حکمت و حکایت,داستان کوتاه طنز,داستان من و,داستان,داستان واقعی,حکایت,جک,جک جدید,جک باحال,داستان طنز,د - 4

حکمت و حکایت,داستان کوتاه طنز,داستان من و,داستان,داستان واقعی,حکایت,جک,جک جدید,جک باحال,داستان طنز,داستان کوتاه طنز,داستان خنده دار,لطیفه

حکمت و حکایت,داستان کوتاه طنز,داستان من و,داستان,داستان واقعی,حکایت,جک,جک جدید,جک باحال,داستان طنز,داستان کوتاه طنز,داستان خنده دار,لطیفه

نقشه سایت

خانه
خوراک

آمار

    آمار مطالب
    کل مطالب : 896 کل نظرات : 15 آمار کاربران
    افراد آنلاین : 3 تعداد اعضا : 23 آمار بازدید
    بازدید امروز : 798 بازدید دیروز : 141 ورودی امروز گوگل : 6 ورودی گوگل دیروز : 2 آي پي امروز : 91 آي پي ديروز : 60 بازدید هفته : 2,231 بازدید ماه : 4,545 بازدید سال : 19,997 بازدید کلی : 480,567 اطلاعات شما
    آی پی : 3.144.114.80 مرورگر : Safari 5.1 سیستم عامل : امروز : یکشنبه 30 اردیبهشت 1403

    آرشیو

    امکانات جانبی

    جدید ترین مطالب

    تاریخ : شنبه 16 شهریور 1398در درون خود چه دارید؟
    تاریخ : پنجشنبه 14 شهریور 1398یا ابوالفضل العباس
    تاریخ : چهارشنبه 13 شهریور 1398یا زهرا
    تاریخ : یکشنبه 10 شهریور 1398الاغ و امید
    تاریخ : پنجشنبه 15 مرداد 1394 امروز متوجه شدم که من در آینده زندگی میکنم
    تاریخ : یکشنبه 11 مرداد 1394استادى از شاگردانش پرسید: چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد می‌زنیم؟
    تاریخ : یکشنبه 11 مرداد 1394سوار تاکسی بین شهری شدم،
    تاریخ : شنبه 10 مرداد 1394خانم تهمینه میلانی در دلنوشته هایش مینویسد
    تاریخ : جمعه 09 مرداد 1394👈 فاصله حرف تا عمل
    تاریخ : جمعه 09 مرداد 1394لزوما هر چه در نت منتشر میشود نمیتواند صحیح باشد
    تاریخ : جمعه 09 مرداد 1394ﺯﻧﯽ ﻋﺎﺩﺕ ﺩﺍﺷﺖ، هر شب قبل از خواب، ﺑﺎﺑﺖ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ دارد خوشحالیهایش را بنویس
    تاریخ : جمعه 09 مرداد 1394خانه
    تاریخ : پنجشنبه 08 مرداد 1394افرادي كه انرژى مثبت دارند
    تاریخ : پنجشنبه 08 مرداد 1394شنیدن عبارت «دوستت دارم
    تاریخ : پنجشنبه 08 مرداد 1394ﮔﺮﻭﻫﯽ ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺩﺭ ﻧﺰﺩﯾﮑﯽ ﺩﻭ ﺭﯾﻞ ﺭﺍﻩ ﺁﻫﻦ، ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﺑﻮﺩﻧﺪ،
    تاریخ : پنجشنبه 08 مرداد 1394 مارلون براندو
    تاریخ : چهارشنبه 07 مرداد 1394پادشاهي تصمیم گرفت پسرش را جای خود بر تخت بنشاند
    تاریخ : چهارشنبه 07 مرداد 1394او حتی لحظه ای هم ناامید نشد
    تاریخ : چهارشنبه 07 مرداد 1394 داستان سگ باهوش و صاحب ناشکر
    تاریخ : چهارشنبه 07 مرداد 1394دختری با پدرش میخواستند از یک پل چوبی رد شوند
    تاریخ : چهارشنبه 07 مرداد 1394از لابلای پیج اینستاگرام مهراب قاسم خانی
    تاریخ : چهارشنبه 07 مرداد 1394خاطره ای از مهراب قاسم خانی در مورد سیامک انصاری
    تاریخ : چهارشنبه 07 مرداد 1394آشغال سيب
    تاریخ : چهارشنبه 07 مرداد 1394هر پادشاهي ابتدا يک نوزاد بوده
    تاریخ : سه شنبه 06 مرداد 1394هفت کلید طلایی آرامش در ارتباطات
    تاریخ : سه شنبه 06 مرداد 1394 وقتی بچه بودم کنار مادرم می‌خوابیدم
    تاریخ : سه شنبه 06 مرداد 1394 چنار عباسعلی
    تاریخ : سه شنبه 06 مرداد 1394 آسیب های انرژی منفی
    تاریخ : سه شنبه 06 مرداد 1394تا به حال شده است که با یک پرسش نا مربوط از دهان یک آشنای دورو یا حتا نزدیک
    تاریخ : دوشنبه 05 مرداد 1394تو خوبی عزیزم خوب خوب خوب !
    تاریخ : دوشنبه 05 مرداد 1394یک انرژی مثبت قشنگ از سهراب سپهری
    تاریخ : دوشنبه 05 مرداد 1394زندگی در لحظه
    تاریخ : دوشنبه 05 مرداد 1394آموزنده
    تاریخ : دوشنبه 05 مرداد 1394تغییر نگاه به زندگی
    تاریخ : یکشنبه 04 مرداد 1394احترام
    تاریخ : یکشنبه 04 مرداد 1394همه چیز در زندگی گذرا و موقتی است.
    تاریخ : یکشنبه 04 مرداد 1394اصل ۷۰ به ۳۰ چیست؟
    تاریخ : یکشنبه 04 مرداد 1394نامه ای سرگشاده به والدین لطفا با من بازی کنید
    تاریخ : یکشنبه 04 مرداد 1394سگ قاسم خان
    تاریخ : یکشنبه 04 مرداد 1394ماهواره یا خانه خراب کن

    درباره ما

    حکمت و حکایت
    گاهی نمی توان به كتابی بیان نمود / حرفی كه یك حكایت كوتاه می زند

    آخرين ارسال هاي تالار گفتمان

    کمی طاقت داشته باشید...
    عنوان پاسخ بازدید توسط
    1 1076 admin
    3 285 admin
    1 306 admin
    4 218 admin
    0 182 admin

    تبلیغات

    چغندر تا پیاز شکر خدا!! طنز جالب

    میگویند در روزگار قدیم مرد فقیری در دهی زندگی میکرد. یک روز مرد فقیر به همسرش گفت:((می خواهم هدیه ای برای پادشاه ببرم.شاید شاه در عوض چیزی شایسته شان ومقام خودش به من ببخشد و من آن را بفروشم و با پول آن زندگیمان عوض شود))

    همسرش که چغندر دوست داشت،گفت:((برای پادشاه چغندر ببر!))اما مرد که پیاز دوست داشت،مخالفت کرد وگفت:((نه!پیاز بهتر است خاصیتش هم بیشتر است.))بااین انگیزه کیسه ای پیاز دستچین کرد و برای پادشاه برد.

    از بد حادثه،آن روز از روز های بد اخلاقی پادشاه بود و اصلا حوصله چیزی رانداشت. وقتی به او گفتند که مرد فقیری برایش یک کیسه پیاز هدیه آورده، عصبانی شد ودستور داد پیاز ها را یکی یکی بر سر مرد بیچاره بکوبند. مرد فقیر در زیر ضربات پی در پی پیازهایی که بر سرش می خورد، با صدای بلند میگفت:((چغندر تا پیاز، شکر خدا!!))

    پادشاه که صدای مرد فقیر را می شنید ، تعجب کرد و جلو آمد و پرسید: این حرف چیست که مرتب فریاد می کنی؟ مرد فقیر با ناله گفت:شکر می کنم که به حرف همسرم اعتنا نکردم وچغندر با خود نیاوردم وگرنه الان دیگر زنده نبودم!

    شاه از این حرف مرد خندید وکیسهای زر به او بخشید تا زندگیش را سرو سامان دهد! واز آن پس عبارت پیاز تا چغندر شکر خدا در هنگامی که فردی به گرفتاری دچار شود که ممکن بود بدتر از آن هم باشد به کار میرود.


    LIKE UNLIKE

    چه کشکی چه پشمی؟!! طنز

    چوپانی گله را به صحرا برد به درخت گردوی تنومندی رسید.
    از آن بالا رفت و به چیدن گردو مشغول شد كه ناگهان گردباد سختی در گرفت،
    خواست فرود آید، ترسید. باد شاخه ای را كه چوپان روی آن بود به این طرف و آن طرف می برد.
    دید نزدیك است كه بیفتد و دست و پایش بشكند.
    در حال مستاصل شد...
    از دور بقعه امامزاده ای را دید و گفت:
    ای امام زاده گله ام نذر تو، از درخت سالم پایین بیایم.
    قدری باد ساكت شد و چوپان به شاخه قوی تری دست زد و جای پایی پیدا كرده و خود را محكم گرفت.
    گفت: ای امام زاده خدا راضی نمی شود كه زن و بچه من بیچاره از تنگی و خواری بمیرند و تو همه گله را صاحب شوی.
    نصف گله را به تو می دهم و نصفی هم برای خودم...
    قدری پایین تر آمد.
    وقتی كه نزدیك تنه درخت رسید گفت:
    ای امام زاده نصف گله را چطور نگهداری می كنی؟
    آنهار ا خودم نگهداری می كنم در عوض كشك و پشم نصف گله را به تو می دهم.
    وقتی كمی پایین تر آمد گفت:
    بالاخره چوپان هم كه بی مزد نمی شود كشكش مال تو، پشمش مال من به عنوان دستمزد.
    وقتی باقی تنه را سُرخورد و پایش به زمین رسید نگاهی به گنبد امامزاده انداخت و گفت:
    مرد حسابی چه كشكی چه پشمی؟
    ما از هول خودمان یك غلطی كردیم!!غلط زیادی كه جریمه ندارد.


    LIKE UNLIKE

    8 سوال بی پاسخ،طنز

    -چرا وقتی باطری کنترل تلویزیون تموم می شه دکمه های اونو محکمتر فشار میدیم؟

    - چرا میگن طرف مثل بچه خوابش برده در حالیکه بچه ها هر دو ساعت یک بار از خواب بیدار می شن و گریه می کنن؟

    - چرا اگر به کسی بگید که در فضا ۴ میلیارد ستاره وجود داره باورش میشه ولی اگر بهش بگید رنگ دیوار خیسه خودش با دست امتحان می کنه تا مطمئن بشه؟

    - چرا برای انجام مجازات اعدام با تزریق آمپول سمی، از سرنگ استریل استفاده می کنن؟

    - اگر این حرف درست باشه که ما به دنیا می آییم که به دیگران کمک کنیم پس دیگران برای چی به دنیا میان؟

    - آیا میشه زیر آب گریه کرد؟

    - چطور ممکنه که انسان اول به فضا سفر کرد و بعدا به فکرش رسید که زیر چمدون چرخ بذاره؟

    - اگر روغن ذرت از ذرت تهیه میشه و روغن سبزیجات از سبزیجات، پس روغن بچه از چی تهیه می شه؟


    LIKE UNLIKE

    چهار دانشجو،طنز

    چهار دانشجو که به خودشان اعتماد کامل داشتند یک هفته قبل از امتحان پایان ترم به مسافرت رفتند و با دوستان خود در شهر دیگر حسابی به خوشگذرانی پرداختند.

    اما وقتی به شهر خود برگشتند متوجه شدند که در مورد تاریخ امتحان اشتباه کرده اند و به جای سه شنبه، امتحان دوشنبه صبح بوده است. بنابراین تصمیم گرفتند استاد خود را پیدا کنند و علت جا ماندن از امتحان را برای او توضیح دهند. آنها به استاد گفتند: « ما به شهر دیگری رفته بودیم که در راه برگشت لاستیک خودرومان پنچر شد و

    از آنجایی که زاپاس نداشتیم تا مدت زمان طولانی نتوانستیم کسی را گیر بیاوریم و از او کمک بگیریم، به همین دلیل دوشنبه دیر وقت به خانه رسیدیم.».....استاد فکری کرد و پذیرفت که آنها روز بعد بیایند و امتحان بدهند.

    چهار دانشجو روز بعد به دانشگاه رفتند و استاد آنها را به چهار اتاق جداگانه فرستاد و به هر یک ورقه امتحانی را داد و از آنها خواست که شروع کنند....آنها به اولین مسأله نگاه کردند که ۵ نمره داشت. سوال خیلی آسان بود و به راحتی به آن پاسخ دادند.....سپس ورقه را برگرداندند تا به سوال ۹۵ امتیازی پشت ورقه پاسخ بدهند که سوال این بود:

    " کدام لاستیک پنچر شده بود ؟"


    LIKE UNLIKE

    پِهِن اسب به جای تنباکو،طنز واقعی

    نقل است؛ "شاه عباس صفوی" رجال کشور را به ضیافت شاهانه میهمان کرد، دستور داد تا درسرقلیان­ها بجای تنباکو، ازسرگین اسب استفاده نمایند. میهمان­ها مشغول کشیدن قلیان شدند! ودود و بوی پهنِ اسب فضا را پر کرد، اما رجال - از بیم ناراحتی‌ شاه - پشت سر هم بر نی قلیان پُک عمیق زده و با احساس رضایت دودش را هوا می دادند! گویی در عمرشان، تنباکویی به آن خوبی‌ نکشیده اند! شاه رو به آنها کرده و گفت: «سرقلیان­ها با بهترین تنباکو پر شده اند، آن را حاکم همدان برایمان فرستاده است »
    همه از تنباکو و عطر آن تعریف کرده و گفتند:« براستی تنباکویی بهتر از این نمی‌توان یافت»
    شاه به رئیس نگهبانان دربار - که پک‌های بسیار عمیقی به قلیان می­زد- گفت: « تنباکویش چطور است؟ »
    رئیس نگهبانان گفت:«به سر اعلیحضرت قسم، پنجاه سال است که قلیان می‌کشم، اما تنباکویی به این عطر و مزه ندیده­ام!»
    شاه با تحقیر به آنها نگاهی‌ کرد و گفت: « مرده شوی تان ببرد که بخاطر حفظ  پست و مقام، حاضرید بجای تنباکو، پِهِن اسب بکشید و بَه‌‌‌ بَه‌‌‌‌‌‌ و چَه چَه کنید


    LIKE UNLIKE

    اثبات بی گناهی!! طنز

    یه شب سه نفر برای خوش گذرونی میرن بیرون .... و حسابی مشروب میخورن و مست میکنن ... فرداش وقتی بیدار میشن توی زندان بودن ...
    در حالی که هیچی یادشون نمیومده اینو میفهمن که به اعدام روی صندلی الکتریکی محکوم شدن ....
    نوبتِ نفر اول میشه که بشینه روی صندلی. وقتی میشینه میگه : من توی دانشگاه , رشته خداشناسی خوندم و به قدرت بی پایان خدا اعتقاد دارم .... میدونم که خدا نمیذاره آدم بیگناه مجازات بشه ....
    کلید برق رو میزنن ... ولی هیچ اتفاقی نمیفته ....
    به بی گناهیش ایمان میارن و آزادش میکنن ...
    نفر دوم میشینه روی صندلی و میگه : من توی دانشگاه حقوق خوندم ....
    به عدالت ایمان دارم و میدونم واسه آدم بی گناه اتفاقی نمیفته ...
    کلید برق رو میزنن و هیچ اتفاقی نمیفته ...
    به بی گناهی اون هم اعتقاد میارن و آزادش میکنن ....
    نفر سوم میاد روی صندلی و میگه : من توی دانشگاه , رشته برق درس خوندم و به شما میگم که وقتی این دو تا کابل به هم وصل نباشن هیچ برقی وصل نمیشه به صندلی!!!


    LIKE UNLIKE

    جک جدید,سری اول

    مورد داشتیم
    هردمبیل خان میخواسته مگس روووو صفحه ی مانیتورشووو با موس بندازه تو سطل آشغاله کامپیوتر !!!

    میگن کامپیوتر سوخته از خنده....


    LIKE UNLIKE

    زن نق نقو!!! طنز

    ﻣﺮﺩ ﮐﺸﺎﻭﺭﺯﯼ ﯾﮏ ﺯﻥ ﻧﻖ ﻧﻘﻮ ﺩﺍﺷﺖ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺻﺒﺢ ﺗﺎ ﻧﺼﻒ ﺷﺐ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﭼﯿﺰﯼ ﺷﮑﺎﯾﺖ ﻣﯿﮑﺮﺩ. ﺗﻨﻬﺎ ﺯﻣﺎﻥ ﺁﺳﺎﯾﺶ ﻣﺮﺩ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻗﺎﻃﺮﭘﯿﺮﺵ ﺩﺭ ﻣﺰﺭﻋﻪ ﺷﺨﻢ ﻣﯿﺰﺩ. ﯾﮏ ﺭﻭﺯ، ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﻧﺎﻫﺎﺭ ﺁﻭﺭﺩ، ﮐﺸﺎﻭﺭﺯ ﻗﺎﻃﺮ ﭘﯿﺮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﯾﺮ ﺳﺎﯾﻪ ﺍﯼ ﺭﺍﻧﺪ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻧﺎﻫﺎﺭ ﺧﻮﺩ ﮐﺮﺩ. ﺑﻼ‌ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻫﻤﺴﺮ ﻧﻖ ﻧﻘﻮ ﻣﺜﻞ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺷﮑﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺁﻏﺎﺯ ﮐﺮﺩ. ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﻗﺎﻃﺮ ﭘﯿﺮ ﺑﺎ ﻫﺮ ﺩﻭ ﭘﺎﯼ ﻋﻘﺒﯽ ﻟﮕﺪﯼ ﺑﻪ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﺯﻥ ﺯﺩ ﻭ ﺯﻥ ﺩﺭ ﺩﻡ ﮐﺸﺘﻪ ﺷﺪ. ﺩﺭ ﻣﺮﺍﺳﻢ ﺗﺸﯿﯿﻊ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ، ﮐﺸﯿﺶ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﭼﯿﺰ ﻋﺠﯿﺒﯽ ﺷﺪ. ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﯾﮏ ﺯﻥ ﻋﺰﺍﺩﺍﺭ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﺴﻠﯿﺖ ﮔﻮﯾﯽ ﺑﻪ ﻣﺮﺩ ﮐﺸﺎﻭﺭﺯ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﻣﯿﺸﺪ، ﻣﺮﺩ ﮔﻮﺵ ﻣﯿﺪﺍﺩ ﻭ ﺑﻨﺸﺎﻧﻪ ﺗﺼﺪﯾﻖ ﺳﺮ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ‌ ﻭ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻣﯿﮑﺮﺩ، ﺍﻣﺎ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﯾﮏ ﻣﺮﺩ ﻋﺰﺍﺩﺍﺭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﻣﯿﺸﺪ، ﺍﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﮔﻮﺵ ﮐﺮﺩﻥ ﺳﺮ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻨﺸﺎﻧﻪ ﻣﺨﺎﻟﻔﺖ ﺗﮑﺎﻥ ﻣﯿﺪﺍﺩ. ﭘﺲ ﺍﺯ ﻣﺮﺍﺳﻢ ﺗﺪﻓﯿﻦ، ﮐﺸﯿﺶ ﺍﺯ ﮐﺸﺎﻭﺭﺯ ﻗﻀﯿﻪ ﺭﺍ ﭘﺮﺳﯿﺪ. ﮐﺸﺎﻭﺭﺯ ﮔﻔﺖ: ﺧﻮﺏ، ﺍﯾﻦ ﺯﻧﺎﻥ ﻣﯽ ﺁﻣﺪﻧﺪ ﭼﯿﺰ ﺧﻮﺑﯽ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﻣﯿﮕﻔﺘﻨﺪ، ﮐﻪ ﭼﻘﺪﺭ ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩ، ﯾﺎ ﭼﻪ ﻗﺪﺭ ﺧﻮﺷﮕﻞ ﯾﺎ ﺧﻮﺵ ﻟﺒﺎﺱ ﺑﻮﺩ، ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﯾﻦ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺗﺼﺪﯾﻖ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ. ﮐﺸﯿﺶ ﭘﺮﺳﯿﺪ، ﭘﺲ ﻣﺮﺩﻫﺎ ﭼﻪ ﻣﯿﮕﻔﺘﻨﺪ؟ ﮐﺸﺎﻭﺭﺯ ﮔﻔﺖ: ﺁﻧﻬﺎ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻨﺪ ﺑﺪﺍﻧﻨﺪ ﮐﻪ ﺁﯾﺎ ﻗﺎﻃﺮ ﺭﺍ ﺣﺎﺿﺮﻡ ﺑﻔﺮﻭﺷﻢ ﯾﺎ ﻧﻪ...!!!


    LIKE UNLIKE

    عزراییل، طنز باحال

    چند وقتی بود در بخش مراقبت های ویژه یک بیمارستان معروف،بیماران یک تخت بخصوص حدود ساعت 11صبح روزهای یکشنبه جان می سپردند و این موضوع ربطی به نوع بیماری و شدت و ضعف مرض آنها نداشت.این مسئله باعث شگفتی پزشکان آن بخش شده بود،طوری که بعضی آن را با مسائل ماورای طبیعی و بعضی دیگر با خرافات و ارواح و اجنه و...در ارتباط می دانستند.کسی قادر به حل این مسئله نبود که چرا بیمار آن تخت درست ساعت 11صبح روزهای یکشنبه می میرد به همین دلیل ،گروهی از پزشکان متخصص بین المللی برای بررسی موضوع تشکیل جلسه دادند و پس از ساعت ها بحث و تبادل نظر،بالاخره تصمیم بر این شد که در اولین یکشنبه ماه،چند دقیقه قبل از ساعت 11در محل حاضر شوند.در محل و ساعت موعود،بعضی صلیب کوچکی در دست گرفته بودند و دعا می کردند،بعضی ها دوربین فیلم برداری با خود آورده بودند و ...دو دقیقه به 11 مانده بود که "پوکی جانسون"،نظافتچی پاره وقت روزهای یکشنبه وارد اتاق شد.دو شاخه برق دستگاه حفظ حیات بیماران(lifesupportsystem)را از پریز برق در آورد و دو شاخه جاروبرقی خود را به پریز زد و مشغول کار شد!!!
     


    LIKE UNLIKE

    ایمیل اشتباهی ، طنز باحال

    ایمیل اشتباهی ، طنز باحال

    مردی اتاق هتلی را تحویل گرفت .در اتاقش کامپیوتری بود،بنابراین تصمیم گرفت ایمیلی به همسرش بفرستد.ولی بطور تصادفی ایمیل را به آدرس اشتباه فرستاد و بدون اینکه متوجه اشتباهش شود،ایمیل را فرستاد. با این وجود..جایی در هوستون ،بیوه ای از مراسم خاکسپاری شوهرش بازگشته بود.زن بیوه تصمیم گرفت ایمیلش را به این خاطر که پیامهای همدردی اقوام و دوستانش را بخواند،چک کند. پس از خواندن اولین پیام،از هوش رفت.پسرش به اتاق آمد و مادرش را کف اتاق دید و از صفحه کامپیوتر این را خواند: به: همسر دوست داشتنی ام موضوع: من رسیدم تاریخ: دوم می 2006 میدانم از اینکه خبری از من داشته باشی خوشحال می شوی.آنها اینجا کامپیوتر داشتند و ما اجازه داریم به آنهایی که دوستشان داریم ایمیل بدهیم.من تازه رسیدم و اتاق را تحویل گرفته ام.می بینم که همه چیز آماده شده که فردا برسی.به امید دیدنت.


    LIKE UNLIKE

    دیب،داستان طنز خیلی باحال

    یارو میره داروخونه می گه: آقا دیب دارین؟

    کارمند داروخونه می گه: دیب دیگه چیه؟

    یارو جواب می ده: دیب دیگه. این ورش دیب داره، اون ورش دیب داره.

    کارمنده می گه:


    LIKE UNLIKE

    پیامک شوهر به زن،جک

    پیامک شوهر به زن،جک

    آروم باش نترسیا... من از پله های اداره افتادم و سرم خورد به نرده ها خانم جهانپور مرا که بیهوش بودم رسوند بیمارستان بهوش اومدم ولی احتمال خونریزی مغزی هست پای چپ و دنده راستم شکسته رباط آرنجم در رفته پیشونیم کبود شده و گردنم پیچیده و لبم چاک خورده...

    زن :
    خانم جهانپور کیه؟؟؟


    LIKE UNLIKE

    ﺗﻔﺎﻭﺕ ﻣﺎﺩﺭ ﻗﺪﯾﻢ ، ﻣﺎﺩﺭ ﺟﺪﯾﺪ !! طنز

    ﻣﺎﺩﺭ ﺟﺪﯾﺪ
    ﮔﻮﯾﻨﺪ ﻣﺮﺍ ﭼﻮ ﺯﺍﺩ ﻣﺎﺩﺭ
    ﺭﻭﯼ ﮐﺎﻧﺎﭘﻪ ﻟﻤﯿﺪﻥ ﺁﻣﻮﺧﺖ
    ﺷﺒﻬﺎ ﺑﺮ ﻣﺎﻫﻮﺍﺭﻩ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ
    ﺑﻨﺸﺴﺖ ﻭ ﮐﻠﯿﭗ ﺩﯾﺪﻥ ﺁﻣﻮﺧﺖ
    ﺑﺮ ﭼﻬﺮﻩ ﺳﺒﻮﺱ ﻭ ﻣﺎﺳﺖ...


    LIKE UNLIKE

    تاريخچه قمپوز در کردن !

    تاريخچه قمپوز در کردن !

    قمپوز در اصل نام توپي است که عثماني ها در سلسله جنگ هايي که با ايران داشته اند مورد استفاده قرار مي دادند.اين توپ اثر تخريبي نداشت چرا که در آن از گلوله استفاده نمي شد و فقط از باروت و پارچه هاي کهنه که با فشار درون لوله توپ جاي مي دادند تشکيل شده بود.هدف از استفاده آن ايجاد رعب و وحشت در بين سپاهيان و سواران بوده است.در جنگ هاي اوليه بين ايران و عثماني اين توپ نقش اساسي در تضعيف روحيه ي سربازان ايراني داشت ولي بعد ها که دست آنها رو شد ديگر فاقد اثر اوليه بود و هر گاه صداي دلخراش اين توپ به صدا در مي آمد سپاهيان مي گفتند :نترسيد ، قمپوز در کردند!!       

     


    LIKE UNLIKE

    چگونه در کارهای منزل به زن‌مان کمک کنیم؟ طنز

     چگونه در کارهای منزل به زن‌مان کمک کنیم؟ طنز

    در خانه، مرد خوب، مرد مغرور نیست. مردی است که در کارهای منزل به همسرش کمک کند.

    اما چگونه در کارهای منزل به زن‌مان کمک کنیم؟

    ۱- در خوردن غذا با او همکاری کنید.

    ۲- کانال‌های تلویزیون را شما عوض کنید.

    ۳- موقعی که همسرتان مشغول تمیز کردن زمین و جارو کردن است، پایتان را بلند کنید که زیر پایتان را نیز جارو بکشد.

    ۴- با آواز خواندن در حمام، موجبات شادی همسر دلبندتان را فراهم آورید.

    ۵- وقتی همسرتان در آشپزخانه مشغول پخت غذاست، گاهی به آشپزخانه سرزده و با ناخونک‌زدن به غذا به او در پخت غذای خوشمزه‌تر و لذیذتر مشاوره دهید.

    ۷- برای هر بار آب خوردن، یک لیوان بردارید و در آن آب بخورید تا همسر شما بهانه‌ی کافی برای آب‌بازی داشته باشد.

    ۸- موقع پاک کردن سبزی، زن‌تان را تنها بگذارید تا بتواند در آرامش و با تمرکز، سبزی‌ها رو پاک کند.

    من از همین‌جا از همه‌ی آقایونی که اینقدر تو خونه به خانوماشون کمک می‌کنند، تشکر می‌کنم.

    رسانه باشید و نشر دهید تا همه‌ی مردان به وظایف خود آشنا شوند.

    نخند! منتشر کننده این پیام باش.


    LIKE UNLIKE

    پوست کلفت ترین انسانهای کره زمین چه کسانی هستند؟طنز

    پوست کلفت ترین انسانهای کره زمین چه کسانی هستند؟طنز

    پوست کلفت ترین انسانهای کره زمین چه کسانی هستند؟







    آفرین!
    ایرانی ها
    آب نیترات دار
    نان جوش شیرین دار
    برنج آرسنیک دار
    سبزیجات با فاضلاب
    میوه ها با کود شیمیایی و  سموم دز بالا
    لبنیات با وایتکس و روغن پالم
    گوشت تاریخ مصرف گذشته
    مرغ هورمونی
    آلودگی هوا
    پارازیت
    پراید
    سقوط هواپیما
    و ...
     خداییش این ها را به کرگدن می دادن تا حالا نسلش منقرض میشد!!


    LIKE UNLIKE

    اداره کردن یک مملکت و اداره کردن یک زن!!

    اداره کردن یک مملکت و اداره کردن یک زن!!

    روزی از میلتون، شاعر معروف انگلیسی پرسیدند: «چرا ولیعهد انگلستان می تواند در ۱۴ سالگی بر تخت سلطنت بنشیند و سلطنت کند؛ اما تا ۱۸ سال نداشته باشد نمی تواند ازدواج کند؟» میلتون گفت: «به خاطر این که اداره کردن یک مملکت از اداره کردن یک زن به مراتب آسان تر است!»


    LIKE UNLIKE

    خودکار قرمز،طنز

    خودکار قرمز،طنز

    شنیدم در زمان خسرو پرویز
    گرفتند آدمی را توی تبریز


    LIKE UNLIKE

    خواص چای سبز،طنز

      خواص چای سبز،طنز

    ﺯﻧﯽ ﺑﺎ ﺻﻮﺭﺕ ﮐﺒﻮﺩ ﺭﻓﺖ ﺳﺮﺍﻍ ﺩﮐﺘﺮ؛
    دﮐﺘﺮ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﭼﯽ ﺷﺪﻩ؟ ﺯﻥ ﮔﻔﺖ: ﺩﮐﺘﺮ، ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺷﻮﻫﺮﻡ ﻣﺴﺖ ﻣﯽ ﯾﺎﺩ ﺧﻮﻧﻪ، ﻣﻨﻮ ﺯﯾﺮﻣﺸﺖ ﻭ ﻟﮕﺪ ﻣﯽ ﮔﯿﺮه
    ﺩﮐﺘﺮ ﮔﻔﺖ:
    ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺷﻮﻫﺮﺕ ﻣﺴﺖ ﺍﻭﻣﺪ ﺧﻮﻧﻪ ﯾﻪ ﻓﻨﺠﻮﻥ ﭼﺎﯼ ﺳﺒﺰ ﺑﺮﺩﺍﺭ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﻦ ﺑﻪ ﻗﺮﻗﺮﻩ ﮐﺮﺩﻥ ﻭ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﻭ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺑﺪه!!!
    ﺩﻭ ﻫﻔﺘﻪ ﺑﻌﺪ، ﺯﻥ ﺑﺎ ﻇﺎﻫﺮﯼ ﺳﺎﻟﻢ ﻭ ﺳﺮﺯﻧﺪﻩ ﭘﯿﺶ ﺩﮐﺘﺮ ﺑﺮگشت و گفت: ﺩﮐﺘﺮ، ﻗﺮﻗﺮﻩ ﭼﺎﯼ ﺳﺒﺰ ﻓﻮﻕ ﺍﻟﻌﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻫﺮ ﺑﺎﺭ ﺷﻮﻫﺮﻡ ﻣﺴﺖ ﺍﻭﻣﺪ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﻦ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﻗﺮﻗﺮﻩ ﮐﺮﺩﻥ ﭼﺎﯼ ﺳﺒﺰ ﻭ ﺷﻮﻫﺮﻡ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮐﺎﺭﯼ ﻧﺪﺍﺷﺘﻮ ﺍﻻﻥ ﺭﺍﺑﻄﻤﻮﻥ ﺧﻴﻠﯽ ﺑﻬﺘﺮ ﺷﺪﻩ؛ ﺍﻭﻥ حتي ﻛﻤﺘﺮ ﻣﺸﺮﻭﺏ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﻩ !..
    دكتر گفت ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯽ؟ﺟﻠﻮﯼ ﺯﺑﻮﻧﺖ ﺭﻭ ﺑﮕﯿﺮﯼ، ﺧﯿﻠﯽ ﭼﯿﺰﺍ ﺣﻞ ﻣﯽشه!!!


    LIKE UNLIKE

    خواستگاری از دختر بیل گیتس!!!

    پدر : پسرم میخوام برات برم خواستگاری
    پسر : زن نمیخوام
    پدر:اگه دختر بیل گیتس باشه چی؟
    پسر: اوکی حله .
    پدر رفت پیش بیل گیتس گفت:
    اومدم دخترت رو واسه پسرم خواستگاری کنم
    بیل گیتس: نه شرمنده.
    پدر: آخه پسرم کارمند US Bank  هستش
    بیل گیتس: اوکی حله

    پدر رفت پیش رئیس US Bank گفت:
    لطفاًپسرم رو استخدام کنید
    رئیس : نه شرمنده

    پدر: آخه پسرم داماد بیل گیتس هستش
    رئیس: اوکی حله...
    به این میگن سیاست...


    LIKE UNLIKE

    گفتم: سلام خواجه، گفتا: علیک جانم، شعر طنز

    گفتم: سلام خواجه، گفتا: علیک جانم، شعر طنز

    سلام به خواجه ی شیراز...

    گفتم: سلام خواجه، گفتا: علیک جانم
    گفتم: کجا روانى ؟ گفتا: خودم ندانم

    گفتم: بگیر فالى، گفتا: نمانده حالى
    دائم اسیر گشتم در بند بیخیالى

    گفتم که: تازه تازه شعر و غزل چه دارى
    گفتا که: می سرایم تکنو ،رپ و سواری!

    گفتم: کجاست لیلى ، مشغول دلربایى ؟
    گفتا: شده ستاره در فیلم سینمایى

    گفتم: بگو ز خالش، آن خال آتش افروز
    گفتا: عمل نموده، دیروز یا پریروز

    گفتم: بگو زمویش، گفتا: که مِش نموده
    گفتم: بگو ز یارش، گفتا: ولش نموده

    گفتم: چرا، چگونه؟ عاقل شدست مجنون؟
    گفتا: شدید گشته معتاد گرد و افیون

    گفتم: کجاست جمشید؟ جام جهان نمایش؟
    گفتا: خریده قسطى یک ال سی دی به جایش

    گفتم: بگو ز ساقى حالا شده چه کاره
    گفتا: شده پرستار یا منشى اداره

    گفتم: بگو ز زاهد، آن رهنماى منزل
    گفتا: که دست خود را بردار از سر دل

    گفتم: ز ساربان گو با کاروان غمها
    گفتا: آژانس دارد با تور دور دنیا

    گفتم: بکن ز محمل یا از کجاوه یادى
    گفتا: پژو ، دوو، بنز ،کمری نوک مدادى

    گفتم که: قاصدت کو؟ آن باد صبح شرقى
    گفتا که: جاى خود را داده به فکس برقى

    گفتم: بیا ز هدهد جوییم راه چاره
    گفتا:بجاى هدهد دیش است و ماهواره


    LIKE UNLIKE

    نقش زن در پیشرفت همسر،طنز

    نقش زن در پیشرفت همسر،طنز

     می گویند زن ها در موفقیت و پیشرفت شوهرانشان نقش بسزایی دارند.
    ساعد مراغه ای از نخست وزیران دوران پهلوی نقل کرده بود:
    زمانی که نایب کنسول شدم، با خوشحالی پیش زنم آمدم و این خبر داغ را به اطلاع سرکار خانم رساندم...
    اما وی با بی اعتنایی تمام سری جنباند و گفت:

    «خاک بر سرت کنند؛ فلانی کنسول است؛ تو نایب کنسولی؟!»

    گذشت و چندی بعد کنسول شدیم و رفتیم پیش خانم؛ آن هم با قیافه ای حق به جانب...

    باز خانم ما را تحویل نگرفت و گفت:

    «خاک بر سرت کنند؛ فلانی معاون وزارت امور خارجه است و تو کنسولی؟!»

    شدیم معاون وزارت امور خارجه؛ که خانم باز گفت:

    «خاک بر سرت؛ فلانی وزیر امور خارجه است و تو...؟!»

    شدیم وزیر امور خارجه، گفت:

    «فلانی نخست وزیر است... خاک بر سرت کنند!!!»

    القصه آن که شدیم نخست وزیر و این بار با گام های مطمئن به خانه رفتم و منتظر بودم که خانم حسابی یکه بخورد و به عذر خواهی بیفتد.
    تا این خبر را دادم به من نگاهی کرد؛ سری جنباند و آهی کشید و گفت: «خاک بر سر ملتی که تو نخست وزیرش باشی!!


    LIKE UNLIKE

    خرس و طوطی

    طوطی و خرس توی هواپیما نشسته بودند. طوطی زنگ را فشار داد. مهماندار آمد و گفت:
     طوطی خانوم! فرمایشی داشتین؟ طوطی با لحنی شوخ گفت: نه. گفت: پس چرا زنگ زدین؟ گفت: همین طوری واسه مسخره بازی.
     خرس و طوطی خنیدند و مهماندار رفت. چند دقیقه گذشت، طوطی دوباره زنگ زد و مهماندار دوباره آمد و طوطی دوباره گفت: برای مسخره بازی زنگ زدم. مهماندار با ناراحتی رفت. دفعه سوم وقتی همه این کارها تکرار شد و طوطی گفت: برای مسخره بازی زنگ زدم، مهماندار با خشم در را به او نشان داد و گفت: اگر یک بار دیگر این کار را بکنی از هواپیما پرت ات می کنم بیرون.

    دفعه بعد خرس که از طوطی یاد گرفته بود، زنگ زد. میهماندار آمد و گفت: آقاخرسه! کاری داشتین، بفرمایید؟ خرس خندید و گفت: کاری نداشتم. مهماندار با ناراحتی گفت: پس برای چی زنگ زدین؟ خرس با صدای کلفتش در حالی که می خندید گفت: واسه مسخره بازی. مهماندار که سخت عصبانی بود،در هواپیما را باز کرد و تصمیم گرفت خرس را پرت کند بیرون. خرس در حال پرت شدن بیرون بود که طوطی گفت: می شه یه سوال ازش بکنم؟ مهماندار گفت: باشه، سوال کن. طوطی از خرس پرسید: تو بال داری و پرواز بلدی؟ خرس گفت: نه، من نه بال دارم و نه پروازبلدم. طوطی گفت: خب احمق! تو که نمی تونی پرواز کنی، واسه چی مسخره بازی درآوردی؟


    LIKE UNLIKE

    رئیس(طنز)

    مردی می خواست تا یک طوطی سخنگو بخرد،

    طوطی های متعددی را دید و قیمت جوان ترین و زیباترین شان را پرسید.
    فروشنده گفت: "-این طوطی؟ سه چهار میلیون! ... و
    دلیل آورد:  "این طوطی شعر نو میگه، تموم شعرای شاملو، اخوان، نیما و فروغ رو از حفظه!"
    مشتری به دنبال طوطی ارزان تر، یکی پیدا کرد که پیر بود، اما هنوز آب و رنگی داشت،
    رو به فروشنده گفت: " پس این را می خرم که پیر است و نباید گران باشد"
    فروشنده گفت: این؟!... فکرش رو نکن، قیمت این بالای شش هفت میلیونه...چون تمام اشعار حافظ و سعدی و خواجوی کرمانی رو از حفظه. مرد نا امید نشد و طوطی دیگری پیدا کرد که حسابی زهوار در رفته بود،گفت: " این که مردنی است و حتماً ارزان... "
    - این؟!... فکرش رو نکن، قیمت اش بالای پونزده شونزده میلیونه...چون اشعار سوزنی سمرقندی و انوری و مولوی رو حفظه...
    مرد که نمی خواست دست خالی برگردد، به طوطی دیگری اشاره می کند که بال و پر ریخته بر کف قفس بی حرکت افتاده و لنگ هایش هوا بود....انگار نفس هم نمی کشید.
    مرد گفت:" این یکی را می خرم که پیداست مرده، حرف که نمی زند،حتماً هیچ هنری هم ندارد و باید خیلی ارزان باشد..."
    فروشنده در پاسخ گفت:

    این یکی؟!... اصلاً فکرش رو نکن! قیمت این بالای شصت هفتاد میلیونه!

    خریدار با شگفتی پرسید:" آخه چرا؟ مگه اینم شعر می خونه؟"
    فروشنده پاسخ داد:" نه...! شعر نمی خونه،حتی ندیدم تا امروز حرف بزنه،اصلا هیچ کاری نمی کنه...

    اما این سه تا طوطی دیگه بهش میگن رئیس!


    LIKE UNLIKE

    بهلول و ابوحنیفه

    بهلول و ابوحنیفه

    روزى بهلول از مجلس درس ابوحنیفه گذر مى كرد. او را مشغول تدریس دید و شنید كه ابوحنیفه مى گفت:
     حضرت صادق علیه السلام مطالبى می گوید كه من آن ها را نمى پسندم .اول آن كه شیطان در آتش جهنم معذب خواهد شد، در صورتی كه شیطان از آتش خلق شده و چگونه ممكن است به واسطه آتش  عذاب شود؟
     دوم آن كه خدا را نمى توان دید و حال این كه خداوند موجود است و چیزی كه هستى و وجود دارد، چگونه ممكن است دیده نشود؟
     سوم آن كه فاعل و به جا آورنده اعمال خود بنى آدمند؛ در صورتی كه اعمال بندگان به موجب شواهد از جانب خداست، نه از ناحیه بندگان . بهلول همین كه این كلمات را شنید، كلوخى برداشت و به سوى ابوحنیفه پرت كرده و گریخت. اتفاقا كلوخ بر پیشانى ابوحنیفه رسید و پیشانیش را كوفته و آزرده نمود. ابوحنیفه و شاگردانش از عقب بهلول رفتند و او را گرفته پیش خلیفه بردند. بهلول پرسید: از طرف من به شما چه ستمى شده است ؟ ابوحنیفه گفت :كلوخى كه پرت كردى ،سرم را آزرده است. بهلول پرسید:
     آیا می توانى آن درد را نشان بدهى؟ ابوحنیفه جواب داد: مگر درد را مى توان نشان داد؟ بهلول گفت: اگر به حقیقت دردى در سر تو موجود است، چرا از نشان دادن آن عاجزى؟ و آیا تو خود نمى گفتى هر چه هستى دارد، قابل دیدن است و از نظر دیگر مگر تو از خاك آفریده نشده اى و عقیده ندارى كه هیچ چیز به هم جنس خود عذاب نمى شود و آزرده نمى گردد؟ آن كلوخ هم از خاك بود، پس بنا به عقیده تو من ترا نیازرده ام. از این ها گذشته مگر تو در مسجد نمی گفتى هر چه از بندگان صادر شود، در حقیقت فاعل خداوند است و بنده را تقصیر نیست .پس از این كلوخ هم از طرف خداوند بر سر تو وارد شده و مرا تقصیرى نیست . ابوحنیفه فهمید كه بهلول با یك كلوخ سه غلط و اشتباه او را فاش كرد. در این هنگام هارون الرشید خندید و او را مرخص نمود


    LIKE UNLIKE

    آرزوی کودک ...(داستانك)

    آرزوی کودک ...(داستانك)

    در دبستانی، معلّمی به شاگردانش می‌گوید مطلبی بنویسند از آرزوهایشان، از آنچه که می‌خواهند خدایشان برایشان انجام دهد. هر چه دل تنگشان می‌خواهد بنویسند و از خدایشان بخواهند که آن را برایشان انجام دهد.
    شاگردان مداد در دستان کوچکشان، شروع به نوشتن می‌کنند و آرزوهای ریز و درشت را از درون سینه بر روی کاغذ روان می‌سازند، گویی دل کوچکشان تنگ بود و آرزوها دیگر در لانۀ دل نمی‌گنجید و اینک که فرصتی یافته بودند از آن تنگنا خارج می‌شدند و روی کاغذ می‌دویدند.

    آموزگار کاغذها را جمع کرد و در کیفش گذاشت و سپس


    LIKE UNLIKE

    نظر مردم دنیا درباره راه حل کمبود غذا در سایر کشورها!

    نظر مردم دنیا درباره راه حل کمبود غذا در سایر کشورها!

     از مردم دنیا پرسیدم:

    «نظر خودتان را راجع به  راه حل کمبود غذا در سایر کشورها صادقانه بیان کنید؟ »

    و جالب این که کسی جوابی نداد. چون آفریقایی ها معنی ” غذا “را ، آسیایی ها معنی ” نظر” را، مردم اروپای شرقی معنی” صادقانه “را ، مردم اروپای غربی معنی ” کمبود ” را و آمریکایی ها معنی ” سایر کشورها ” را نمی دانستند!!


    LIKE UNLIKE

    رحمت بر کفن دزد پیشین !!

    رحمت بر کفن دزد پیشین !!

    آورده اند که کفن دزدی در بستر مرگ افتاده بود،پسر خویش را فراخواند، پسر به نزد پدر رفت گفت: ای پدر امرت چیست؟ پدر گفت:
    پسرم من تمام عمر به کفن دزدی مشغول بودم و همواره نفرین خلقی به دنبالم بود .اکنون که در بستر مرگم و فرشتهء مرگ را نزدیک حس می کنم ،بار این نفرین بیش از پیش بردوشم سنگینی می کند. از تو می خواهم بعد از مرگم چنان کنی که خلایق مرا دعا کنند و از خدای یکتا مغفرت مرا خواهند.
    پسر گفت: ای پدر چنان کنم که می خواهی و از این پس مرد و زن را به دعایت مشغول سازم.
    پدر همان دم جان به جان آفرین تسلیم کرد.
    از فردا پسر شغل پدر پیشه کرد با این تفاوت که کفن از مردگان خلایق می دزدید و چوبی به ماتحت آن مردگان فرو می کرد و از آن پس خلایق می گفتند خدا کفن دزد پیشین را بیامرزد که فقط می دزدید و چنین بر مردگان ما روا نمی داشت !


    LIKE UNLIKE

    وصیت نامه،طنز

    وصیت نامه،طنز

    پیرمردی مشکل شنوایی داشته و هیچ صدایی رو نمی تونسته بشنوه.

    بعد از چند سال بالاخره با یک دارویی خوب می شه.

    دو سه هفته می گذره و می ره پیش دکترش که بگه گوشش حالا می شنوه.

    دکتر خیلی خوشحال می شه و می گه:

    خانواده شما هم باید ظاهرا خیلی خوشحال باشن که شنوایی تون رو به دست آوردید؟

    پیرمرد می گه: نه، من هنوز بهشون چیزی نگفته ام !

    هر شب می شینم و به حرف هاشون گوش می کنم …

    فقط تنها اتفاقی که افتاده اینه که توی این مدت تا حالا چند بار وصیت نامه ام رو عوض کرده ام !


    LIKE UNLIKE

    قانون گدایی!

     قانون گدایی!

    گدای مشهوری بود به نان «عباس دَوس» که در گدایی مشهور بود. روزی در حمام جوانی به نزد او آمد و گفت: «می‌خواهم از تو گدایی یاد بگیرم و شاگرد تو باشم.»
    عباس دَوس گفت: «گدایی شاگردی نمی‌خواهد، فقط سه قانون مهم دارد:
    1- گدایی کن از هر کسی که باشد،
    2- گدایی کن هرجا که باشد،
    3- حاصل گدایی را قبول کن هرچه باشد.»
    سپس عباس دَوس وارد حمام شد و به نوره‌خانه رفت تا موهای زائد بدنش را از بین ببرد.
    ناگهان همان جوان به در زد و گفت: « در راه خدا به من کمک کنید!!!»
    عباس گفت: «من عباس دوس ، استاد همه‌ گدایان هستم. از من هم گدایی می‌کنی؟!!
    گفت: «خودت گفتی گدایی کن از هر کسی که باشد!!!
    پرسید: «آخر در نوره‌خانه‌ حمام که من لخت مادرزادم؟»
    گفت: «خودت گفتی گدایی کن هرجا که باشد!!»
    پرسید: «فعلاً مقداری نوره(واجبی) و موی زائد!! بدنم موجود است. قبول می‌کنی؟»
    جوان دستش جلو آورد و گفت: «قبول می‌کنم!! خودت گفتی حاصل گدایی را قبول کن، هرچه باشد!!»
    عباس دوس گفت: «احسنت که یک روزه توانستی تمام درس‌های من را یاد بگیری!»


    (نقل به مضمون از کتاب لطائف‌الطوائف)

    حالا ما ملت ایران شده‌ایم شادگرد ممتاز «عباس دَوس» هر سهمیه‌ای و در هر صفی حاضریم!


    LIKE UNLIKE

    انیشتین و چارلی چاپلین

    انیشتین و چارلی چاپلین

    انیشتین و چارلی چاپلین یکدیگر را در سال 1931 ملاقات کردند.انیشتین به چارلی چاپلین گفت: می دانی آنچه که باعث شهرت تو شده ،چیست؟! "این است که تو حرفی نمی زنی و همه حرف تو را می فهمند."چارلی هم با خنده پاسخ داد: تو نیز می دانی آنچه باعث شهرتت شده، چیست؟! "این است که تو با این که حرف می زنی، هیچ کس حرف هایت را نمی فهمد."


    LIKE UNLIKE

    سند بهشت!!

    سند بهشت!!

    در قرون وسطا کشيشان بهشت را به مردم مي فروختند و مردم نادان هم با پرداخت مقدار زیادی پول قسمتي از بهشت را از آن خود مي کردند.
    فرد دانايي که از اين ناداني مردم رنج مي برد دست به هر عملي زد نتوانست مردم را از انجام اين کار احمقانه باز دارد تا اينکه فکري به سرش زد… به کليسا رفت و به کشيش مسئول فروش بهشت گفت:
    قيمت جهنم چقدره؟
    کشيش تعجب کرد و ...گفت: جهنم؟!
    مرد دانا گفت: بله جهنم.
    کشيش بدون هيچ فکري گفت: ۳ سکه.
    مرد سراسيمه مبلغ را پرداخت کرد و گفت: لطفا سند جهنم را هم بدهيد. کشيش روي کاغذ پاره اي نوشت: سند جهنم. مرد با خوشحالي آن را گرفت از کليسا خارج شد.
    به ميدان شهر رفت و فرياد زد: من تمام جهنم رو خريدم اين هم سند آن است و هيچ کس را به آن راه نمی دهم.
    ديگر لازم نيست بهشت را بخريد چون من هيچ کس را داخل جهنم راه نمي دهم. اين شخص لوتر بود که با اين حرکت، نه تنها ضربه اي به کسب و کار کليسا زد، بلکه با پذيرش مشقات فراوان، خود را براي اينکه مردم را از گمراهي رها سازد، آماده کرد.
    .
    در جهان تنها یک فضیلت وجود دارد و آن آگاهی‌ است.
    و تنها یک گناه و آن جهل است.


    LIKE UNLIKE

    جک ایرانی و آمریکایی

    جک ایرانی و آمریکایی
    3نفر آمریکایی و3نفر ایرانی با همدیگربرای شرکت دریک کنفرانس می رفتند.در ایستگاه قطار3 آمریکایی هر کدام1 بلیط خریدند، اما در کمال تعجب دیدند که ایرانی ها سه نفرشان یک بلیط خریده اند. یکی از آمریکایی ها گفت: چطور است که شما سه نفری با1بلیط مسافرت می کنید؟ یکی از ایرانی ها گفت: صبر کن تا نشانت بدهیم.همه سوار قطار شدند.آمریکایی ها روی صندلی های تعیین شده نشستند، اما ایرانی ها3نفری رفتند توی1توالت و در را روی خودشان قفل کردند.بعدمامور کنترل قطار آمد و بلیط ها را کنترل کرد. بعد، در توالت را زد و گفت: بلیط، لطفا! بعد، در توالت باز شد و از لای در1 بلیط آمد بیرون،مامور قطار آن بلیط را نگاه کرد و به راهش ادامه داد.آمریکایی ها که این را دیدندبه این نتیجه رسیدندکه چقدر ابتکار هوشمندانه ای بوده است.بعد از کنفرانس آمریکایی ها تصمیم گرفتند در بازگشت همان کار ایرانی ها را انجام دهند تا از این طریق مقداری پول هم برای خودشان پس انداز کنند.وقتی به ایستگاه رسیدند3نفر آمریکایی1بلیط خریدنداما در کمال تعجب دیدندکه آن 3ایرانی هیچ بلیطی نخریدندیکی ازآمریکاییها پرسیدچطور میخواهید بدون بلیط سفر کنی یکی از ایرانی ها گفت: صبر کن تا نشانت بدهم.
    سه آمریکایی و سه ایرانی سوار قطار شدند، سه آمریکایی رفتند توی یک توالت و سه ایرانی هم رفتند توی توالت بغلی آمریکایی ها و قطار حرکت کرد. چند لحظه بعد از حرکت قطار یکی از ایرانی ها از توالت بیرون آمد و رفت جلوی توالت آمریکایی ها و گفت: بلیط ، لطفا !!!

    LIKE UNLIKE

    فرق بين یک مدیر ایرانی و يك مدیر غربى

    فرق بين یک مدیر ایرانی و يك مدیر غربى

    ‏از يک سیاستمدار کارکشته پرسيدند:
    فرق بين یک مدیر ایرانی و يك مدیر غربى چيست
    گفت : مانند توالت ایرانی و فرنگی است!

    پرسیدند منظورت چيست ؟
    گفت : چنانچه بخواهى توالت فرنگی را عوض كنى باید فقط چهار پيج آنرا باز كنى
    ولى اگر بخواهى توالت ایرانی را تغيير دهى بايد كل توالت را بشكنى و كاشى و سرامیک هاى دور و ور آنرا بکنی و سيمان زير آنرا هم خرد كنى ، تا بتوانى آنرا تغيير دهى !!!


    LIKE UNLIKE

    اصطلاح حرف مفت زدن داستانی دارد که خالی از لطف نیست!

    در زمان ناصرالدین شاه اولین تلگرافخانه تاسیس شد؛ اما مردم استقبالی نکردند

    وکسی باور نداشت پیامش با سیم به شهر دیگری برود. به ناصرالدین شاه گفتند :

    تلگرافخانه بی مشتری مانده و کارمندانش آنجا بیکار نشسته اند. 

    اودستور داد به مدت یک ماه مردم بیایند مجانی هرچه می خواهند تلگراف بزنند !

    چون مفت شد ،همه هجوم آوردند.

    بعد از مدتی دیدند پیام هایشان به مقصد می رسد و هجوم مردم روز به روز زیادتر شد؛ در حدی که دیگر کارمندان قادر به پاسخ گویی نبودند!

    سرانجام ناصرالدین شاه که مطمئن شده بود, دستور داد سر در تلگراف خانه تابلویی بزنند بدین مضمون:

    - به فرموده شاه از امروز حرف مفت زدن ممنوع! …….

    و اصطلاح حرف مفت زدن از آن زمان به یادگار ماند.


    LIKE UNLIKE

    ﻭﯾﮋﮔﯿﻬﺎﯼ ﺯﻥ ﺯﻧﺪﮔﯽ،طنز

    ﺑﺴﻢ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻟﺮﺣﻤﻦ ﺍﻟﺮﺣﯿﻢ
    ﺯﻥ ﺑﺎﺱ ﻣﺎﺳﺎﮊ ﻓﯿﻠﯿﭙﯿﻨﯽ ﺑﻠﺪ ﺑﺎﺷﻪ .
    ﺯﻥ ﺑﺎﺱ ﻣﯿﻮﻩ ﭘﻮﺳﺖ ﺑﮕﯿﺮﻩ ﺑﺬﺍﺭﻩ ﺩﻫﻦ
    ﺁﻗﺎﺷﻮﻥ ﺑﮕﻪ ;ﮔﻮﺷﺖ
    ﺑﺸﻪ ﺑﻪ ﺗﻨﺘﻮﻥ
    ﺳﺎﯾﻪ ﺑﺎﻻ ﺳﺮﻡ
    .
    ﺯﻥ ﺑﺎﺱ ﺍﻓﺮﺍﻃﯽ


    LIKE UNLIKE

    غذای مجانی(طنز)

    سه تا رفیق با هم میرن رستوران ولی بدون یه قرون پول . هر کدومشون یه جایی میشینن و یه دل سیر غذا میخورن

    اولی میره پای صندوق و میگه : ممنون غذای خوبی بود این بقیه پول مارو بدین بریم : صندوقدار : کدوم بقیه آقا ؟ شما که پولی پرداخت نکردی . میگه یعنی چی آقا خودت گفتی الان خورد ندارم بعد از صرف غذا بهتون میدم .

    خلاصه از اون اصرار از این انکار که دومی پا میشه و رو به صندوقدار میگه : آقا راست میگن دیگه ، منم شاهدم وقتی من میزمو حساب کردم ایشون هم حضور داشتن و یادمه که بهش گفتین بقیه پولتونو بعدا میدم .

    صندوقداره از کوره در رفت و گفت : شما چی میگی آقا ، شما هم حساب نکردی !

    بحث داشت بالا میگرفت که دیدن سومی نشسته وسط سالن و هی میزنه توی سرش . ملت جمع شدن دورش و گفتن چی شده ؟

    گفت : با این اوضاع حتما میخواد بگه منم پول ندادم


    LIKE UNLIKE

    مراحل مدیریتی!!! طنز

      آقای اسمیت به تازگی مدیر عامل یك شركت بزرگ شده بود. مدیر عامل قبلی یك جلسه خصوصی با او ترتیب داد و در آن جلسه سه پاكت نامه دربسته كه شماره های 1 و 2 و 3 روی آن ها نوشته شده بود، به او داد و گفت: «هر وقت با مشكلی مواجه شدی كه نمی توانستی آن را حل كنی، یكی از این پاكت ها را به ترتیب شماره باز كن.»
    چند ماه اول همه چیز خوب پیش می رفت، تا این كه میزان فروش شركت كاهش یافت و آقای اسمیت بد جوری به درد سر افتاده بود.
    در ناامیدی كامل، آقای اسمیت به یاد پاكت نامه ها افتاد. سراغ گاوصندوق رفت و نامه شماره 1 را باز كرد. كاغذی در پاكت بود كه روی آن نوشته شده بود:
    «همه تقصیر را به گردن مدیرعامل قبلی بینداز.»
    آقای اسمیت یك نشست خبری با حضور سهامداران برگزار كرد و همه مشكلات فعلی شركت را ناشی از سوء مدیریت مدیرعامل قبلی اعلام كرد. این نشست در رسانه ها بازتاب مثبتی داشت و باعث شد كه میزان فروش افزایش یابد و این مشكل پشت سر گذاشته شد.
     یك سال بعد، شركت دوباره با مشكلات تولید توأم با كاهش فروش مواجه شد. با تجربه خوشایندی كه از پاكت اول داشت، آقای اسمیت بی درنگ سراغ پاكت دوم رفت. پیغام این بود:
    «تغییر ساختار بده.»
    اسمیت به سرعت طرحی برای تغییر ساختار اجرا كرد و باعث شد كه مشكلات فروكش كند.بعد از چند ماه شركت دوباره با مشكلات روبه رو شد .آقای اسمیت به دفتر خود رفت و پاكت سوم را باز كرد. پیغام این بود:
    «سه پاكت نامه آماده كن.»


    LIKE UNLIKE

    راننده اصفهانی و كانادایی !طنز جالب!!!

    حتما ماجرای راننده ایرانی در کانادا را شنیده‌اید که دنده عقب می‌رفته که به ماشین یک کانادایی می‌زند . پلیس که می‌آید، از راننده ایرانی عذرخواهی می‌کند و می‌گوید ” لابد راننده کانادایی مست است که مدعی‌ شده شما دنده عقب می‌رفتید!”
     
    حالا اتفاق جالب‌تری در اتوبان اصفهان رخ داده:

    همشهری اصفهانی ما توی اتوبان با سرعت ۱۸۰ کیلومتر در ساعت می رفته که پلیس با دوربینش  شکارش می کند و ماشینش را متوقف می کند. پلیس می‌آید کنار ماشین و می‌گوید:
     
    “گواهی نامه و کارت ماشین!” اصفهانی با لهجه غلیظی می‌گوید:

    ” من گواهی نامه ندارم. این ماشینم مالی من نیست. کارتا ایناشم پیشی من نیست.

    من صاحَب ماشینا کشتم .آ جنازشا انداختم تو صندق عقب. چاقوش هم صندلی عقب گذاشتم!
     
    حالاوَم داشتم می رفتم از مرز فرار کونم، شوما منا گرفتین.”
     
    مامور پلیس که حسابی گیج شده بوده ، بیسیم می‌زند به فرمانده‌اش و عین قضیه را تعریف

     می كند و درخواست کمک فوری می‌کند.
     
    فرمانده اش هم می گوید که او کاری نکند تا خودش را برساند! فرمانده در اسرع وقت خودش را به محل می‌رساند و به راننده اصفهانی می‌گوید:

    آقا گواهی نامه؟ اصفهانی گواهی نامه اش را از توی جیبش در می‌آورد و می‌دهد به فرمانده.

    فرمانده می‌گوید: کارت ماشین؟ اصفهانی کارت ماشین را که به نام خودش بوده، از جیبش در می‌آورد و می‌دهد به فرمانده.
     
    فرمانده که روی صندلی عقب چاقویی نیافته، عصبانی دستور می‌دهد راننده در صندوق عقب را باز کند.

    اصفهانی در را باز می کند و فرمانده می‌بیند که صندوق هم خالی است.
     
    فرمانده که حسابی گیج شده بوده، به راننده اصفهانی می‌گوید:” پس این مأمور ما چی میگه؟!”
     
    اصفهانی می‌گوید: “چی می دونم والا جناب سرهنگ! حتماً الانم می‌خواد بگد من داشتم ۱۸۰ تا سرعت می‌رفتم؟


    LIKE UNLIKE

    ﺭﻭﺵ ﻫــــﺎﯼ ﺷﻮﻫـــﺮﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻥ(طنز)

    ﺭﻭﺵ ﻫــــﺎﯼ ﺷﻮﻫـــﺮﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻥ(طنز)

    1)ﺭﻭﺵ ﺟﺰﻭﻩ ﺍﯼ(ﻣﺨﺼﻮﺹ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﯾﺎﻥ):

    ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺵ ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﭘﻠﻪ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﮐﻤﯿﻦ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﻣﻘﺪﺍﺭﯼ ﺑﺮﮔﻪ ﺩﺳﺘﺘﻮﻥ ﻣﯿﮕﯿﺮﯾﺪ ﻭ ﺳﻮﮊﻩ ﻣﻮﺭﺩ ﻧﻈﺮ ﺭﻭ ﻣﺪ ﻧﻈﺮ ﮔﺮﻓﺘﻪ,ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﺷﺪﯾﺪﯼ ﺑﺎ ﻃﺮﻑ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﺑﺮﮔﻪ ﻫﺎ ﭘﺨﺶ ﺯﻣﯿﻦ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻭ ﺷﺎﺩﻭﻣﺎﺩ ﺧﻢ ﻣﯿﺸﻪ


    LIKE UNLIKE

    ليست صفحات

    تعداد صفحات : 5

    مطالب پربازدید

    ورود کاربران


    » رمز عبور را فراموش کردم ؟

    عضويت سريع

    نام کاربری :
    رمز عبور :
    تکرار رمز :
    موبایل :
    ایمیل :
    نام اصلی :
    کد امنیتی :
     
    کد امنیتی
     
    بارگزاری مجدد