميگه این بوتها مال من نیست.
خانم جوان با یه بازدم طولانی و کله تکان دادن که انگار یک مصیبتی گریبانگیرش شده. با خستگی تمام نگاهی به بچه انداخت و گفت آخه چی بهت بگم. دوباره با زحمت بیشتر این بوت های بسیار تنگ رو در آورد.
وقتی تمام شد پرسید خب حالا بوت های تو کدومه؟ بچه گفت همین ها بوت های برادرمه ولی مامانم گفت اشکالی نداره میتونم پام کنم....
مربی که دیگه خون خونشو میخورد سعی کرد خونسردی خودش رو حفظ کنه و دوباره این بوتهایی رو که به پای این بچه نمیرفت به پای اون کرد یک آه طولانی کشید وبعد گفت خب حالا دستکشهات کجان؟ توی جیبت که نیستن. بچه گفت توی بوتهام بودن دیگه!!!!!
مردی می ره پیش کشیش تا اعتراف کنه. می گه: من در زمان جنگ جهانی دوم به یک مرد در خانه خودم پناه دادم.
کشیش می گه: خوب این که گناه نیست!
مرد می گه: ولی من بهش گفتم برای هر یک هفته ای که در خانه من بمونه باید ۵ دلار بپردازه.
کشیش می گه: درسته که کارت خوب نبوده، ولی تو با نیت خوبی این کار رو انجام دادی.
مرد می گه: اوه! متشکرم! خیالم راحت شد. فقط یه سوال دیگه…
کشیش می گه: بگو فرزندم.
مرد می گه: آیا باید بهش بگم که جنگ تموم شده؟
طرف لکنت زبون داشته.
زنگ میزنه اورژانس که بیان جنازه ی همسایشو ببرن!
میگه: اااالو اااوورجانس ،این ههههمسسسایمووون ممممرده!
یه آمبولانس میفرررررستین؟!...
طرف میگه: آدرستون؟!
یارو تا میاد آدرسو بگه زبونش بند میاد میگه: ظظظظظ!.........
طرف میگه :ظفر منظورته ؟
میگه: نننننننـــنه!
طرف فکر میکنه سرکاره قطع میکنه!
یه هفته بعد همین اتفاق میفته بازم طرف میگه :آدرستون؟
باز زبونِ یارو بند میاد میگه: ظظظ ظ!
طرف میگه ظفر؟ میگه: ننننه!
باز مامور اورژانس فکر میکنه سرکاره قطع میکنه!
یک! ماه رد میشه،باز طرف زنگ میزنه میگه:
اااااووووورژانس، این هههمسایمون ممممرده محلللمون بوی گند
گررررررفته یه آمبولانس بببفرستیییین!
طرف میگه :آدرستون؟!
باز زبون یارو بند میاد میگه: ظظظظ!
از اونور میگن :آقا منظورت ظفره؟!
طرف میگه :آآآآررررره آآآآشغااااال؛
آآآآررره کککککثافت
ککشووووندم آورددددمش ظفرببییییا بببرش
راننده کامیونی وارد رستوران شد . دقایقی پس از این که او شروع به غذا خوردن کرد ، سه جوان موتور سیکلت سوار هم به رستوران آمدند و یک راست به سراغ میز راننده کامیون رفتند . بعد از چند دقیقه پچ پچ کردن ، اولی سیگارش را در استکان چای راننده خاموش کرد . راننده به او چیزی نگفت .
دومی شیشه نوشابه را روی سر راننده خالی کرد و باز هم راننده سکوت کرد .
وقتی راننده بلند شد تا صورتحساب رستوران را پرداخت کند ، نفر سوم به پشت او پا زد و راننده محکم به زمین خورد ، ولی باز هم ساکت ماند .
دقایقی بعد از خروج راننده از رستوران یکی از جوان ها به صاحب رستوران گفت : چه آدم بی خاصیتی بود ، نه غذا خوردن بلد بود ، نه حرف زدن و نه دعوا !
رستورانچی جواب داد : از همه بد تر رانندگی بلد نبود ، چون وقتی داشت می رفت دنده عقب ، 3 تا موتور نازنین را له کرد و رفت !!!
چارلی چاپلین
در سال اول ازدواج به قدری همسرم را دوست داشتم که وقتی نگاهش میکردم دلم میخواست بخورمش در سال دوم دائم به خودم میگفتم کاش همون سال اول خورده بودمش !!!
: ایشالا یه روزی اونقدر فرهنگ سازی بشه که
تا آدامست رو از جیبت درآوردی همه نگن به ما هم بده
*************
یکی از سخت ترین خداحافظی ها خداحافظی با وای فای خونست که تا سر کوچه باهاش کانکت بودی... لا مصب از جدایی نادر از سیمین هم بدتره......
*************
: وصيت کردم هرکي تو مراسم ختمم گفت
یک ﺭﻭﺯ ﺩﺯﺩﺍﻥ ﺩﺭﯾﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﮐﺸﺘﯽ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻧﺎﺧﺪﺍ ﮔﻔﺖ : ﺍﻭﻥ ﭘﯿﺮﺍﻫﻦ ﻗﺮﻣﺰ ﻣﻨﻮ ﺑﯿﺎﺭﯾﺪ، ﭘﯿﺮﺍﻫﻦ ﺭﻭ ﭘﻮﺷﯿﺪ ﻭ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﻠﻮﺍﻧﺎﻧﺶ ﻣﺮﺩﺍﻧﻪ ﺟﻨﮕﯿﺪ ﻭ ﺩﺯﺩﺍﻥ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﺭﯼ ﺩﺍﺩ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻓﻠﺴﻔﻪ ﭘﯿﺮﺍﻫﻦ ﻗﺮﻣﺰ ﺭﺍ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ ﮔﻔﺖ : ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﻣﻦ ﺯﺧﻤﯽ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺧﻮﻧﺮﯾﺰﯼ ﮐﺮﺩﻡ، ﺷﻤﺎ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪ ﻭ ﺭﻭﺣﯿﻪ ﺗﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻧﺪﻫﯿد ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺩﯾﺪﻩ ﺑﺎﻥ ﮔﻔﺖ : ۱۰ ﺗﺎ ﮐﺸﺘﯽ ﺩﺯﺩﺍﻥ ﻫﻤﺰﻣﺎﻥ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻫﻤﻪ ﻭﺣﺸﺖ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﯾﮑﯽ ﺩﻭﯾﺪ ﺗﺎ ﭘﯿﺮﺍﻫﻦ ﻗﺮﻣﺰ ﮐﺎﭘﯿﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﯿﺎﻭﺭﺩ ﮐﺎﭘﯿﺘﺎﻥ ﮔﻔﺖ : ﭘﯿﺮﺍﻫﻦ ﻗﺮﻣﺰ ﻻﺯﻡ ﻧﯿﺴﺖ، ﺍﻭﻥ ﺷﻠﻮﺍﺭ ﻗﻬﻮﻩ ﺍﯼ ﻣﻨﻮ ﺑﯿﺎرید!!
************
هردمبیل خان به مهمونی دعوت میشه. رو کارت دعوت نوشته بودن"فقط کراوات مشکی"
وقتی به مهمونی میرسه تعجب میکنه وقتی میبینه بقیه پیرهن و شلوار هم پوشیدن .!
**************
یکی از غذاخوری های بین راه بر سر در ورودی با خط درشت نوشته بود : شما در این مکان غذا میل بفرمایید ، ما پول آن را از نوه شما دریافت خواهیم کرد !!! راننده ای با خواندن این تابلو اتومبیلش را فوراً پارک کرد و وارد شد و ناهار مفصلی سفارش داد و نوش جان کرد ! بعد از خوردن غذا سرش را پایین انداخت که بیرون برود ، ولی دید که خدمتگزار با صورتحسابی بلند بالا جلویش سبز شده است !!!
با تعجب گفت : مگر شما ننوشته اید که پول غذا را از نوه من خواهید گرفت ؟
خدمتگزار با لبخند جواب داد : چرا قربان ، ما پول غذای امروز شما را از نوه تان خواهیم گرفت ، ولی این صورتحساب مال مرحوم پدربزرگ شماست !!!
***************
یک برنامهنویس و یک مهندس در یک مسافرت طولانى هوائى کنار یکدیگر در هواپیما نشسته بودند. برنامهنویس رو به مهندس کرد و گفت: مایلى با همدیگر بازى کنیم؟ مهندس که میخواست استراحت کند محترمانه عذر خواست و رویش را به طرف پنجره برگرداند و پتو را روى خودش کشید. برنامهنویس دوباره گفت: بازى سرگرمکنندهاى است. من از شما یک سوال میپرسم و اگر شما جوابش را نمیدانستید ۵ دلار به من بدهید. بعد شما از من یک سوال میکنید و اگر من جوابش را نمیدانستم من ۵ دلار به شما میدهم.مهندس مجدداً معذرت خواست و چشمهایش را روى هم گذاشت تا خوابش ببرد. این بار، برنامهنویس پیشنهاد دیگرى داد. گفت: خوب، اگر شما سوال مرا جواب ندادید ۵ دلار بدهید ولى اگر من نتوانستم سوال شما را جواب دهم ۵٠ دلار به شما میدهم. این پیشنهاد چرت مهندس را پاره کرد و رضایت داد که با برنامهنویس بازى کند.
برنامهنویس نخستین سوال را مطرح کرد: «فاصله زمین تا ماه چقدر است؟» مهندس بدون اینکه کلمهاى بر زبان آورد دست در جیبش کرد و ۵ دلار به برنامهنویس داد. حالا نوبت خودش بود. مهندس گفت: «آن چیست که وقتى از تپه بالا میرود ۳ پا دارد و وقتى پائین میآید ۴ پا؟» برنامهنویس نگاه تعجب آمیزى کرد و سپس به سراغ کامپیوتر قابل حملش رفت و تمام اطلاعات موجود در آن را مورد جستجو قرار داد. آنگاه از طریق مودم بیسیم کامپیوترش به اینترنت وصل شد و اطلاعات موجود در کتابخانه کنگره آمریکا را هم جستجو کرد. باز هم چیز بدرد بخورى پیدا نکرد. سپس براى تمام همکارانش پست الکترونیک فرستاد و سوال را با آنها در میان گذاشت و با یکى دو نفر هم گپ (chat) زد ولى آنها هم نتوانستند کمکى کنند. بالاخره بعد از ۳ ساعت، مهندس را از خواب بیدار کرد و ۵٠ دلار به او داد. مهندس مودبانه ۵٠ دلار را گرفت و رویش را برگرداند تا دوباره بخوابد. برنامهنویس بعد از کمى مکث، او را تکان داد و گفت: «خوب، جواب سوالت چه بود؟» مهندس دوباره بدون اینکه کلمهاى بر زبان آورد دست در جیبش کرد و ۵ دلار به برنامهنویس داد و رویش را برگرداند و خوابید ...
خداییش دقت کردین چن وقته آمار دزدی از منازل به شدت کاهش یافته
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
چون توهر خونه ای دو سه نفر تو وات ساپ تا صبح بیدارن.
حالا قراره دزدا تظاهرات کنن
ﻳﻪ ﻣﻬﻨﺪﺱ ﺭﻓﺖ ﻛﻼﻧﺘﺮﻯ ﺗﺎ ﺑﺮﺍﻯ ﻫﻤﺴﺮ ﮔﻢ ﺷﺪﻩﺍﺵ ﻓﺮﻡ ﭘﺮ ﻛﻨﻪ ..
ﻣﻬﻨﺪﺱ : ﺯﻧﻢ ﺭﻓﺘﻪ ﺧﺮﻳﺪ ﻭﻟﻰ ﻫﻨﻮﺯ ﺑﺮﻧﮕﺸﺘﻪ ﺧﻮﻧﻪ !!
ﭘﻠﻴﺲ : ﻗﺪﺵ ﭼﻘﺪﻩ؟
ﻣﻬﻨﺪﺱ : ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﺩﻗﺖ ﻧﻜﺮﺩﻡ !
ﭘﻠﻴﺲ : ﻻﻏﺮﻩ؟ ﭼﺎﻗﻪ؟
ﻣﻬﻨﺪﺱ : ﻳﻪ ﻛﻢ ﺷﺎﻳﺪ ﻻﻏﺮ … ﻳﺎﭼﺎﻕ !!
ﭘﻠﻴﺲ : ﺭﻧﮓ ﭼﺸﺎﺵ؟
ﻣﻬﻨﺪﺱ : ﺩﻗﻴﻘﺎً ﻧﻤﻴﺪﻭﻧﻢ !!
ﭘﻠﻴﺲ : ﺭﻧﮓ ﻣﻮﻫﺎﺵ؟
ﻣﻬﻨﺪﺱ : ﻭﺍﻻ … ﻫﻰ ﺭﻧﮓ ﻣﻴﻜﻨﻪ !!
ﭘﻠﻴﺲ : ﭼﻰ ﭘﻮﺷﻴﺪﻩ ﺑﻮﺩ؟
ﻣﻬﻨﺪﺱ : ﭘﻴﺮﻫﻦ …!! ﻣﺎﻧﺘﻮ …!! ﻧﻤﻴﺪﻭﻧﻢ !!
ﭘﻠﻴﺲ : ﺑﺎ ﻣﺎﺷﻴﻦ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ؟
ﻣﻬﻨﺪﺱ : ﺁﺭﻩ
ﭘﻠﻴﺲ : ﺍﺳﻢ، ﺭﻧﮓ ﻭ ﺷﻤﺎﺭﻩ ﻣﺎﺷﻴﻦ،
ﻣﻬﻨﺪﺱ : ﻳﻪ AUDI ﻣﺸﻜﻰ A8، ﺑﺎ ﻣﻮﺗﻮﺭ V6 ، ﺣﺠﻢ 3000 ﺳﻮﭘﺮﺷﺎﺭﮊ ﺑﺎ 333 ﺍﺳﺐ ﺑﺨﺎﺭ ﻗﺪﺭﺕ ﻭ ﺩﻭﺭ ﻣﻮﺗﻮﺭ ﻭ ﺗﻴﭗ ﺗﺮﻭﻧﻴﮏ ﻫﺸﺖ ﺳﺮﻋﺘﻪ ﺍﺗﻮﻣﺎﺗﻴﮏ ﺑﺎ ﻗﺎﺑﻠﻴﺖ ﺗﺒﺪﻳﻞ ﺑﻪ ﻣﺪ ﺩﺳﺘﻰ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﭼﺮﺍﻏﻬﺎﺵ ﻓﻮﻝ LED ﺑﺎ ﺩﻳﻮﺩﻫﺎﻯ ﺗﻨﻈﻴﻢ ﻧﻮﺭ ﺑﺮﺍﻯ ﺗﻤﺎﻡ ﻓﺎﻧﻜﺸﻨﻬﺎﺵ ﻭ……
ﻳﻪ ﺧﺮﺍﺵ ﺧﻴﻠﻰ ﻛﻮﭼﻮﻟﻮ ﻫﻢ ﺭﻭﻯ ﺩﺭ ﺟﻠﻮﻳﻰ ﺳﻤﺖ ﺷﺎﮔﺮﺩ …
ﻣﻬﻨﺪﺱ ! ﺑﻪ ﺍﻳﻨﺠﺎ ﻛﻪ ﺭﺳﻴﺪ ﺯﺩ ﺯﻳﺮ ﮔﺮﻳﻪ …!!
ﭘﻠﻴﺲ (ﻣﺘﺎﺛﺮ): ﮔﺮﻳﻪ ﻧﻜﻨﻴﻦ ! ﻣﺎ ﻣﺎﺷﻴﻨﺘﻮﻥ ﺭﻭ ﺑﺮﺍﺗﻮﻥ ﭘﻴﺪﺍ ﻣﻴﻜﻨﻴﻢ!!!!! :|
مردها همچین موجودات با ﺍﺣﺴﺎﺳﯽ هستند ....!!
- من دستم بنده،پنج دقیقه احترام خودتو نگه دار!
- یه وقتایی حسش نیست غصه بخوری،غصه رسما تورو
میخوره!
- بیشترین شکست هایی که تو زندگیم خوردم بخاطر دروغهایی بود که باید میگفتم و نگفتم!
- شانس یکبار در خونه آدم رو میزنه،بدشانسی دستش رو از رو زنگ بر نمیداره،بدبختی هم که کلا کلید داره !
- وقتی توی یک رابطه دچار احساسات شدید شدی، بدون خودت نیستی،خر درونته!
- انقدر الکی خندیدم که وقتی ناراحتم کسی جدیم نمیگیره!
- آقای مجری ما بی تربیت نیستیم،تربیت داریم منتها صلاح نمیدونیم ازش استفاده کنیم!
- بعضی ها اینقدر قشنگ دروغ میگن،آدم حیفش میاد باور نکنه!
- یه عده آدم هستن که میفهمن که نفهمن اما نمیفهمن که میفهمیم نفهمن!
- باور کنید بعضی وقتها "باشه مرسی " یعنی خفه شو!
- من نظرمو به کسی تحمیل نمیکنم،اما کسی که نظرش با من مخالف است خر است،تمام شد رفت!
مردي با همسرش در خانه تماس گرفت و گفت: عزيزم از من خواسته شده كه با رييس و چند تا ازدوستانش براي ماهيگيري به كانادا بريم ما يك هفته آنجا خواهيم بود اين فرصت خوبي است تا ارتقاي شغلي كه منتظرش بودم بگيرم لطفاً لباسهاي كافي براي يك هفته برايم بردار و وسايل ماهيگيري مرا هم حاضر كن ، ما از اداره حركت ميكنيم و سر راه هم وسايل را از خانه خواهم برداشت راستي اون لباس راحتي ابريشمي آبي رنگ رو هم بردار، زن فكر كرد اين مسئله كمي غير عادي است اما به خاطر اين كه نشان دهد همسر خوبي است، دقيقاً كارهايي را كه همسرش خواسته بود را انجام داد . هفته بعد مرد به خانه آمد كمي خسته به نظر ميرسيد اما ظاهرش خوب و مرتب بود ، همسرش به او خوش آمد گفت و پرسيد كه آيا ماهي گرفته است؟ مرد گفت : بله تعداد زيادي ماهي قزل آلا ، چند ماهي فلس آبي و چند اره ماهي گرفتيم اما چرا اون لباس راحتي آبي كه گفته بودم برام نذاشتي؟
زن اينطور جواب داد لباسهاي راحتي رو توي جعبه ماهيگيريت گذاشته بودم عزيزم !!!
(مچگيري رو حال كردي! )
جسد این یکی رو اصلا پیدا نکردن.!!!
خدابیامرزدش...!!!
انا الله و انا الیه المدرسه و الدانشگاه...
بازگشت همه بسوی مدرسه و دانشگاه است...
بانهایت تاسف و تأثر پایان سه ماه عشق و حال و صفا و خواب لذت بخش صبح ...
* ﻭﺭﻭﺩﯼ 93 ﻫﺎﯼ ﻋﺰﯾﺰ ﻟﻄﻔﺎ ﮔﻮﺵ ﮐﻨﯿﻦ :
1: ﺳﺮ ﻛﻼﺱ ﺣﺘﻤﺎ ﮔﻮﺷﻴﺎﺗﻮﻥ ﺭﻭ ﺳﺎﻳﻠﻨﺖ ﻛﻨﻴﺪ ﻣﺎ ﺧﻮﺍﺑﯿﻢ
2 : ﻭﺍﺳﻪ ﺗﻮﺍﻟﺖ ﺭﻓﺘﻦ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻻﺯﻡ ﻧﻴﺴﺖ
3 : ﺍﺳﺘﺎﺩﺍ ﺭﻭ ﺧﺎﻧﻮﻡ ﻳﺎ ﺁﻗﺎ ﺻﺪﺍ ﻧﻜﻨﻴﺪ
4 : ﺩﺭﺱ ﻫﺎ ﻫﻤﺸﻮﻥ ﻭﺍﺳﻪ ﭘﺎﺱ ﺷﺪﻥ ﻧﻴﺴﺖ ﺍﮔﻪ ﺍﻓﺘﺎﺩﻳﺪ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﻧﺒﺎﺷﻴﺪ ﻋﺎﺩﻳﻪ
5 : ﮐﻼ ﻋﺎﺷﻖ ﻧﺸﯿﺪ ... ﺍﮔﻪ ﺳﺴﺖ ﻋﻨﺼﺮ ﻫﺴﺘﯿﻦ ﺗﺎ 2 ، 3 ﻫﻔﺘﻪ ﺻﺒﺮ ﮐﻨﯿﻦ ... ﺧﻮﺷﮑﻼ ﺍﺯ ﻫﻔﺘﻪ ﺩﻭﻡ ، ﺳﻮﻡ ﻣﯿﺎﻥ
6 : ﺟﺰﻭﻩ ﻧﻮﺷﺘﻦ ﻣﺎﻝ ﺩﺧﺘﺮﺍﺱ ﺁﺧﺮ ﺗﺮﻡ ﻛﭙﻰ ﻛﻨﻴﺪ ... ﺍﮔﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﯿﻦ ﺑﻨﻮﯾﺴﯿﻦ ﻭ ﺟﺎ ﻣﻮﻧﺪﯾﻦ ﺩﻳﮕﻪ ﺑﻴﺨﻴﺎﻝ ﺷﻴﺪ ، ﺁﺧﺮ ﻛﻼﺱ ﺍﺯ ﺑﻘﻴﻪ ﺑﮕﻴﺮﻳﺪ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺩﻳﮕﻪ ﻧﻤﻴﮕﻪ ﺑﻨﻮﯾﺴﯿﻦ
* ﻧﮑﺘﻪ : ﻭﺍﺳﻪ ﻣﺎ ﺧﻮﺩﮐﺎﺭ ﺍﺿﺎﻓﯽ ﺑﯿﺎﺭﯾﻦ
7 : ﺍﮔﻪ ﺟﻠﺴﻪ ﻗﺒﻠﻰ ﺭﻭﻯ ﻳﻪ ﺻﻨﺪﻟﻰ ﻧﺸﺴﺘﻰ ﺩﻟﻴﻞ ﻧﻤﻴﺸﻪ ﺟﻠﺴﻪ ﺑﻌﺪﯼ ﻫﻢ ﺍﻭﻥ ﺻﻨﺪﻟﻰ ﻣﺎﻝ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺎﺷﻪ
ﻭﻣﻦ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻟﺘﻮﻓﯿﻖ
شیر و رفیقاش شام میخوردن و خوش میگذروندن یه دفه شیر ساعتشو نگا میکنه میگه. ای وای ساعت ۱۱شد بایدبرم زنم خونه منتظره! گاو پوزخندی میزنه میگه: زن ذلیلو نگا! ادعاتم میشه که سلطان جنگلی! شیر لبخند تلخی میزنه میگه: توی خونه یه شیر منتظرمه: نه یه گاوی مثل تو!! به سلامتی همه شیر صفت ها...
قضیه ماستمالی کردن از حوادثی است که درعصر بنیانگذار سلسلۀ پهلوی اتفاق افتاد و شادروان محمد مسعود این حادثه را در یکی از شماره های روزنامۀ مرد امروز به این صورت نقل کرده است:"هنگام عروسی محمدرضا شاه پهلوی و فوزیه چون مقرر بود میهمانان مصری و همراهان عروس به وسیلۀ راه آهن جنوب تهران وارد شوند از طرف دربار و شهربانی دستور اکید صادر شده بود که دیوارهای تمام دهات طول راه و خانه های دهقانی مجاور خط آهن را سفید کنند. در یکی از دهات چون گچ در دسترس نبود بخشدار دستور می دهد که با کشک و ماست که در آن ده فراوان بود دیوارها را موقتاً سفید نمایند، و به این منظور متجاوز از یک هزار و دویست ریال از کدخدای ده گرفتند و با خرید مقدار زیادی ماست کلیۀ دیوارها را ماستمالی کردند."
به طوری که ملاحظه شد قدمت ریشۀ تاریخی این اصطلاح و مثل سائر از هفتاد سال نمی گذرد، زیرا عروسی مزبور در سال 1317 شمسی برگذار گردید و مدتها موضوع اصلی شوخی های محافل و مجالس بود و در عصر حاضر نیز در موارد لازم و مقتضی بازار رایجی دارد. چنانچه کسانی برای این ضرب المثل زمانی دورتر و قدیمیتر از هفتاد سال سراغ داشته باشند منت پذیر خواهیم بود که دلایل و مستنداتشان را به نام خودشان ثبت و ضبط کند. آری، ماستمالی کردن یعنی قضیه را به صورت ظاهر خاتمه دادن، از آن موقع ورد زبان گردید و در موارد لازم و بالمناسبه مورد استفاده و استناد قرار می گیرد.
در تابستان سال 1380 در عسلويه بوشهر اتفاقی افتاد :
وقتي مکبر مسجد برای اذان صبح گفتن ميره ميبينه کولرهاي مسجد به سرقت رفته ،به حاجي اقا زنگ ميزنه و حاجي هم به نيروي انتظامي خبر ميده وقتي نيروي انتظامي مياد ميبينه فقط کولرها رو بردن! داشت صورت جلسه مي کرد که يه نامه در محراب مسجد ،جاي مهر حاجي اقا پيدا ميکنه.
متن نامه :
خداي بزرگ من از تو دزدي ميکنم چون زن وبچه نداري که از گرما بيقراري کنه! حق الناسي هم بر گردنم نيست از خانه تو دزدي کردم! تا طفل شير خوارم از گرما تلف نشه! اگر وضع ماليم خوب شد کولرها رو پس ميارم! کساني که ميان اينجا نماز مي خوانند اگر بخاطر تو هست بايد گرما رو با وجود تو حس نکنند اگر تمام فکرشان به عبادت با تو باشد !
با تشکر دزد هستم دنبالم نگردید از خدا دزدی کردم.
اولین تقلب من در دبستان:
خطاب به جلویی
پیس پیس ، عدد ۹ کدوم بود؟
جلویی: همون که کله ش گرده
من : گردیش اینور بود یا اونور؟
جلویی : گردالیش سمت چپه
من : یا خدااااااااااا چپ دیگه کدووووم طرفه ؟
یک وکیل برای دفاع از مردی که متهم به سرقت بود دفاعیه جالبی را صادر کرد :
موکل من فقط دست خودرا داخل پنجره ی خانه ای کرده و چند اشیا بی اهمیت را برداشته است .واقعا این عدالت نیست دست او که خود او نیست پس چرا برای مجازات یک عضو بدن همه ی عضو بدن باید مجازات شود !!!!!
قاضی که بسیار مجرب و کارکشته بود در جواب این وکیل میگوید :
بیان خوب و درستی است . من هم باشما موافقم پس من دست او را به یک سال زندان محکوم میکنم حال خود او میخواهد با دستش باشد یا بدون دستش !!!!
در ان لحظه متهم دست مصنوعی خود را روی میز گذاشت و رفت !!!!
در ان لحظه قاضی داد زد:
ای تو روووووحت...
شنیدم رفت مردی شهرداری
برای یکسری کار اداری
ببخشید از ادب دور است گویی
گرفت او را در آنجا دستشویی
زمانی چند با این درد، سر کرد
پس از آن کم کم احساس خطر کرد
فقط یه ایرونی میتونه انقدر فال حافظ بگیره تا یکیش به مشکلش بیاد!!
************************
یکی از سرگرمی های خاص مردم ایران اینه که :
مطالب پربازدید
مطالب تصادفی
عضويت سريع
لینک دوستان